گفتگوى سالك ژنده پوش با پادشاه - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتگوى سالك ژنده پوش با پادشاه





  • ژنده اى پوشيد، مي شد پير راه
    گفت من به يا تو، هان اى ژنده پوش
    گرچه ما را خود ستودن راه نيست
    ليك چون شد واجبم، چون من يكى
    زانك جانت روى دين نشناختست
    وانگهى بر تو نشسته اى امير
    بر سرت افسار كرده روز و شب
    هرچ فرمايد ترا، اى هيچ كس
    ليك چون من سر دين بشناختم
    چون خرم شد نفس، بنشستم برو
    چون خر من بر تو مي گردد سوار
    اى گرفته بر سگ نفست خوشى
    آب تو آرايش شهوت ببرد
    تيرگى ديده و كرى گوش
    اين و صد چندين سپاه و لشگرند
    روز و شب پيوسته لشگر مي رسد
    چون درآمد از همه سويى سپاه
    خوش خوشى با نفس سگ در ساختى
    پاى بست عشرت او آمدى چون درآيد گرد تو شاه و حشم
    چون درآيد گرد تو شاه و حشم



  • ناگهان او رابديد آن پادشاه
    پير گفت اى بي خبر، تن زن خموش
    كانك او خود را ستود آگاه نيست
    به ز چون تو صد هزاران، بي شكى
    نفس تو از تو خرى برساختست
    تو شده در زير بار او اسير
    تو به امر او فتاده در طلب
    كام و ناكام آن توانى كرد و بس
    نفس سگ را هم خر خود ساختم
    نفس سگ بر تست ، من هستم برو
    چون منى بهتر ز چون تو صد هزار
    در تو افكنده ز شهوت آتشى
    از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد
    پيرى و نقصان عقل و ضعف هوش
    سر به سرمير اجل را چاكرند
    يعنى از پس مير ما در مى رسد
    هم تو بازافتى و هم نفست ز راه
    عشرتى با او به هم برساختى
    زيردست قدرت او آمدى تو جدا افتى ز سگ، سگ از تو هم
    تو جدا افتى ز سگ، سگ از تو هم


/ 333