حكايت مرگ ققنس - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مرگ ققنس





  • هست ققنس طرفه مرغى دلستان
    سخت منقارى عجب دارد دراز
    قرب صد سوراخ در منقاراوست
    هست در هر قبه آوازى دگر
    چون بهر قبه بنالد زار زار
    جمله ى پرندگان خامش شوند
    فيلسوفى بود دمسازش گرفت
    سال عمر او بود قرب هزار
    چون ببرد وقت مردن دل ز خويش
    در ميان هيزم آيد بي قرار
    پس بدان هر قبه اى از جان پاك
    چون كه از هر قبه هم چون نوحه گر
    در ميان نوحه از اندوه مرگ
    از نفير او همه پرندگان
    سوى او آيند چون نظارگى
    از غمش آن روز در خون جگر
    جمله از زارى او حيران شوند
    بس عجب روزى بود آن روز او
    باز چون عمرش رسد با يك نفس آتشى بيرون جهد از بال او
    آتشى بيرون جهد از بال او



  • موضع اين مرغ در هندوستان
    همچونى در وى بسى سوراخ باز
    نيست جفتش، طاق بودن كار اوست
    زير هر آواز او رازى دگر
    مرغ و ماهى گردد از وى بي قرار
    در خوشى بانگ او بيهش شوند
    علم موسيقى ز آوازش گرفت
    وقت مرگ خود بداند آشكار
    هيزم آرد گرد خود ده خر، مه بيش
    در دهد صد نوحه خود را زار زار
    نوحه اى ديگر برآرد دردناك
    نوحه ى ديگر كند نوعى دگر
    هر زمان برخود بلرزد هم چو برگ
    وز خروش او همه درندگان
    دل ببرند از جهان يك بارگى
    پيش او بسيار ميرد جانور
    بعضى از بى قوتى بي جان شوند
    خون چكد از ناله ى جان سوز او
    بال و پر برهم زند از پيش و پس بعد آن آتش بگردد حال او
    بعد آن آتش بگردد حال او


/ 333