حكايت يوسف و ده برادرش كه در قحطى به چاره جويى پيش او آمدند و گفتگوى آنها - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت يوسف و ده برادرش كه در قحطى به چاره جويى پيش او آمدند و گفتگوى آنها





  • تو مكن چندين در آن قصه نظر
    آنچ تو از بي وفايى كرده اى
    گر كسى عمرى زند بر طاس دست
    باش تا از خواب بيدارت كنند
    باش تا فردا جفاهاى ترا
    پيش رويت عرضه دارند آن همه
    چون بسى آواز طاس آيد به گوش
    اى چو مورى لنگ در كار آمده
    چند گرد طاس گردى سرنگون
    در ميان طاس مانى مبتلا
    پر برآر و درگذراى حق شناس
    ديگرى پرسيد ازو كاى پيشوا
    گر كسى گستاخيى يابد عظيم
    چون بود گستاخى آنجا، بازگوى
    گفت هر كس را كه اهليت بود
    گر كند گستاخيى او را رواست
    ليك مردى رازدان و رازدار
    چون ز چپ باشد ادب حرمت زراست
    مرد اشتروان كه باشد بركنار گر كند گستاخيى چون اهل راز
    گر كند گستاخيى چون اهل راز



  • قصه ى تست اين همه، اى بى خبر
    نى به نور آشنايى كرده اى
    كار ناشايست تو زان بيش هست
    در نهاد خود گرفتارت كنند
    كافريهاى و خطاهاى ترا
    يك به يك برتو شمارند آن همه
    مي ندانم تا بماند عقل و هوش
    در بن طاسى گرفتارآمده
    در گذر كين هست طشت غرق خون
    هر دم آوازى دگر آيد ترا
    ورنه رسوا گردى از آوازطاس
    هست گستاخى در آن حضرت روا
    بعد از آنش از پى درآيد هيچ بيم
    در معنى برفشان و رازگوى
    محرم سر الوهيت بود
    زانك دايم رازدار پادشاست
    كى كند گستاخيى گستاخ وار
    يك نفس گستاخيى از وى رواست
    كى تواند بود شه را رازدار ماند از ايمان وز جان نيز باز
    ماند از ايمان وز جان نيز باز


/ 333