حكايت مفلسى كه عاشق اياز شد و گفتگوى او با محمود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مفلسى كه عاشق اياز شد و گفتگوى او با محمود





  • گشت عاشق بر اياز آن مفلسى
    چون سواره گشتى اندر ره اياس
    چون به ميدان آمدى آن مشك موى
    آن سخن گفتند با محمود باز
    روزديگر چون به ميدان شد غلام
    چشم درگوى اياز آورده بود
    كرد پنهان سوى او سلطان نگاه
    پشت چون چوگان و سرگردان چو گوى
    خواندش محمود و گفتش اى گدا
    رند گفتش گر گدا مي گوييم
    عشق و افلاس است در هم سايگى
    عشق از افلاس مي گيرد نمك
    تو جهان دارى دلى افروخته
    ساز وصل است اينچ تو دارى و بس
    وصل را چندين چه سازى كار و بار
    شاه گفتش اى ز هستى بي خبر
    گفت زيرا گو چو من سرگشته است
    قدر من او داند و من آن او
    هر دو در سرگشتگى افتاده ايم او خبر دارد ز من، من هم ازو
    او خبر دارد ز من، من هم ازو



  • اين سخن شد فاش در هر مجلسى
    مي دويدى آن گداى حق شناس
    رند هرگز ننگرستى جز بگوى
    كان گدايى گشت عاشق بر اياز
    مي دويد آن رند در عشقى تمام
    گوييى چون گوى چوگان خورده بود
    ديد جانش چون جو و رويش چو كاه
    مي دويد از هر سوى ميدان چو گوى
    خواستى هم كاسگى پادشاه
    عشق بازى را ز تو كمتر نيم
    هست اين سرمايه ى سرمايگى
    عشق مفلس را سزد بي هيچ شك
    عشق را بايد چو من دل سوخته
    صبر كن در درد هجران يك نفس
    هجر را گر مرد عشقى پاى دار
    جمله چون برگوى مي دارى نظر
    من چو او و او چو من آغشته است
    هر دو يك گوييم در چوگان او
    بى سرو بى تن به جان استاده ايم باز مي گوييم مشتى غم ازو
    باز مي گوييم مشتى غم ازو


/ 333