گفتار يوسف همدان درباره ى عالم وجود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتار يوسف همدان درباره ى عالم وجود





  • يوسف همدان كه چشم راه داشت
    گفت بر شو عمرها بالاى عرش
    هرچ بود و هست و خواهد بود نيز
    قطره است اين جمله از درياى بود
    نيست اين وادى چنين سهل اى سليم
    گر شود دريا ره از خون دلت
    گر جهانى راه هر دم بسپرى
    هيچ سالك راه را پايان نديد
    گر باستي، همچو سنگ افسرده اى
    ور به تگ استى و دايم مي دوى
    نه شدن رويست و نه استادنت
    مشكلا كارا كه افتادت چه سود
    سر مزن، سر مي زن اى مرد خموش
    هم بترك كار كن، هم كاركن
    تا اگر كارى بود درمان كار
    ور نباشد كار درمان كسى
    ترك كن كارى كه آن كردى نخست
    چون شناسى كار، چون بتوان شناخت
    بي نيازى بين و استغنا نگر برق استغنا چنان اينجا فروخت
    برق استغنا چنان اينجا فروخت



  • سينه ى پاك و دل آگاه داشت
    پس فرو شو پيش از آن در تحت فرش
    چه بدو چه نيك، يك يك ذره چيز
    بود فرزند نبود آمد چه سود
    سهل مي دانى تو از جهل اى سليم
    هم نيفتد قطع جز يك منزلت
    گام اول باشدت چون بنگرى
    هيچ كس اين درد را درمان نديد
    گه مردارى وگاهى مرده اى
    تا ابد بانگ درايى نشنوى
    نه ترا مردن به و نه زادنت
    كار سخت اينست استادت چه سود
    ترك كن اين كار و هين در كار كوش
    كار خود اندك كن وبسياركن
    كار باشد با تو در پايان كار
    با تو بي كارى بود آنجا بسى
    كردن و ناكردن اين باشد درست
    بوك بتوانى شناخت و كار ساخت
    خواه مطرب باش، خواهى نوحه گر كز تف او صد جهان اينجا بسوخت
    كز تف او صد جهان اينجا بسوخت


/ 333