كردى اى اعطار بر عالم نار از تو پر عطرست آفاق جهان گه دم عشق على الاخلاق زن شعر تو عشاق را سرمايه داد ختم شد بر تو چو بر خورشيد نور از سر دردى بدين ميدان درآى در چنين ميدان كه شد جان ناپديد گر نيايى از سر دردى درو در ازل درد تو چون شد گام زن تا نگردد نامرادى قوت تو درد حاصل كن كه درمان درد تست در كتاب من مكن اى مرد راه از سر دردى نگه كن دفترم گوى دولت آن برد تا پيشگاه در گذر از زاهدى و سادگى هركرا درديست درمانش مباد مرد بايد تشنه و بي خورد و خواب هرك زين شيوه سخن دردى نيافت هرك اين را خواند مرد كار شداهل صورت غرق گفتار من اند اهل صورت غرق گفتار من اند
نافه ى اسرار هر دم صد هراز وز تو در شورند عشاق جهان گه نواى پرده ى عشاق زن عاشقان را دايم اين سرمايه داد منطق الطير و مقامات طيور جان سپر زار و بدين ديوان درآى بل كه شد هم نيز ميدان ناپديد روى ننمايد ترا گردى درو گر زنى گامى همه بر كام زن كى شود زنده دل مبهوت تو در دو عالم داروى جان درد تست از سر شعر و سر كبرى نگاه تا ز صد يك درد دارى باورم كز سر دردى كند اين را نگاه درد بايد، درد و كارافتادگى هرك درمان خواهد او جانش مباد تشنه اى كو تا ابد نرسد به آب از طريق عاشقان گردى نيافت وانك اين دريافت برخوردار شداهل معنى مرد اسرار من اند اهل معنى مرد اسرار من اند