حكايت پادشاهى كه بسيار صاحب جمال بود - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت پادشاهى كه بسيار صاحب جمال بود





  • پادشاهى بود بس صاحب جمال
    ملك عالم مصحف اسرار او
    مي ندانم هيچ كس آن زهره يافت
    روى عالم پر شد از غوغاى او
    گاه شب ديزى برون راندى به كوى
    هرك كردى سوى آن برقع نگاه
    وانك نام او براندى بر زفان
    ور كسى انديشه كردى زان وصال
    روز بودى كز غم عشقش هزار
    گر كسى ديدى جمالش آشكار
    مردن از عشق رخ آن دل نواز
    نه كسى را صبر بودى زو دمى
    خلق مي بودند دايم زين طلب
    گر كسى را تاب بودى يك زمان
    ليك چون كس تاب ديد او نداشت
    چون نيامد هيچ خلقى مرد او
    آينه فرمود حالى پادشاه
    روى را از آينه مى تافتى
    گر تو مي دارى جمال يار دوست دل بدست آر و جمال او ببين
    دل بدست آر و جمال او ببين



  • در جهان حسن بي مل و مال
    در نكويى آيتى ديدار او
    كو تواند از جمالش بهره يافت
    خلق را از حد بشد سوداى او
    برقعى گلگون فرو هشتى به روى
    سر بريدنديش از تن بي گناه
    قطع كردندى زفانش در زمان
    عقل و جان برباد دادى زان محال
    مي بمردند اينت عشق و اينت كار
    جان بدادى و بمردى زار زار
    بهتر از صد زندگانى دراز
    نه كسى را تاب او بودى همى
    صبر نه بااو و بي او اى عجب
    شاه روى خويش بنمودى عيان
    لذتى جز در شنيد او نداشت
    جمله مي مردند و دل پر درد او
    كاندر آينه توان كردن نگاه
    هركس از رويش نشانى يافتى
    دل بدان كايينه ى ديدار اوست آينه كن جان جلال او ببين
    آينه كن جان جلال او ببين


/ 333