خطبه اميرالمومنين در وصف متقيان
در نهج البلاغه و غيره مذكور است كه همام از اميرالمومنين- عليه السلام- درخواست كرد كه براى او وصف متقيان كند چنانچه مگر او مى بيند ايشان را. و آن حضرت اعراض و تغافل مى نمود و او الحاح مى كرد تا براى او وصف كرد و در آخر همام فريادى بزد و بمرد. اميرالمومنين- عليه السلام- گفت: مواعظ بالغه چنين اثر مى كند در اهل آن.و از جمله ى آن صفات اين است كه:
چشم از حرام پوشيده اند و گوش بر علم نافع نهاده اند. نفسهاشان از ايشان در سختى و بلا است همچو ديگران كه نفسها از ايشان در خوشى و رخاست. اگر نه اجلها ببود كه خداى عز و جل بر ايشان نوشته است جانهاشان در يك چشم زدن در ابدان قرار نمى گرفت از شوق ثواب و خوف عقاب. خالق عز و جل در نفسهاى ايشان بزرگ گشته است، پس غير خالق در چشمهاشان حقير و خرد گشته است. و ايشان با بهشت مانند آنند كه كس به ديده ى عيان بهشت را مى ديده باشد و در بهشت آسوده باشد و ايشان با آتش آن حال دارند كه كس آتش را به عيان مى ديده باشد و در او افتاده باشد.
دلهاشان محزون است و شرور از ايشان مامون. تنهاشان نحيف است و حاجت هاشان خفيف و نفسهاشان عفيف. صبر كردند روزى چند كوتاه بر جفا و يافتند در پى آن راحتى دراز بى انتها، اين تجارت سودمند ايشان را خداى روزى كرد و براى ايشان آسان ساخت. دنيا ايشان را طلب كرد و ايشان دنيا طلب نكردند و جانهاى خود را از او به فديه بازخريدند.
چون شب درآيد بايستند بر قدمها و صف زنند براى عبادت خدا و قرآن به ترتيل بخوانند. نفسهاى خود را به آن در حزن افكنند و دواى درد دلها بجويند. هر گاه به آيه اى بگذرند كه در آن ذكر جنت و تشويق به نعيم مخلد است دل به آن دهند از روى طمع و جانهاشان پرواز كند سوى آن از روى شوق و هلع و گمان كنند مگر جنت و نعيم آن پيش چشم ايشان حاضر است. و هر گاه به آيه اى بگذرند كه در آن ذكر آتش و تخويف به عقوبت باشد گوش دل سوى آن افكنند و گمان كنند كه زفير جهنم و شهيق آن در بيخ گوشهاى ايشان است.
شبها قدها به ركوع خم كرده اند و پيشانيها و كفها و زانوها در سجود پهن كرده از خداى عز و جل مسئلت مى كنند كه گردنهاشان را از آتش دوزخ برهاند و چون روز شود حليمان و عالمان و نيكوكاران و ترسكارانند. ترس خداى چنانشان گداخته است و باريك كرده و هيچ بيمارى ندارند و مى گويد مگر عقلشان شوريده شده است و جنون با عقلشان درآميخته است!
بلى واقعه ى بزرگشان روى داده است و امرى عظيم با عقلهاشان درآميخته است. راضى نمى گردند از خود به عمل اندك و بسيار نمى شمارند عمل بسيار را. و ايشان به خود هميشه متهمند، نه خشنود و مطمئن و از اعمال خود ترسان و هراسانند نه شاد و ايمن.
هرگاه كسى ايشان را مدح كند و به پاكى وصف كند بترسند از آن سخن كه در ايشان گويند پس بگويند من خود را بهتر شناسم از ديگرى و پروردگار من مرا بهتر شناسد از من، بار خدايا مگير مرا به آنچه مردم مى گويند و بهتر گردان مرا از آنچه گمان مى كنند و بپوشان بر من و بگذران آنچه ايشان نمى دانند.