يعنى آن كس برست و فيروز گشت كه از جاى برخاست به بالى و پرى كه تواند به آن پرواز نمايد يا تسليم كرد و منازعت بگذاشت پس خود را در راحت افكند. تنگ روزى باشى و عفيف بهتر است از آنكه توانگر باشى و فاجر و عاجز باشى و ناكام بهتر است از آنكه قادر باشى و بدنام و راضى باشى به كفاف بهتر است از مخاطره و اسراف. و قال عليه السلام: الاستغناء عن العذر اعز من الصدق [ شرح غرر، ج 2 ص 102 حديث 1978. ] يعنى اگر به عذر محتاج نشوى عزيزتر باشى از آنكه صدق قول خود ظاهر سازى. و به عبارت ديگر عزيزى در محتاج نشدن به عذر بيشتر است از راست گفتن، غرض اين است كه نبايد سخن گفتن كه محتاج به عذر باشى كه هر چند صدق آن ثابت سازى در آن پايه از عزت نباشى كه اگر نمى گفته بودى. يا به اين معنى: بى نيازى از معذرت خواستن كمياب تر است از راست گفتن، توانى كه راست گوئى و ليكن كمتر باشد كه در گفتار خود يا در گفتار و كردار به عذر محتاج نشوى و بالجمله صدق يافت شود و ليكن كمباشد كلامى كه گوينده محتاج به عذر نباشد، پس سزاوار آن است كه زبان از حرف مردم ببندى تا خجالت نبرى و به عذر محتاج نشوى. عمرى كه خداوند تعالى عذر خود در آن بر بنده تمام كرده است و بر آن بيم داده است شصت سال است اشاره به آن است كه در قرآن كريم مى گويد: او لم نعمركم ما يتذكر فيه "الايه". [ قسمى از آيه ى 37 سوره ى فاطر. ] و قال عليه السلام: الشرف بالهمم العاليه لا بالرمم الباليه [ شرح غرر، ج 2 ص 106 حديث 1991. ] شرف مردم به همت هاى بلند است نه به استخوان هاى پوسيده، يعنى آدمى به پدران شريف نگردد بايد به نفس خود شريف باشد. و گويند بر وجه مثل: فلان عصامى لا عظامى. به اين معنى كه شرفش به نفس خود است نه از استخوان پدران و اشارت است به قول شاعر كه گفت: نفس عصام سودت عصاما فعلمته الكر و الاقداما يعنى نفس عصام او را سيد و بزرگ قوم كرده است نه اعتماد بر پدران، پس او را تعليم كرده است حمله كردن بر صف دشمن و اقدام نمودن.