در كلماتى است كه اولش الف است به صيغه ى امر
اسلام آر تا سالم گردى. عدل كن تا بر حكم تو گردن نهند. عطا كن تا ترا گرامى دارند. فكر كن تا در خطا نافتى. صبر و رفق پيش آر تا ظفر يابى. احسان كن تا بنده گردانى. بد كس مخواه تا در بد نمانى. فضل كن تا منزلت يابى. عفو كن تا نصرت يابى. بترس تا از تو بترسند. عزيز دار تا ترا عزيز دارند. خير رسان تا شكر و مدح تو كنند. حليم باش تا به چشم وقار در تو نگرند. درآميز تا بيازمائى. بيازما تا دشمن دارى، مقصود آنكه هر كه را مى آزمائى دشمن مى دارى از آنجا كه عيب او بر تو ظاهر مى گردد و كم كسى است كه عيب پنهان ندارد. راضى شو به قضا تا از غم برآئى. صدق و حلم پيشه كن تا از همه بر سر آئى. ببخش تا ترا ببخشند. بگذر تا از جرم تو بگذرند. رحم كن تا بر تو رحم كنند. دوست باش تا ترا دوست دارند. بى آزار باش تا ترا نيازارند. افتاده باش تا سربلند شوى. خود را خوار شناس تا ارجمند شوى.
نظامى هان و هان تا زنده باشى
نبينى در كه دريا پرور آمد
چو دانه گر بيفتى بر سر آئى
چو خوشه سر مكش كز پا درآئى
چنان خواهم چنان كافكنده باشى
كز افتادن چگونه بر سر آمد
چو خوشه سر مكش كز پا درآئى
چو خوشه سر مكش كز پا درآئى
خود اگر او نگذرد. ابقا كن تا بر تو ابقا كنند. رها كن حق خويش تا از تو رها كنند. خاموش باش تا فكرتت روشن گردد. گوش باش تا خاطرت گلشن گردد. مولوى گويد:
اى برادر تو همين انديشه اى
گر گلست انديشه ى تو گلشنى
ور بود خارى تو هيمه ى گلخنى
مابقى تو استخوان و ريشه اى
ور بود خارى تو هيمه ى گلخنى
ور بود خارى تو هيمه ى گلخنى
اغض على القذى و الا لم ترض ابدا. [ شرح غرر، ج 2 ص 186 حديث 2319. ]