فدك در تاريخ - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فدك در تاريخ

مقدمه ى واحد تحقيقات اسلامى

انقلابهاى بزرگ، از رويدادهاى بظاهر كوچك نشأت مى گيرد. رويدادهائى كه قدرت هاى حاكم مى كوشند صداى آن را در نطفه خفه كنند و با آن بمقابله برخيزند. و تا آنجا كه بتوانند آنها را مسائلى بى مقدار، كم اهميت و واهى جلوه دهند و بالأخره تا سر حد امكان رويداد را از مسير خود منحرف ساخته، با تهمت و افترا و شايعه پراكنى، چهره ى واقعى آن را بشكلى واژگونه و بى رنگ و خاصيت درآورند. و يژگى نهضت هاى خونين، و قيامهاى پياپى تشيع در ادوار مختلف تاريخ اسلام، چيزى نيست كه به سادگى بتوان از آن چشم پوشيد. مردم جهان عموماً و مسلمانان بويژه شيعيان خصوصاً، بايد نخستين حركت انقلابى و حماسه آفرين اين نهضت پرشور تاريخ ساز را با نگاهى ژرف بنگرند. و جوهره ى آن را كه الهام بخش حركت هاى متوالى بعد از آن، طى تاريخ چهارده قرن اسلامى است دريابند. خطوط اصلى انقلابى اش را باز شناسند تا بر روند حركت آفرينى و تاريخ سازى آن، در تداوم مسؤليتى كه در اين زمان تاريخ بدوش آنها نهاده است، بتوانند گام بردارند.

مخصوصاً در اين برهه ى انقلابى در سطح جهان، و بويژه براى كشور بپا خاسته و ملت شهيدپرور و بت شكن ما، كه مى خواهد هر گونه تجاوزى را رد كند، و درسهاى خود را در عمل پياده سازد، توجه به سر حلقه ها، نقش فعّالى در حركت ما بجاى خواهد گذاشت.

بى شك مهمترين، كوبنده ترين، برنده ترين و آموزنده ترين رويدادهاى تاريخ
تشيّع و نخستين مبارزه ى مقدس آن «موضوع حماسه آفرين فدك» است
در طول سالها عدهّ اى كوشيده اند فدك را به صورت يك مسأله ى مالى جلوه دهند، و آن را در مجراى اختلف ملكى فيمابين فاطمه بنت محمد (ص) و خليفه ى اول «ابوبكر» بيندازند. و محاكمه ى آن را هر چند متكى به دلائل منطقى و خصم شكن باشد، رويدادى ساده، و يا نقطه ى ضعفى بر دامن حكومت وى تلقى كنند.

در اين مورد تحليل هاى فراوانى صورت گرفته و هر كس بگونه اى در خور بينش، استعداد، و قدرت بيان در اين زمينه قلمفرسائى ها كرده اند.

پاره اى از اين تحليل ها قابل تحسين و تقدير است و در خط انقلابى كوشيده اند حركت دخت گرامى پيامبر را در مسير اهداف عاليه ى نهضت قرار داده از آن بهره بردارى صحيح بعمل آورند، ولى با كمال تأسف برخى نسبت به نهضت مقدس و مقام معنوى صديقه، خيانت روا داشته يا سوءنيت خود را نشان داده اند.

براى كسى كه نتواند معنويت و الهى بودن مسأله ى خلافت را درك كند، غضب خلافت امرى ساده و كم اهميت است. چنين خلافتى با حكمرانى بر خيابانها و در و ديوارها و بام و برزنها تفاوتى ندارد، و نخواهد توانست باوج ديدگاه فاطمه (ع) راه يابد و بداند براى چيست كه او همچون شيران شرزه مى غرد و به خود مى پيچد و فرياد اعتراض برمى دارد.

از اين رو مى توان گفت تاكنون تحليلى كه شايسته ى اين رويداد مهم باشد كمتر صورت گرفته و تحليل گرائى كه بدين مهم پرداخته اند اگر هم كار محققانه اى انجام داده اند، خود مرد اين ميدان نبوده اند.

از اينجا است كه ضرورت تحمل اين مسؤليت را خداى بزرگ بدوش اهلش علامه ى مجاهد، آية الله شهيد سيد محمد باقر صدر، نهاد و اين جامه را بر قامت رساى رادمردى بريد كه خود از شهيدان راستين همين نهضت مقدس گرديد، فرزند خلف رسول ، و نور ديدگان فاطمه بتول.

آرى با فاصله ى يكهزار و چهار صد سال از تاريخ غصب فدك، نواده ى زه را برمى خيزد تا از مادرش زهراى صديقه دفاع كند، اهداف سياسى، اجتماعى و الهى آن را تشريح نمايد. پرده ى زرق و ريا را بر درد و توطئه هاى حزب مخالف را برملأ سازد، و مستمسكات خلافت از قبيل: «شورا، اكثريت، قرابت و غيره» را از دست آنها بگيرد و قيام زهرا (ع) را آن چنان كه از شخصيتى چون او ميسزد مرحله به مرحله تشريح كند و سرانجام مراحل تند آن را با خطوط روش ترسيم نمايد، كه تفصيل اين مطالب را در خلال «فدك در تاريخ» در اين كتاب ملاحظه خواهيد فرمود كه با عباراتى ظريف و خامه اى اديبانه، در معرض افكار خوانندگان قرار مى گيرد.

سپاس خداى را كه توفيق ترجمه ى اين اثر نفيس را نصيب آقاى محمود عابدى ادب آشناى پارسى و اهل نظر و دقت، گردانيد و در خلال كار نيز تحت تأثير جاذبه ى معنوى كتاب قرار گرفت و با استمداد از روح بلند شهيد مؤلف ترجمه اى گويا و روان تقديم خوانندگان گرامى گرديد.

خداوند را بر اين نعمت عظمى سپاس مى گوئيم، و از او استمداد مى طلبيم تا مسؤليتى را كه ايران انقلابى امروز، بعهده ى اهل علم و قلم نهاده است در تبليغ رسالت تشيع، نيكو ادا كنيم و بتوانيم ناشر و مبلغ اين گونه آثار اسلامى و تشيع باشيم. از عموم هفكران خواهانيم كه ما را در اين مهم يارى نمايند. و احد تحقيقات اسلامى

بنياد بعثت

تقديم به

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

تقديم به...

فدك، قصه ى فدك نيست.

فريادى در بيكرانى تاريخ است، كه در كتاب مى خوانيم، و هر زمينى فدكى و كربلايى است و...

در روز فدك، ياران على فرياد مى كنند:

«خار در چشم ، استخوان در گلو، تا حق پيروز شود، لب به درد دوخته، حون مى خوريم» و اينجا، قصه ى فدك: سرگذشت تلخ حق و باطل ، شناخت درد و راه درمان است، تا نگويند بيجاست. و بياران على تقديم مى كنم و به آن روستايى كه داستان فدك را برايم گفت، و از آن همه ى آنان كه در اين راه ياريم كردند- مخصوصا از دوست فاضلم آقاى

دهقانى و جناب دكتر موسوى به سبب محبت بى دريغش شكر گزارم.

محمود عابدى

مقدمه ى مؤلف

خواننده ى عزيز!

آنچه اكنون در اختيار شماست، حاصل اغتنام فرصتى است كه براى من در يكى از دوره هاى تعطيلات، در حوزه ى مقدس علميه ى نجف اشرف بدست آمد. من اين فرصت مغتنم را، به برسى يكى از مسائل عمده ى تاريخ اسلام اختصاص دادم. اين مسأله ى تاريخى، مربوط به فدك و نزاعى است كه فيمابين حضرت زهرا- عليهاالسلام- و خليفه ى اول، پيش آمده است. بارى من، با گذشت ايام در اين باره به برداشت هايى مى رسيدم و انديشه هايى در ذهن من تبلور مى يافت، و آنها را به تدريج به سينه ى اوراقى پراكنده مى سپردم، تا روزى كه از مطالعه ى مدارك و اسناد فدك، و بررسى موقعيّت و شرايط و احوال حاكم بر آن بپرداختم، دريافتم كه مى توانم آن يادداشت ها را پايه و مايه ى تحقيقى كافى قرار دهم. از اين رو آن ها را به مدد ملاحظاتى بياراستم، و به نظر فصولى ترتيب دادم تا در پايان كار، صورت رساله اى به خود گرفت.

اما بر آن بودم كه آن را به منزله ى يادداشتى براى روز نياز نگاهدارم. و بدين گونه سالها بعنوان ياد و كار يك ماهى كه حيات فكرى من در آن دستخوش پيچ و تاب تحقيق بود، در نزد خود داشتم تا اين كه يكى از دوستان پيشنهاد كرد كه چاپ آن را به عهده گيرد. من به اين اميد كه از بذل همت و كوشش هاى صادقانه ى وى در كتابخانه ى عربى و اسلامى به وسيله اى قدردانى كرده باشم، خواسته ى وى را پذيرفتم. و بدين ترتيب، كتابى شد كه اينك در دسترس شماست.

مؤلف

بر صحنه ى قيام

اكنون خلافت را همچون اشترى مهار كرده و جهاز بر نهاده، در اختيار گير! اما روز حشر بيگمان فرا خواهد رسيد. و بدان كه دادگرترين حاكم، خداوند و دادخواهترين مدعّى، محمّد و بهترين ميعادگاه قيامت است و در آن روز، تباهكاران بزيان در خواهند ماند.

از خطبه ى زهرا (ع)

درآمد سخن:

قهرمان بزرگ تاريخ، به قصد كارى سترگ به پا خاست بى آن كه كمترى ترديدى به خاطرش راه جويد، يا از آن موقعيّت خطر خيز، به ذرهّ ى بيمى بهراسد. قابل تصّور نبود كه به تصميم او وسوسه ى خللى بخلد، يا سايه ى هراسى بر او دست يابد، و به امنيت خاطرش چنگ زند.

اكنون او در اوج استعداد و قلّه ى توانايى، و در اجراى طرح و شيوه ى دفاعى خود، در نهايت پايدارى و ثبات قدم بود. در اين حال، هر كس او را بر سر دو راهه ى خطرى مى ديد كه راه ترديدى زمانگير، و جستجويى همه جانبه را بر او بسته بود، و جز اين كه يكى از آن دو را برگزيند، راه گريزى نداشت. و ناگزير راهى را برگزيد كه پاى نهادن در آن براى زن، به علت ضعف طبيعيش و سختى و فراوانى دشواريها، نه تنها آسان نبود، بلكه علاوه بر همت و شجاعت، قدرت ادبى، ملكه ى سحر بيان و قوه ى خلاّقه اى مى طلبيد تا كلمات را به تمامى از معانى انقلابى پربار سازد. و مهارت هنرآفرينى مى جست كه به اعجاز هنر، درد و رنج ها را تصوير، و وضع موجود را نقد و ترسيم كند، به گونه اى كه در اين نقد و ترسيم، روح حيات و معنى جاودانگى در قالب لفظ درآيد، و يكايك حروف آن، لباس مجاهدى انقلاب ساز پوشد، و در تاريخ عقيده و ايمان، سندى ابدى سازد.

با همه ى اين سختى ها، اين دشوارى براى او آسان بود، زيرا آن چه در نفوس ضعيف قوّت، و در طبايع ناتوان، توانى مصون از ضعف، مى آفريند، ايمان و بى پروايى در راه خداست، كه او از اين هر دو به وجه احسن برخوردار بود. و از اين
رو انتخاب اين شيوه ى انقلابى، با طبع او كاملاً موافق بود، و با شخصيت او، كه هسته ى اصلى آن را، عشق به پيروزى حق، و مبارزه در راه او تشكيل مى داد، سازگارى تام داشت.

در اطرافش زنان چندى از نزديكان و خويشان او، مانند ستارگان پراكنده، در صفوفى نامنظم گرد آمده بودند كه همه ى آنها جوانب اين مبارزه را انديشيده و آماده ى پيكار بودند. رهبر در ميانشان، سرگرم ارائه ى طرح اقدامى بزرگ بود، و از تهيه ى مقدمات و لوازم كار، سخن مى گفت. اما هر چه پيش مى رفت، بر خويشتندارى و قوّت قلبش مى افزود، و نيروى حقيقتى را كه بر وجودش حاكم بود، مضاعف مى كرد، و صلابت و استوارى قدمش در حركت، انگيزه اش در احقاق حق از دست رفته، كوشش و شجاعتش در مبارزه، تهّورش در آن موقعيّت خطير نيرو مى گرفت.

گويى در آن لحظه، براى رويارويى با دشوارى ها، قلب «مرد بزرگ خود» را به عاريت گرفته بود كه- العياذ بالله- دست قدرت قدر با او همانندى نداشت، و فاجعه ى وحشتى كه خداوند حكيم بر او نوشته بود، چنان بوده در دل كوه سركش، هراس مى ريخت، و بر جان سنگ سخت، لرزه مى انداخت.

«او» در آن لحظه ى خطر، كه در نقش سربازى مدافع، به پا خاسته بود، همانند شبحى مى نمود كه، غمى تلخ از لكه ى ابرى سياه بر آن فرو باريده باشد. رنگش پريده، چهره اش گرفته، قلبش پردرد، خاطرش مكّدر، اركانش فرو ريخته، جانبش ضعيف و تنش ناتوان به نظر مى رسيد. اما در عمق وجود و ژرفاى انديشه ى دور بينش صبح شادى و بهجت مى دميد، و چشمه ى طمأنينه مى جوشيد. ليكن هر دو حالت براى او، نه از آن بود كه او دل به آرزويى خوش كرده، يا خاطر به لّذت رويايى آسوده، و يا چشم به راه نتيجه ى خوشايندى سپرده باشد. بلكه اين مسرّت خاطر، حاصل رضايتى بود كه از انديشه ى توانايش برمى خاست، و از بشارتى، كه از آينده ى قيامش مى رسيد، و اين اطمينان خاطر، از آن بود كه هر آن، پيروزى واقعى را در برابر چشم، مجسم مى ديد.

البته اين همان معنايى نيست كه قبلاً آن را نفى كرديم، بلكه مسأله ى وجه ديگرى
دارد، بدين ترتيب كه بعض شكست ها در عين شكست پيروزى بزرگى را در نهاد خود مى پرورند، و اينجا نيز چنان شد، امتّى به تمامى به پاخاست، و با تقديس و تكريم اين قيام خروشان، ثبات و استمرار نهضت خود، و نيروى لازم براى تداوم آن را، از قيام «او» گرفت.

در آن هنگامه، هجوم افكار گوناگون ياد گذشته هاى نزديك را براى او زنده كرد و روزى را به يادش آورد، كه خوشبختى در سايه ى زندگى سعادتبار او موج مى زد، و آن گاه روزى را كه روح پاك پدرش به ملأ اعلى مى پيوست، و بدن مبارك او در آغوش خاك مى خفت، و در هه ى اين احوال خانه ى او، مركز و مستقر حكومت موجود، و مسند مجد و عظمت نافذ و استوارى بود، كه زمان در پيشگاه آن، فروتنانه فرمانبردارى مى كرد.

شايد اين افكار، او را بياد و خيال پدر بزرگوارش، هدايت مى كرد، تا زمانى را بخاطر آورد كه آن بزرگوار، او را بر سينه ى مبارك خود چسبانده، از مهر و شفقت آسمانى خود هاله اى بر او ساخته بود، و او بنا به عادتى كه داشت، دهان پاك و مقّدس پدر را مى بوسيد، و هر صبح و شامى، قوت جان خود را از آن مى گرفت. و تا آنجا رسيد كه روزگارى گذشت، و زمانه دگرگونه شد و او را با واقعيّتى سخت دشوار، روبرو كرد.

«او» كسى است كه خانه اش چراغدان نور، و گنجينه ى نبوت است، و آسمان بلند، از آستان او روشنى مى گيرد، امّا كنون اين خانه و آستانه، گاه و بيگاه در معرض خطر و تهديد قرار دارد. «او» كسى است كه پسر عمش دومين شخصيّت جهان اسلام، باب علم نبوّت، وزير مخلص پيامبر، و چون هارون موسى دستيار و جانشين مورد اطمينان اوست، و على، پسر عمش، كسى است كه شروع زندگى او، و آغاز نبوت رسول بزگوار اسلام (ص) از هم فاصله اى ندارد. على در صبح دعوت يار و ياور پيامبر، و در غروب رحلت اميد امت او (ص) بود.

/ 19