پس مقصود از آن فتنه ها چه بود؟ - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آن همه هشدارى كه رسول خدا (ص)، از فتنه هايى داده بود كه مانند پاره هاى شب ظلمانى فرا خواهند رسيد تا آن روز كه رحلت پيامبر فرا رسيد و روح مقدس او به خدا پيوست، شعله ى غيرت و اسلامپرورى آنها زبانه كشيد و دلهايشان از خوف فتنه تپيدن گرفت، و از بيم دگرگونى هاى نابهنجار لرزيدن آغاز كرد؟ يا با من هم عقيده ايد كه رسول خدا براى هدايت سفينه ى امت، ناخدايى دانا و درياشناسى شايسته برگزيده بود، و بدين جهت از آن حضرت چيزى در اين باره نپرسيدند؟

خواننده مى تواند سخن مرا نپذيرد، و هر عذر دلخواهى را براى آنان بتراشد. اما مى دانيم كه اين حاميان اسلام- متاسفانه- در آن روز تنها به ترك سؤال قناعت نكردند، بلكه وقتى رسول بزرگ خدا (ص)، خواست مكتوبى بنويسد، تا مسلمانان هرگز بعد از او گمراه نشوند، آن حضرت را از دفع آن خطر قابل پيش بينى، يعنى فتنه ى بلاخيز گمراهى، جلوگيرى كردند! اگر اين واقعه اتفاق نمى افتاد، و مكتوب نوشته مى شد، هرگز فتنه اى پيش نمى آمد. اما آيا در صدق گفتار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ترديدى داشتند، يا تصور مى كردند خود در حفظ و صيانت اسلام و سد آشوب و هرج و مرج از پيامبر، شخصيت اول آن، تواناترند؟

اينجا بايد بپرسيم منظور پيامبر (ص) از فتنه چه بود؟ فتنه اى كه در روزهاى آخر عمر خود، در راز و نياز با قبور بقيع مى فرمايد:

«وضعى كه در آن هستيد بر شما خوش باد، فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك روى نموده است. [تا ريخ الكامل ج 2 ص 222.] ».

شايد خواننده بگويد: منظور از فتنه، مسأله مرتدين است. اما اين تفسير تنها به يك فرض قابل قبول است كه بگوئيم پيامبر خدا (ص)، از ارتداد مردگان بقيع بيمناك بود! اما اگر چنين نبود- كه هرگز نبود، زيرا اغلب آنان از مسلمانان صالح، و از جمله ى شهداى راه اسلام بودند- چرا رسول اكرم نبودنشان را تهنيت مى گويد؟

از طرف ديگر اينهم منطقى نيست كه بگوئيم غرض آن حضرت از فتنه، آشوبهايى است كه تقريبا سى سال پس از آن، بنى اميه به دست عثمان و معاويه برپا كردند.

پس مقصود از آن فتنه ها چه بود؟

بايد بگوئيم: فتنه هائى كه پيامبر (ص) به آن اشاره فرمود بى شك وقايعى بود كه بلافاصله، بعد از رحلتش واقع شد، و بى ترديد با مردگان بقيع، اگر حيات مجدد براى آنان مقدر مى شد، بيش از فتنه ردّه و متبيّان ارتباط داشت.

به بيان ديگر اين فتنه همان فتنه اى بود كه زهرا (ع) در ضمن سخنان خود به آن اشاره كرد و گفت: «بدانيد كه در گرداب فتنه فروافتاده ايد، و جهنم كافران را در آغوش گرم خود، فرا گرفته است.»

آيا صحيح نيست آن واقعه اى را كه، رسول خدا (ص) فتنه ناميده است، اولين فتنه ى تاريخ اسلام بشماريم؟

بعلاوه در آن روز، آن كارهاى سياست بازانه، از جهت ديگر نيز، فتنه اى بزرگ به شمار مى آيد، زيرا خلافتى را بر جامعه اسلامى تحميل كرد كه تنها گروهى اندك از توده ى مردم به آن راضى بودند، و در عرف اسلام و همه ى قوانين اساسى حقى براى انشاء حكومت نداشتند.

آرى آن فتنه، خلافت صديق بود ساعتى كه از سقيفه بيرون آمد و «عمر پيشاپيش او بهروله مى رفت، و چنان فرياد مى كشيد كه بر گوشه هاى لب او، كف برآمده بود.» و يارانش «به لباس اهل صنعان بودند، و بر كسى نمى گذشتند مگر اين كه او را مى زدند، و پيش مى انداختند، و دستش را مى كشيدند و بدست ابوبكر مى رساندند، و خواه ناخواه از او بيعت مى گرفتند.» [شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 74.]

كار حكومت گران بدين قرار بود كه خلافتى را به مسلمين تحميل كردند كه مورد تأييد خداوند و رضايت امت اسلامى نبود. در اين جا صديق، حقانيت خود را، از جانب پيامبر كسب نكرده و اجماع امت نيز براى او حاصل نشده بود، چون سعد تا زمان درگذشت خليفه، با وى بيعت نكرد، و بنى هاشم نيز، تا شش ماه از بيعت خوددارى كردند، چنان كه در صحيح بخارى آمده است.

گره كور و شوم اهل حل و عقد

عده اى گفته اند: اهل حلّ و عقد با خليفه بيعت كردند و براى مشروعيّت كار او، همين كافى بود.

اما آيا اين ادعا به هيچ نوع توضيحى يا سند و مرجعى نياز ندارد؟ چه كسى آن بيعت كنندگان را، اهل حلّ و عقد دانست، و اين اهلّيت را به آنان داد؟

اين مرجع نبى اكرم (ص) و امت اسلامى نبودند، و چنان كه مى دانيم قهرمانان سقيفه، در انتخابات خود بر روش غير مستقيم- دو مرحله اى- عمل نكردند، و در تعيين انتخاب كنندگان دور دوم، كه در عرف قديم اهل حل و عقد ناميده مى شدند، از مسلمين نظرى نخواستند. بعلاوه در حالى كه سخنى از پيامبر (ص)، مبنى بر اعطاء اين صلاحيت ها به گروه خاصى، نقل نشده بود، معلوم نبود چگونه اين اهلّيت، به دسته اى از مسلمين بخشيده شد تا در پناه نظامى قانونى مانند نظام حكومتى اسلام، سرنوشت امت را بدون رضايت آن در دست گيرند؟

در دنياى سياست و زمامدارى قانونى، از عجايب است كه حكومت، خود اهل حل و عقد را تعيين نمايد، و آنگاه از همان برآورده ى خود، براى حاكميت مطلقه كسب حقانيت كند! و از آن عجيب تر استثنا كردن همه اهل عقل و ظر- بنا به تعبير ابن عباس كه به عمر گفت [و قتى كه باو گفت: اهل عقل و نظر، از همان روزى كه خورشيد اسلام طلوع كرد، پيوسته على را شخصيت كاملى مى دانستند، و هم آنان، امروز او را محروم مى دانند، شرح نهج البلاغه ج 3 ص 115.] - مانند على و عباس و ساير بنى هاشم، سعد بن عباده، زبير، عمار، سلمان، ابوذر غفارى و مقداد از اهل حل و عقد است.

آن هم اگر بپذيريم كه اصولا در اسلام طبقه اى مى تواند عنوان اهل حل و عقد را به خود اختصاص دهد!

بدبختانه پيدا شدن اين تعبير- اهل حل و عقد- در فرهنگ اسلامى، بر پيدا شدن اشرافيتى انجاميد، كه چه بسيار از روح متعالى و منزه، و حقيقت مصفا از رنگ طبقاتى و اشرافيگرى اسلام، دور بود. و آيا ثروت بيكران، و اموال بيحسابى كه خانه هاى عبدالرحمن عوف، و طلحه، و امثال آنها را، انباشت، جز بدين سبب گرد آمد كه اين عنوان در معنى آلايش اهل حل و عقد را به اسلام بستند و خود را با اين عنوان از بلندپايگان جامعه، شايسته ى تملك ميليون ها درهم و دينار سرمايه، و حاكميت خودسرانه بر حقوق مردم پنداشتند؟

اكثريت و صلاح امت

بعضى معيار مشروعيت حكومت، و مبدأئى را كه اساس خلافت بايد بر آن استوار باشد، رأى اكثريت دانسته اند اما بايد بگوئيم كه قرآن، براى اكثريت ارزش و اعتبارى ندانسته، و هيچگاه آن را دليل و ميزان قابل اعتمادى نشمرده است چنان كه در آيات زير ملاحظه مى شود.

ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله.

«اگر پيروى كنى از اكثر مردم زمين، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد: از آيه 116 انعام. و اكثرهم للحق كارهون:

«اكثر آنها از حق رو گردان و متنفرند.» از آيه 70 مؤمنون و ما يتبع اكثرهم الا ظنا:

«و اكثر اين مردم الا از خيال و گمان باطل خود، از چيزى پيروى نمى كنند.» از آيه 36 يونس. و لكن اكثرهم يجهلون:

«وليكن اكثر مردم نمى دانند.» از آيه 111 انعام. و نيز در صحاح اهل سنت از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: «در حالى كه روز قيامت بركنار حوض ايستاده بودم ناگهان گروهى را ديدم. به محض اين كه آنها را شناختم، شخصى در فاصله ى ميان من و آنها ظاهر شد و گفت: ببين! گفتم: كجا را ببينم؟ گفت: آتش دوزخ را! گفتم: اينان چه كار كرده اند؟ گفت: بعد از تو مرتد شدند و به جاهليت گذشته ى خود باز پس گشتند،- تا آن جا كه گفت: چنان مى بينم كه از آنان تنها گروه بسيار اندكى نجات يابند. چنان كه گله اى بى سرپرست در بيابان رها شود و معدودى از آن رهايى يابد.»

اين اكثريت جهنّمى، كه پيامبر از آنان سخن مى گويد، نمى تواند مرجع تعيين قدرت و حكومت در اسلام باشد، زيرا بى شك خلافتى متناسب با طبيعت خود را، به وجود خواهد آورد.

اما وقتى بدانيم كه اكثريت تنها شامل ساكنين مدينه، كه قبلا دانستيم بيشتر آنان در زندگى جاودانه ى اخروى خود، دوزخى هستند، نيست، و براى حصول اكثريت، رأى همه ى مسلمانان لازم است. بايد بپرسيم كه آيا تنها مدينه، شهر مسلمان نشين بود، تا بتوانند نصاب لازم را براى اكثريت، در ميان مسلمانان شهرنشين داشته باشد؟ يا اين كه ابوبكر به مردم مدينه بسنده نكرد، و افرادى را به اطراف و اكناف كشور گسيل داشت، تا با مسلمانان نقاط مختلف، مشورت كنند، و از آنان نظر بخواهند؟ مى دانيم كه هرگز چنين امرى واقع نشد، و او حكومت خود را براى سراسر مملكت، لازم الاتباع دانست، به نحوى كه راه هرگونه اظهار نظر و بحث و مجادله اى، بر آنان بسته بود، و حتى كمتر مسامحه اى در امر فرمانبردارى، گناهى نابخشودنى به حساب مى آمد.

خلافت و اقليت

بعضى گفته اند: خلافت با بيعت چند نفر از مسلمين تحقق مى يابد، و بى ترديد براى ابوبكر چنين شد. لكن اين حرفى است، كه هرگز منطق صحيح آن را نمى پذيرد، زيرا چگونه ممكن است افراد معدودى، در تمام شؤن جامعه اى صاحب نظر باشند، يا حيات جامعه اى به چنين رشته ى باريك و نامطمئنى بسته شود، و در صيانت مقام و مقدسات خود، به حكومتى اعتماد كند كه پديد آمده ى گروهى از شخصيت هاى عادى صحابه است، بى آن كه اجماع امت، و حكم الهى و دستور نبوى، آن را تأييد كند؟ در صورتى كه مى دانيم قرآن كريم در مورد همين مردم مى فرمايد:

منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن:

«و بعضى آنان هستند كه دائم پيغمبر را مى آزارند و مى گويند او خوب شخص ساده و زود باورى است» از آيه ى 61 توبه. و نيز: و منهم من عاهد الله لئن اتينا من فضله لنصدقن و لتكونن من الصالحين:

«و بعضى از آنها اين گونه با خدا عهد بستند كه اگر نعمت و رحمتى نصيب ما شد البته پيغمبر را تصديق كرده و از نيكان مى شويم (آيه ى 75 توبه) و نيز: فلما اتيهم من فضله بحلوا به و تولوا و هم معرضون، فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعده و بما كانوا يكذبون:

«و با اين عهد باز چون فضل و نعمت خدا نصيب آنها گشت، بر آن بخل ورزيدند و از دين روى گردانيدند و از حق اعراض كردند، در نتيجه ى اين تكذيب و نقض عهد خدا هم دل آنها را ظلمتكده ى نفاق گردانيد تا روزى كه به كيفر بخل و اعمال زشت خود برسند» آيات 76 و 77 از همان سوره و نيز در ميان آنها افرادى بودند كه خداوند تبارك و تعالى، آگاهى از اسرار درون و نفاق باطنشان را، به خود اختصاص داد و به رسول خدا (ص) فرمود: و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم، نحن نعلمهم:

«و بعضى اهل شهر مدينه هم، منافق و بر نفاق ماهر و ثابتند، و شما از نفاقشان آگاه نيستيد، ما بر سريرت ناپاك آنها آگاهيم» از آيه ى 101 توبه.

بنابر اين وقتى جماعتى كه در ميان آنها، منافق، آزار دهنده ى رسول خدا و افرادى كاذب و ناراستگو وجود دارد، چگونه ممكن است كه راى يكى دو نفر از آنها- هر كه باشند- ملاك شناخت عالى ترين مقام حكومتى در دنياى اسلام گردد؟

علاوه بر اين مى گوئيم: خلافت صدق هرگز ناشى از نص پيامبر (ص)، منبعث از راى اكثريت، و مبتنى بر انتخاب مستقيم يا غير مستقيم مسلمانان نبد. زيرا درست است كه چند نفر از مسلمين، براى خلافت او كوشيدند و طايفه اى بر او گرد آمدند، و دسته هاى متعددى در مدينه، او را در راه پيروزى يارى كردند، اما همه ى اين ها گروهى از مسلمانان بودند، و هرگز چنان گروه اندكى نمى تواند حكومتى را بنيان گذارد كه امرش براى همه مطاع گردد، چون حكومتى كه مى خواهد مشروعيت خود را از راى امت به دست آورد، اولا: بايد رئيس آن حكومت نماينده ى همه، يا اكثريت امت باشد. ثانيا: با توجه به اين كه در ميان جامعه اسلامى، منافقينى وجود دارند كه به نص قرآن كريم، جز خداوند حكيم كسى آنها را نمى شناسد، بى شك تنزيه و تأييد گروه خاصى كه آن روز، تأسيس و تشكيل حكومت بدانان سپرده مى شود بايد از طريق نص يا امت صورت گيرد.

نتيجه ى بحث

به هر صورت با اجازه ى خليفه، بايد يك بخش، يا همه ى نظر زهرا را بپذيريم، زيرا كه براى مفهوم فتنه، مصداقى روشن تر از اين نيست كه فردى مانند صديق، در تمام دوره ى خلافتش، يا در ماههاى اوليه، يا حداقل در هفته هاى اوليه ى آن، كه فاطمه در آن ايام سخن مى گفت، بدون مستمسكى قانونى، بر امت تسلط جويد. و كليه ى شريان هاى حياتى جامعه را، در دست تصرف خود گيرد.

نمى دانم، آيا اصولا پى آمد و نتايج شوم استبداد، به خاطر آن خودخواهان شتابزده گذشت؟ آيا پيش بينى كردند كه بى توجهى به نظر كسانى كه طبيعتا، در امر خلافت صاحبنظر بودند، چه آثارى به بار خواهد آورد، و اگر آنان قيام كنند، و بنى هاشم نيز آماده ى مقابله شوند، چه خواهد شد، در حالى كه امكان اين فرض بسيار محتمل و بى اندازه قابل قبول بود؟ اگر چنين بود، چگونه جانب احتياط را نگرفتند و در مدتى كمتر از يكساعت خود را به مراد دل رسيده يافتند؟ و اصولا ما چرا اين واقعه را بيش از قهرمانان و دست اندركاران آن بستائيم؟ فاروق خود ماجراى سقيفه را چنان توصيف مى كند كه به نظر وى، هر كس به واقعه اى مانند سقيفه، و بيعت ابوبكر، بازگردد، و آن را تكرار كند، بايد كشته شود. اگر بخواهيم كه همين سخن او را مستند قرار دهيم، و كلام خليفه را موافق دستور اسلام بشناسيم، از مفهوم آن چنين برمى آيد، كه عمر موقف ابوبكر و ياران او را در سقيفه، محض فتنه و عين فساد مى شناسد زيرا تنها در مواردى مانند فتنه و فساد قتل انسانى جايز است. و بالاخره از همه ى اينها گذشته، اين واقعه براستى مادر فتنه ها بود، زيرا خلافت امر الهى را در مسيرى قرار داد كه به تصريح سيده عايشه، زمام آن به دست نيكوكار و بدكار مى افتاد، با توجه به اين كه بى ترديد عايشه از نظرات و مرام حزب

حاكم پيروى مى كرد!

همين واقعه بود كه در تاريخ اسلام، چنان ميدانى براى خودخواهى ها و جاه طلبى ها به وجود آورد كه در عرصه ى گسترده ى آن احزاب گوناگون زاده شدند، غوغاى سياست بازى ها برخاست، جمعيت مسلمين به بدترين وجهى پراكنده، و به فرقه ها تقسيم شدند، و در نتيجه ى همين تفّرق و تحّزب، قدرت قاهر و شكوه و عظمتشان در تاريخ، از آنان سلب شد.

نمى دانم خواننده چه مى انديشد، درباره ى امتى كه در طول يك ربع قرن، بزرگترين كشور جهان را به وجود آورد، به سبب اين كه على (ع) رهبر مخالفان حكومت آن روزش، خار در چشم و استخوان درگلو داشت، و از معارضه اى كه موجوديت و وحدت امت را به خطر مى انداخت چشم پوشيد؟

به نظر من، اگر مصيبت جهانسوز كشت و كشتار عاشقان سلطنت و زمامداران سرمست از باده قدرت، مملكت اسلامى را قطعه قطعه نمى كرد، و دنياى اسلام اين همه، عرصه ى پيكارهاى خونين- كه در تاريخ كم نظير است- نمى شد و حكام بيداد، كه سرنوشت امت را به هيچ گرفتند، تمام امكانات آن را صرف عيش و نوش و لذت جوئى هاى خود نمى كردند، چه مجد و عظمت، و قدرت و اقتدارى كه در سرنوشت آن نبود!

اما متأسفانه صديق و فاروق به آن سوى چشم انداز زمان خود نگاه نكردند و پنداشتند كه حفظ و صيانت كيان اسلام در عهده ى توان آنهاست اما اگر كمى به تأمل و دقت نظر، چنان كه زهرا (ع) دردمندانه انديشيد، به تفكر مى نشستند، و بيش از موقعيت موجود، و پيش چشم خود را مطالعه مى كردند بى ترديد صداقت زهراى صديقه (ع) را در هشدارهايش درمى يافتند.

در دادگاه تاريخ

«ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها، و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل، ان الله تعمّا يعظكم به، ان الله كان سميعاً بصيراً»

«خداوند به شما امر مى كند كه امانت را البته به صاحبانش باز دهيد، و چون حاكم بين مردم شويد به عدالت داورى كنيد، همانا خداوند شما را پند نيكو مى دهد كه خدا به هر چيز آگاه و بصير است» آيه ى 58، النساء

/ 19