اعتراض خواننده: - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اعتراض خواننده:

در پايان اين بحث، بايد بگوئيم كه خواننده نمى تواند اعتراض كند كه چه بسا پيامبرانى مالك اشياء و اموال مذكور در حديث بوده اند، و لذا بنا به تفسيرى كه بيان شد، حديث بايد جعلى و كاذب باشد. زيرا بايد گفت: به طورى كه خواننده خود به ياد مى آورد، آن چه از انبياء نفى شده، تنها ميراث گذاشتن آنان است، و آن معنى خاصى دارد كه عبارت از نسبت دادن ارث به ميراث گذار است، و اين اسناد بسته به اين امر است، كه ميراث گذار در راه كسب ثروت و مال اندوزى بكوشد، و آن را به ميراث
گذارد. چنان كه وقتى به كسى مهذّب گفته مى شود آن شخص، بايد وسايل تهذيب را به كار برده، و خود را آراسته باشد. يعنى اگر شخصى توانست نظريات يكى از علماى اخلاق را بخواند، و نفس خود را، به كمك و هدايت افكار او بيارايد، نمى توانيم آن عالم اخلاق را مهذب و آراسته بگوئيم، زيرا كه ايجاد امرى، اعّم از تهذيب، توريث، تعليم و غير آن را، نمى توان به كسى نسبت داد، مگر وقتى كه او در تحقّق بخشيدن به آن امر، نقش ايجابى و مثبت و تأثيرى قابل ملاحظه داشته باشد. در مورد ميراث گذاشتن پيامبران (ع) هم موضوع چنين است. اگر انبياء داراى ملك و خانه اى باشند، ولى اين ملك و خانه، چنان كه عموم مردم در اكتساب مال از دل و جان مى كوشند. به دستشان نيامده باشد، آنها را سرمايه دار و مال اندوز نمى توان گفت. بعلاوه مقصود از اين حديث اين نيست كه انبياء ارثى نمى گذارند، يا مالى پس از آنها نمى ماند، بلكه مفهوم كلام تأييد مقام و امتياز آنها از ديگر افراد بشر است.

مادام كه جمله اى مانند اين حديث داشته باشيم، و مفهوم حقيقى آن معنى تحت اللفظى نباشد، تملك انبياء نسبت به مالى با درستى تفسيرى كه پيش از اين گفتيم، هيچگونه منافاتى ندارد. مانند اين كه در گذشته وقتى كسى در وصف كريمى به كنايه مى گفت «خاكستر خانه اش زياد است.» اين وصف، چه در خانه وى خاكستر بسيارى بود يا نه، سخن كذب شمرده نمى شد. زيرا مقصود گوينده، اين نبود كه واقعا او را به زيادى خاكستر خانه، توصيف كند، بلكه به اين وسيله به كرم و بخشش و مهمان نوازى او اشاره مى كرد، چون در گذشته آشكارترين لازمه و نشانه ى مهمان نوازى و كرم، زيادى كار طبخ و در نتيجه، بسيارى خاكستر خانه بود. حديث روايت شده در باب عدم توريث نيز، چنين استعمال كنايه آميزى است و بعنوان واضحترين نشانه ى زهد و ورع بكار رفته، و بايد گفت كه رسول خدا (ص) با جمله ى «ان الانبياء لا يورثون» به ورع و زهد انبياء اشاره فرموده است.

معنى و تفسير حديث: انا لانورث ما تركناه صدقه

براى اين كه معنى نوع دوم احاديث روشن شود لازم است معانى سه گانه ى آن را مورد بررسى قرار دهيم.

اول: بنا به اين حديث باز مانده به ارث نمى رسد، يعنى آن چه تا زمان وفات متوفى در ملكيت اوست به خاندان او منتقل نمى شود بلكه عنوان صدقه به خود مى گيرد.

دوم: آن چه متوفى در زمان حيات به صدقه بخشيده، يا به جهات معينى وقف كرده است، به ارث نمى رسد و به همان صورت باقى مى ماند، و وارثان به غير از صدقات، تنها اموالى را كه در هنگام درگذشت در تملك متوفى بوده است، به ارث مى برند.

سوم: هيچگونه مالى نمى تواند به عنوان دارائى، در دست شخص باشد كه به ميراث بگذارد، و هر چه پس از او مى ماند، از صدقات و اوقاف است.

اگر كاملا به اختلاف اين معانى توجه كرده باشيم روشن مى شود كه عبارت حديث، كاملا واضح و بى نياز از بحث و بررسى نيست، بلكه به گونه اى است كه هر يك از تعابير سه گانه را، مى توان از آن استنباط كرد.

يعنى قسمت دوم حديث- ما تركناه صدقه- خود مى تواند وجود مستقلى مركب از مبتدا و خبر باشد، و نيز ممكن است تكمله اى براى جمله ى «لانورث» دانسته شود. در صورت اول، معانى اول و سوم در مورد آن صادق است چون جمله «ما تركناه صدقه» مى رساند كه مال باز مانده، از ميت، به وابستگان او منتقل نمى شود، و بعد از او به صورت صدقه در مى آيد، و احيانا معنى سومى نيز، از آن دانسته مى شود، يعنى تمام اموال باز مانده صدقه است و ميت نمى توانسته است، مالك چيزى باشد كه به ارث بگذارد. چنان كه انسان اشاره مى كند به اموالش و مى گويد: من مالك اين اموال نيستم و آنها صدقاتى هستند كه من نگهدار آنهايم. ولى اگر فرض بر اين باشد كه حديث از معنى واحدى برخوردار است، معنى دوم از آن مستفاد مى شود، يعنى آنچه را كه ميّت در طول حيات به صدقه داده است، بر خلاف ساير اموالش به ارث نمى رسد. موصول در اين مورد در نقش و مقام مفعول است و نه مبتدا. و چنانچه حديث به همين ترتيب خوانده بشود، از آن همان معنايى فهميده مى شود كه اگر ترتيب آن معكوس گردد و به اين صورت درآيد: «و ما تركناه صدقه لانورث» و همانطور كه بنابر مفاد جمله ى اخير، صدقات به ارث نمى رسد و نه اين كه هر نوع تركه اى صدقه است، صحيح چنين است كه آن معنى خود از حديث و به ترتيب مأثور آن، نيز اراده شود.

خلاصه ى كلام اين كه حديث مذكور، دليلى است بر عدم انتقال صدقات به ورثه، و نه مطلقا عدم تشريع ارث.

براى حق شناسى و سپاسگزارى از سيبويه- نحوى بزرگ- واجب است به اشاره بگوئيم كه اينجا كلمه ى صدقه به فرض استقلال معنوى در- ما تركناه صدقه- مرفوع است و بنا به فرض دوم- انا لا نورث ما تركناه صدقه- بايد منصوب خوانده شود- و روشن است نشانه ى اعراب، در لفظ عادى در حرف آخر جمله، ظاهر نمى شود زيرا كه براى وقف كردن آن را ساكن مى خوانند.

به هر صورت چنان كه گذشت، حديث مذكور معانى مختلفى دارد، اما اكنون زياده نيست، اگر بگوئيم كه تفسير حديث به اين كه اموال پيامبر (ص)، بعد از رحلت آن حضرت، عنوان صدقه مى گيرد، ترجيحى بر دو معنى ديگر ندارد و حتى بعدا روشن خواهيم كرد كه معنى دوم- از مال بازمانده آن چه صدقه است به ارث نمى رسد- قابل قبول تر است.

اگر در ضمير جمع (نون) و معنى مترتب بر آن، چنان كه بايد، دقت كنيم، درمى يابيم كه استعمال ضمير جمع بوسيله پيامبر (ص)، در مورد تنهايى شخص با
كرامت خود، صحيح نيست مگر اين كه استعمالى مجازى دانسته شود. بعلاوه از تواضعى كه رسول خدا (ص)، در قول و فعل خود داشت، سخنى به اين سبك به تمام معنى بعيد، و تمام ظواهر و قرائن حاكى از اين است كه نون جمع براى ابلاغ معنى جمع بكار رفته، و حكم حديث در باب جمع است و مختص رسول خدا (ص) نيست. اما بهترين تعبير اين است كه اين جمع را جماعت مسلمين بدانيم و نه جماعت انبياء زيرا حديث مذكور مقترن به قرينه، و مسبوق به عهدى نيست كه به انبياء اشاره كند.

البته در اين جا معترض نمى تواند بگويد كه حديث در حين صدور از زبان مبارك پيغمبر (ص)، همراه قرينه، و مسبوق به عهد بوده، و به جمع انبياء اطلاق شده است، چون در جواب اعتراض او بايد بگوئيم: بنابراين، خليفه بخشى از حديث را حذف كرده است، در حالى كه راوى حديث، بايد تمام آنچه را با حديث مربوء و در تفسير آن مفيد و مؤثر است، نقل نمايد. و اگر او چنين نكرده باشد پس قسمت حذف شده، به مصلحت خليفه نبوده، در غير اين صورت، شكل واقعى حديث همان است كه خليفه بى كم و زياد نقل كرده است.

اما مرجع ضمير جمع، در اينجا جماعت مسلمين است كه در وقت صدور حديث، در حضور پيامبر بوده اند، و مى دانيم گويندگان بنا به عادت جارى، وقتى در ميان جمعى، جمله اى را بيان مى كنند، ضمير متكلم مع الغير را به كار مى برند، و از آن ضمير، جماعت حاضر را منظور مى كنند. همانند اين كه وقتى يكى از علماء براى عده اى از دوستان حاضر خود، سخن مى گويد، بدون اين كه قبلا ذكرى از علماء به ميان آمده باشد، ضمير جمع را به كار مى برد، و از آن ضمير جمع، تنها خود او و ديگر دوستان حاضر او، فهميده مى شود، نه تمام كسانى كه در حلقه ى علمايند، و چنانچه منظور وى گروهى غير از جماعت حاضر باشد، سخن او نارسا و مبهم و به صورت لغز و معمّا بيان شده است . نشانه ى صحت اين فرض، حكمى است كه اين حديث براى مسلمانان- يعنى كسانى كه به نظر ما ضمير جمع به آنها باز مى گردد-

بيان و اثبات مى كند. آيا درست است كه بگوئيم اين حديث، ميراث گذاشتن مسلمانان را نفى مى كند؟ يا به حكم آن، اموال هر مسلمانى صدقه است، و به او تعلق ندارد؟ حاشا كه چنين باشد! اين معنى با ضروريات قوانين اسلامى سازگار نيست. زيرا هر مسلمانى بنا به احكام قرآنى، مى تواند به انحاء مختلف مالك اموالى باشد، و بنا به وصيت بخشى از آن را، براى صرف در امورى، يا اداى دينى تخصيص دهد، و بقيه را به ارث بگذارد.

اكنون شما با من هم عقيده ايد كه اين حكم جز اين معنايى ندارد كه صدقه به ارث نمى رسد. و اين معنى امر عامى است كه منحصر به صدقه خاصى نيست، و تمام انواع آن را دربر مى گيرد. از طرف ديگر صدور اين حكم، يعنى به ارث نرسيدن صدقات، در صدر اسلام، با تمام وضوحى كه اكنون دارد، نبايد تعجب آور تلقى شود، زيرا آن روز، هنوز قواعد و احكام اسلامى در ميان مسلمانان، به حد كافى استقرار و اشتهار نيافته بود، و اين احتمال وجود داشت كه با مرگ مالك، صدقات و اوقاف او فسخ شود، و به ورثه ى او باز گردد.

چرا زهرا به معنى واقعى حديث اشاره نكرد؟

اما اين كه زهرا (ع) اين معانى را در ضمن اعتراض خود، بيان نفرموده است، از ارزش اين تفسير نمى كاهد زيرا اولاً: در آن لحظات سخت، زهرا (ع) در موقعيت دشوارى قرار گرفته بود، و در آن گيرودار هرگز مجالى براى چنين مناقشات دقيق، نداشت. در آن روز قدرت مسلطى كه مى خواست تصميمات خود را با قاطعيت تمام عملى كند، چنان موقعيت را تحت سيطره خود گرفته بود، كه جايى براى بحث و جدال نگذاشته بود، و لذا مى بينيم كه خليفه، در جواب استدلال زهرا (ع) به آيات قرآنى مربوط به ميراث انبياء، سخنى به ادعاى تند و تلخ خود نمى افزايد، و چنان كه در طبقات ابن سعد آمده است، تنها مى گويد: ((چنين است.)) بنابراين پايان اين مناقشات، اگر قرار بود سهمى در قيام زهرا (ع) داشته باشد، جز نپذيرفتن و مردود دانستن و شكست نبود. و ثانياً: چنين مناقشاتى با هدف و غرض زهرا (ع)، كه برانداختن كامل دستگاه خلافت جديد بود، چندان ارتباطى نداشت و طبيعى بود كه او كار خود را، به صورتى كه براى تحقق آن هدف، مؤثر باشد، انجام دهد از اين رو مى بينيم كه مثلاً، در خطبه جاودانه ى خود، عقل و دل مردم را با هم مورد توجه و خطاب قرار داد لكين احتجاج خود را در قلمرو امورى كه انحراف خليفه در آنها براى هر كس قابل فهم بود و اين ملامت و تقبيح، حمايت آنان را براى معارضه برمى انگيخت محدود كرد.

زهرا (ع) در آغاز، كار خليفه را مخالف قرآن دانست، و وجود هر گونه سند و مجوزى را براى آن، از كلام الهى نفى كرد، آن گاه به ذكر آياتى پرداخت، كه صريحاً با رأى خليفه مخالفت داشت، چه آياتى كه توارث را براى عموم مسملانان تشريع مى نمود [از واضحات علميه ى اخير است كه خبر معتبر صلاحيت دارد كتاب را تخصيص زند، زيرا كه آن يا حاكم است و يا وارد. كما اين كه اين معنى بنابر اصالت عموم و اطلاق نيز صحيح است. در اينجا زهرا (ع) بدين سبب به آيات عامه احتجاج فرمود كه به وثوق و عدالت صديق اعتقادى نداشت.] ، و چه آيات خاصى كه از ميراث بعضى از انبياء، مانند يحيى و داوود (ع)، حكايت مى كرد. سپس از ديدگاه ديگرى، مساله را طرح كرد. بدين معنى كه اگر خليفه در حكم مقرون به حق باشد، بايد او را از پيامبر (ص) و وصى او (ع) عالمتر بدانيم، چون آن دو از چنان حكمى خبر نداده بودند. در حالى كه اگر مى دانستند بيان آن واجب بود و مسلماً خليفه نمى توانست در باب حكم ميراث نبوى از پيامبر يا على- كه زهرا (ع) وصايت او را ثابت كرد- عالمتر باشد!

زهرا در خطابه اى كه ايراد كرد، گفت:

((اى پسر ابى قحافه! آيا به امر خداوند و نص قرآن كريم بايد تو از پدرت
ارث برى و من از ميراث پدر بى نصيب باشم؟ شگفتا بهتان عيجبى است! آيا دانسته و به عمد، كتاب الهى را ترك كرده، و آن را پشت سر انداخته ايد؟ آيا قرآن نمى گويد: «و ورث سليمان دود» (سليمان از داود ارث برد)؟ و هم در آنجايى كه سخن از يحيى پسر زكريا (ع) است نمى گويد: فهب لى من لدنك ولياً يرثنى و يرث من آل يعقوب: (پروردگارا مرا فرزندى عنايت كن كه از من و خاندان يعقوب ارث برد از آيات 5 و 6 سوره ى مريم)؟ آيا خداوند نمى گويد: و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله (در قانون و كتاب الهى بعضى از خويشان بر بعضى ديگر در ارث، اولويت دارند. از آيه 6 سوره احزاب)؟ آيا خداوند، شما را به آيه اى مخصوص، و پدرم را از آن محروم كرده است؟ آيا در جواب من مى گوئيد: اهل دو ملت از يكديگر ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم اهل يك ملت نيستيم؟ و آيا شما به عموم و خصوص قرآن كريم، از پدر و ابن عم من داناتريد؟ [در اينجا خطابه ى زهرا به اختصار نقل شده است.] ))

چنانكه مى بينيم بارزترين جنبه ى مبارزه ى زهراى بزرگ، جنبه ى عاطفى آن بود، و جاى شگفتى نيست كه او (ع) بيشترين كوشش وهمّ خود را، متوجه تحريك و شوراندن دلها سازد. زيرا دل آدمى فرمانگذار دنياى درون، و گاهواره ى طبيعى رشد و پرورش روح انقلابى انسان است، و براستى زهراى بزرگ توانست با طرحى هنرمندانه و اعجازآميزى، احساسات را برانگيزد، و عواطف را به خود جلب كند، و دل ها را تحت نفوذ درآورد، و اين كار قويترين سلاحى بود كه بزرگ زنى در رايط زهرا (ع) مى توانست بدان مسلح باشد.

براى اين كه زيبايى هنر و اعجاز او را در دل انگيزترين جلوه ى آن دريابيم، به جاست كه به سخنان او هنگامى كه انصار را مورد خطاب قرار داده، گوش فرا دهيم، زهرا مى گويد:

«اى بازماندگان اصحاب پيامبر! اى ياوران دين و مسؤلان حفظ اسلام!

چگونه در يارى من كوتاهى، و در ياورى من سستى و تغافل مى كنيد، و حق آشكار مرا ناديده مى گيريد، و در برابر ستمديدگى من، خود را به خواب مى زنيد؟ آيا پيامبر اسلام (ص) نمى فرمود: حق هر كسى با رعايت از فرزندانش حفظ مى شود؟ چه زود فتنه برانگيختيد و چه شتابان به دنبال خود و هوسهاى دل خود، رفتيد! آرى اكنون رسول خدا درگذشته است. اما اينك دين او را مرده مى انگاريد؟ بجان خودم مرگ او مصيبت بزرگى بود، شكاف اين مصيبت، هرگز پر نمى شود و فقدان او جبران نخواهد شد. با غروب او سراسر خاك، سياهى ماتم پوشيد، كوهها درهم فروريخت، و راه آرزوها را، نوميدى فرو بست. بعد از او حرمت حريم، پايمال تباهى، و حريم حرمت، دستخوش تجاوز شد، و مصونيت، در پيش پاى اهانت افتاد و اين بلاى آسمانى، مصيبتى بود كه خداوند پيش از رحلت آن حضرت، اعلان كرده، و به شما خبر داده بود. در آنجا كه مى فرمايد: و ما محمد الا رسول قدخلت من قبل الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه، فلن يضر الله شيئا، و سيجزى الله الشاكرين:

«و محمد نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند. اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود، رجوع خواهيد كرد؟ پس هر كه مرتد شد به خدا ضرورى نخواهد رسانيد. خود را به زيان انداخته، و هر كس شكر نعمت دين گزارد و در اسلام پايدار ماند، البته خداوند جزاى نيك اعمال به شكر گزاران اعطا خواهد كرد». آيه 144 آل عمران.

اى بنى قيله! ميراث پدر من، پايمال تجاوز مى شود و شما مى بينيد و مى شنويد! فرياد دادخواهى و نداى استمداد من به شما مى رسد، و شما از عدّت و عدد برخورداريد، و ساز و برگ دفاع از حق، در اختيار شماست، و شما برگزيدگان منتخب خدا و منتخبان برگزيده ايد و... سكوت كرده ايد!»

خلاصه ى سخن اين كه بحث و مجادله در تفسير و تاويل حديث، آن روز سخنى
نبود كه براى هيئت حاكمه قابل هضم باشد، و از طرفى هم مستقيماً، با غرض اصلى زهرا (ع)، در توسعه و تقويت نيروى مبارزه، در ارتباط نبود. و همين معنى نشان مى دهد كه چرا در خطابش به نحله و بخشش بودن فدك نيز، اشاره نفرموده است.

خليفه در برابر زهرا چه مى گفت؟

اكنون كه درجه ى وضوح و ابهام سخنان خليفه و رواياتى كه وى نقل كرد، روشن شد لازم است كه موضع وى را در برابر زهرا (ع) و در مسأله ميراث بشناسيم، اما با اينكه مدارك و مستندات تاريخى بسيارى در اين باره موجود است. تعمق در اين مدارك نشان مى دهد كه موضع خليفه، خالى از پيچيدگى و ابهام نيست. بدين ترتيب كه شناختن نقطه ى اختلاف زهرا (ع) و خليفه، كار دشوارى است. بعلاوه موارد اختلاف را نقطه ى واحد دانستن خود به صعوبت كار مى افزايد.

بسيارى مى پندارند كه سرچشمه ى اصلى اختلاف، مسأله ى ميراث انبياء بوده يعنى كه صديقه ى (ع) ميراثى را ادعا مى كرد، و خليفه منكر ارث بردن او بود. چنين تصورى از شكل مساله، ما را هرگز به راه حل نهايى نخواهد رسانيد، و امور بسيارى نيز، غيرقابل تفسير خواهند ماند:

اول: سخنان خليفه با زهرا (ع)، در جواب مطالبه ى فدك، او به زهرا (ع) مى گويد:

«اين مال اصولاً به پيامبر تعلق نداشت، بلكه جزء اموال مسلمانان بود كه از آن، براى سركوب مهاجمان و انفاق در راه خدا مصرف مى نمود، و چون رسول خدا (ص) وفات يافت، تصدى اين امول به من واگذار شد همچنان كه در حياتش با او بود.»

اين مطلب نشان مى دهد كه ابوبكر در سخنان خود به موضوع ديگرى غير از
ميراث انبياء توجه دارد.

دوم: سخنان او به فاطمه در گفتگوئى ديگر: «بخدا سوگند، پدر تو بهتر از من بود، و تو نيز، به خدا از دختران منى، من شنيدم كه رسول خدا فرمودند «لانورث ما تركناه صدقه يعنى هذه الاموال القائمه: ما هيچ به ارث نمى گذاريم، آن چه از ما مى ماند، يعنى اين اموال غيرقابل انتقال، صدقه است.»

/ 19