چه عواملى زهراى بزرگ را به مبارزه برمى انگيخت؟ - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اما اكنون جانشينى رسول (ص)- كه حق مسلّم اوست- از او سلب و
فضايل والاى او، كه آسمان و زمين بدان شهادت داده اند، تخطئه مى شود و سوابق منحصر به فردش با پاره اى معيارهاى نوساخته غير اسلامى ناديده و بى ارزش تلّقى مى گردد. و اينجا «او» گريست. و خدا مى داند چه دردمندانه گريست! اما گريه ى او گريه اى نبود كه از چهره ى او آشكار، و از ظاهر حال او خوانده شود، بلكه شعله اى بود كه از خانه ى دل او زبانه كشيد، و درد و رنجى كه به جانش نشست، و خار حسرتى كه بر قلبش فرو خليد. و ناگاه با دو قطر اشك گرمى كه بر گونه ى او دويد، آتش توفان درونش آرام گرفت.

ديگر بيش از اين، در جاى خود درنگ نكرد، مانند شراره ى آتش از جا پريد و با همراهان خود- كه به گرد او بودند- به ميان ميدان پيكار بزرگ رسيد. در اين ميدان پرچمى برافراشت و براى ابد در ايستاد، و پيكارى ابدى را- كه بزرگ زنى مسلمان، در پهنه ى زمين و زمان، مى تواند برعهده گيرد- آغاز نهاد، اگر بعضى رويدادها، و جريانها انحرافى به مخالفت برنخاسته بود، چه بسا موج قيام بى مانندش، خلافت را فروگرفته و سنگ هاى راه را درهم كوبيده بود.

اين صدّيقه ى بزرگوار، زهرا بود، زهراى بزرگ، فاطمه دخت گرامى پيامبر بزرگوار اسلام، صلى الله عليه و آله و سلم.

زهرا (ع) گل بوستان نبوت، مثل اعلاى عصمت، و هاله ى تابان نور بود، و يادگار پيامبر در ميان مسلمانان. و اكنون او به مسجد مى رفت. و زمان، زمانى بود كه تازه پدرش- پيامبر اسلام (ص)- را زا دست داده بود. پدرى كه برترين، دلسوزترين، مهربان ترين، و مقدّس ترين پدر تاريخ انسان بود و مصيبت او، آن روز، واقعه اى كه هر دم تلخى اجل را بكام او مى كشيد، و سختى و سنگينى آن، مرگ حيات سوز را، براى او شيرين و سنگينى آن، مرگ حيات سوز، براى او شيرين و گوارا، و آرزويى دل انگيز مى كرد. و زهرا چنين بود روزى كه پدر گراميش به ملكوت اعلى پيوست، و در حالى كه از نعمت و لطف الهى خشنود، و خداوند از وى راضى بود، روح يگانه اش به بهشت

برين خدا پرواز كرد.

اما حوادث تلخ روزگار در همين حد نماند. بلكه واقعه ى ديگرى بدو روى آورد، كه از نظر تأثير در جان پاك او، و در دامن زدن به آتش محنت و شعله ى مصيبتش، از فاجعه ى نخستين كمتر نبود، و آن از دست دادن مجد و عظمتى بود، كه خواست آسمانى، براى طول تاريخ، آن را خاصّ خاندان نبوّت (ص) كرده بود. منظور من از اين مجد و عظمت، همان رهبرى و پيشوايى امّت اسلامى است، كه حكم و فرمان الهى بر اين بود بعد از محمد (ص)، سياست و اداره ى امت، در دست اهل بيت او باشد، زيرا كه شاخه هاى اصيل اين اصل طيّبه تنها آنان بودند، و دريغا كه ناگهان تقدير واژگونه كار، كانون رهبرى را از دست اهلش دور مى ساخت، و مناصب حكومتى را از اختيار شايستگان، بدر مى برد، و خلفا و اميرانى را، خودسرانه بر جامعه ى اسلامى تحميل مى كرد.

براستى واقعه ى دردناكى بود، با اين دو فاجعه، فاطمه (ع) در زمانى كمتر از يك شبانه روز، مقدسترين پدران و پيامبران را- كه بر سر او سايه ى حمايت افكنده بود- و جاودانه ترين پيشوايى و رياستى را- كه حكم الهى بنا به شايستگى و اهلّيت، به خاندان او اختصاص داده بود- از دست داد، و به اين ترتيب روح بلند پروازش او را با اين كه در چنگ دنيايى از درد و غم اسير بود، براى مبارزه و حضور دائم در صحنه ى پيكار برانگيخت.

حقيقت مسلّم اين است، كه از گروهى كه با مبانى عقيدتى زهرا (ع) و نهضت او موافق، و در اين راه پيرو صادق او بودند، ممكن نبود كسى در موقعيّت او قرار گيرد، و گوشه اى از دلاورى ها و حماسه سازيهاى او را در مبارزه به كار بندد، مگر اين كه در گيرودار قيام خود، لقمه ى ارزان و لذيذ قدرت حاكمه اى باشد كه در اوج فشار و سختگيرى، و نهايت خشونت، هر اشاره اى را به عتابى، و هر سخنى را به حسابى، و هر كاى را به عقابى، پاسخ مى گفت، عينا همانند وضع خفقانى كه امروزه، آن را حكومت نظامى ديكتاتوران مى شناسيم و صد البته اين امر براى
زورمدارانى كه در پى استحكام اساس و بنيان قدرت خود دست و پا مى زنند، راه ناگزيرى است. و قطعا به آسانى از مخالفان خود نمى گذرند.

اما اگر كسى كه بر دستگاه ستم شوريده و به دفاع از حقوق خود برخاسته، فرزند محمّد، صلى الله عليه و آله، پاره ى تن و چهره ى شكوفاى او باشد، بى شك به اعبتار اين بستگى مقدس، از خطر قدرت نوپا گرفته مصون است، و هيچ گونه هراسى براى او به وجود نمى آورد، بعلاوه بايد توجه داشت كه در اسلام اصولا زن داراى حرمت و خصايصى است، كه پيوسته او را حفظ و حمايت مى كند.

چه عواملى زهراى بزرگ را به مبارزه برمى انگيخت؟

زهرا (ع) ببال خيال، به جهان زندگى گذشته خود، و به دنياى پدر بزرگش، پرواز كرد. جهانى كه بعد از رحلت پدر (ص)، در دل او خاطره اى بود، كه مدام به جان او نورى مى افشاند كه در فراز و نشيب زندگى، به انواع لطف و مهر، او را مدد و راهنمائى مى كرد، و در قلب او شادى و آرامش مى ريخت. او اگر چه از شمار زمان، چند روز يا چند ماهى از پدر دور مانده بود، اما از نظر روح، و خاطراتى كه وجودش را در برگرفته بود، لحظه اى از آن حضرت (ص) جدا نبود. و بدين ترتيب در اين لحظات دشوار خاطر او را، نيروى ايمانى يارى مى داد كه هرگز دلش نتپد، و توانى قامتش را به نيروى راستى برمى افراشت كه قيام كوبنده اش فرو نميرد، و پرتو جاودانه اى از نبوت محمّد، صلى الله عليه و آله، و روح والاى آن حضرت، چراغ راه او بود، كه راه راست و مستقيم را، به هدايت، در پيش پاى او بگذارد.
زهراى بزرگ (ع)، در لحظه اى كه جوانه ى قيامش، باليدن مى گرفت، به كلّى از عالم مردم خالى و خارج شده، و با تمام وجود، در آن خاطره ى هميشه زنده، فرو رفته

بود، تا در آن موقعيّت بحرانى، از نور آن، روشنى و حرارت بوام گيرد و شعله اى سوزنده اقتباس كند.

او غرقه در خاطرات پدر (ص)، ناگهان سر برداشت و ندا در داد:

اى خوشبختى ها پيش من بيائيد خوشبختى هايى كه چنان به تيره بختى برگشتيد، كه هرگز شكيبى بر آن متصوّر نيست! پيش من بيا اى عزيزتر از جان و اى محبوب ترين من!... با من حرف بزن، و بار ديگر چون هميشه، از نور الهى خود بر من بباران!

پيش من بيا اى پدر عزيز من! اگر راز و نياز و مناجات من برايت خوشايند باشد، مى خواهم با تو راز و نياز و درد دل كنم، اى هميشه غمخوار من! من مى خواهم دريچه ى قلب مالامال از درد خود را بروى تو بگشايم، و غمهاى خود را براى تو باز گويم، و بتو خبر دهم كه دور از تو، سايه سلامت ابرى كه از سوز حرارت اين دنيا مرا حفظ مى كرد، از حمايت من دست كشيده است.



  • قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ


  • لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب


«بعد از تو چه خبرهاى ناگوار و چه مصيبت هاى طاقت فرسايى به من رسيد كه اگر بودى هيچ يك از آنها براى من اهميّتى نداشت.»

اى خاطرات عزيز روزهاى گذشته! پيش من باز آئيد، و حديث شورانگيز و دلنشين خود را با من بگوئيد، و به من شيوه اى در آموزيد، كه جنگى بى امان و كوبنده، عليه اين گروه قدرت طلب برپا سازم، گروهى كه به خواست و هوس خود مقام پدرم را غصب كردند، و به ناشايستگى به منبر او برنشستند، و حقوق مسلّم خاندان محمدى (ع) را نشناختند، و آن را پايمال هوس خود ساختند، و حتى حرمت خانه ى آنان را به اندازه اى نداشتند كه، به آتش زدن و تخريب آن پرداختند.

بمن بگوئيد! آيا مَشاهِد و غَزَوات پدرم رسول بزرگ اسلام (ص) از قهرمانى ها و دلاوريهاى برادر و داماد او در جهاد، حماسه ها نمى گويد، و برترى او را بر ديگران نمى نماياند؟ از پايدارى و مقاومت او در ركاب پيامبر (ص)، در سخت ترين لخظات، و حضور شجاعت آفرين او، در خطرناكترين ميدانهاى جنگ- كه فلان و فلان بيمناكانه و وحشت زده مى گريختند، و شجاعان از روبرويى و مقابله با دشمنان مى ترسيدند- داستان هاى غرورانگيز ندارد ؟ آيا بعد از اين همه سزاوار است، ابوبكر را بر منبر رسول خدا (ص) و مسند رهبرى امت اسلام بنشانيم و على (ع) را از مقامى كه بحق شايسته ى آنست فرود آريم؟

اى خاطرات عزيز پدر! به من باز گوئيد. آيا ابوبكر همان كسى نيست، كه وحى الهى او را براى ابلاغ آيات قرآن (سوره ى برائت) به مشركين، سزاوار و امين نشمرد، و براى اين مهّم على را برگزيد؟ آيا اين انتخاب جز اين معنى دارد كه على (ع) براى اسلام، نمونه اى والا و طبيعى، و داراى چنان توان و قابليّتى است كه اگر انجام دادن امرى، مستقيما براى پيامبر (ص) ميّسر نباشد، بايد به او واگذار شود؟

من آن روز سخت و دشوار را، به خوبى به خاطر دارم، روزى را كه پدرم (ص) على را در مدينه به جاى خود منصوب كرد، و به قصد جنگ حركت فرمود. در آن روز، ياوه سرايان چه شايعاتى پراكندند! و چگونه گروهى آن جانشينى را، به وجوهى كه دلخواهشان بود، تفسير كردند! اما على، در آن شرايء چون كوهى استوار در ايستاد، و هرگز آشوب و بلواى فتنه سازان و آشوبگران، نتوانست ذره اى سستى در او پديد آورد. در آن حال من مى كوشيدم كه او به پدرم بپيوندد، تا در مورد شايعات مردم با وى سخن بگويد.

اين بود كه على (ع) سرانجام به حضور پيامبر (ص) شتافت، و در بازگشت او را با چهره اى به نهايت خندان و شكفته ديدم، كه همسر خود، بشارتى بزرگ داشت، كه آن نه از مزايا و معانى دنيايى، بلكه نشانه دستيابى به مزيّتى آسمانى و افتخارى الهى بود. على براى من بيان كرد، كه چگونه پيامبر (ص) از او استقبال كرده، به گرمى خوش آمد گفته، و به او فرموده بود «تو براى من به منزله ى هارون براى

موسايى اما پس از من پيامبرى نخواهد بود [حديث منزلت در صحيح بخارى و مسلم و خصائص نسابى و مستدرك حاكم و جامع ترندى و مروج اللذهب وارد شده است.] » و ميدانيم هارون در حكومت شريك موسى بود، و رهبرى پيروان او را به عهده داشت، و جانشين وى شمرده مى شد، و مسلما وقتى به كسى هارون محمّد (ص) گفته شود، منظور اين است كه او سرپرست، ولّى مسلمانان، و جانشين محمّد (ص) بعد از او است. و زهرا (ع) چون در سير جريان افكار خود، به اينجا رسيد، فرياد زد: اين همان رجعت و بازگشت به گذشته است كه خداوند در قرآن، مسلمان را از آن بيم داده، آنجا كه فرموده است: و َ ما مُحمدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَد خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَاِنْ مَاتَ اَو قُتِلَ اِنْقَلَبْتُم عَلى اَعْقابِكم؟

«و محمّد نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا، كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند، و از اين جهان در گذشتند اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليّت خود رجوع خواهيد كرد آيه ى 144 سوره ى آل عمران» و دريغا كه اكنون آنان كسانى بودند، به آئين گذشتگان خود بازگشته، و منطق جاهلى، سايه ى سياه و شوم خود را بر انديشه ى آنها گسترده! چنان كه وقتى دو گروه از آنان در سقيفه، با يكديگر به تفاخر سخن مى گفتند، يكى گفت:

قبيله ى ما، هم داراى عزّت و قدرت، و هم از شمار افراد و جمعيّت بيشتر است. و بايد جانشين پيامبر از ميان ما انتخاب شود. ديگرى پاسخ داد:

چه كسى مى تواند در به دست گرفتن قدرت، و جانشينى محمد (ص) با ما به ستيز برخيزد ؟ زيرا دوستان و اعضاى خاندان او ما هستيم و جانشينى او حق ماست و دردا! كه به اين گونه كتاب و سنّت محمدى (ص) در مقياسهاى جاهلى فر و افتاده بود. آن گاه زهرا (ع) چنين گفت:

اى آئين والاى محمّدى (ص) كه از لحظه ى تولد، مانند خون در رگ، در وجود من جارى شدى همان كسى كه در مكّه به منزل گاه تو- كه محمد (ص) آن را به عنوان پايگاه دعوت، و ابلاغ رسالت برپا داشته بود- حمله كرد، اكنون به خانه اهل بيت و خاندان او يورش مى آورد، و به آن آتش مى زند، و نزديك است...

اى روح بزرگ مادر من! تو با زندگى سراسر جهاد و مبارزه خود، در خدمت رسول بزرگوار (ص)، درسى فراموش نشدنى به من آموختى، و من در رنجهاى هميشگى على، به پيروى از تو، خود را خديجه ى ديگرى خواهم كرد.

لبيك! لبيك! اى مادر عزيز من! صداى تو را كه پيوسته مرا به مبارزه با زورمندان و حكومت گران فرا مى خواند از اعماق جان خود مى شنوم.

هم اكنون، به پيش ابوبكر خواهم رفت، و به او خواهم گفت:

«كار بسيار ناصوابى كرده اى. به تو بگويم كه اكنون خلافت را مانند مركبى مهار كرده، و جهاز برنهاده، در اختيار بگير! اما بيگمان روز حشر تو، فرا خواهد رسيد. و بدان! كه عادلترين حاكم، خداوند و داد خواه ترين مدعى، محمد (ص) و بهترين ميعادگاه قيامت است» و مسلمانان را هم از عواقب شوم كارهايشان، آگاه خواهم ساخت، و آينده ى تاريكى را كه بدست خود بنيان نهاده اند، به آنها خواهم نماياند. به آنان خواهم گفت:

«بى شك نطفه ى فتنه بسته شده است، و بسى نگذرد كه آبستن حوادث بزايد، و به شير دادن درآيد. آن گاه از پستان فتنه ريز آن، قدح هاى مالامال از خون تازه و جوشان بدوشند، و در آن جاست كه تباهكاران به زيان درمانند و آيندگان، ويرانى اساس شومى را، كه پدرانشان پى ريخته اند، دريابند.» و آن گاه به سوى ميدان پيكار حركت كرد، در حالى كه در جان او، دين محمّد (ص)، روح خديجه، و قهرمانى على (ع) جوش مى زد، و آتشى كه از غم آينده ى تاريك امت اسلامى، بر دلش افتاده بود، شعله ورتر مى شد.

راه قيام:

را هى كه قيام زهرا (ع) پيمود، چندان طولانى نبود، زيرا جايى كه اولين شرر آن افروخته شد، طبعا خانه ى على (ع) بود، خانه اى كه پيامبر اسلام (ص) آن را به منزله ى بيت نبوت انتخاب كرده بود. اين خانه در جوار مسجد پيامبر (ص) و تنها ديوارى با آن فاصله داشت از اين رو شايد زهرا (ع) از درى كه بدان باز، و بى واسطه از خانه اش به آن منتهى مى شد داخل مسجد شد.

بهر صورت تعيين اين كه از كدام در وارد شده، چندان اهميّتى ندارد، ولى به نظر من، اگر قرار ترجيح باشد، ورود او (ع) از در عمومى پذيرفتنى تر است، چون سياق روايتى كه سرگذشت اين نهضت را مى گويد، خود قرائنى حاكى از بيان و تأييد اين نظر دارد، بدين ترتيب كه دخول زهرا (ع) از در خصوصى، او را مجبور نمى كند در صحن خود مسجد قذم زند، و فاصله ى بين خانه و مسجد را بپيمايد، و اگر چنين نباشد اين سؤال به ذهن خواننده خواهد رسيد، كه راوى خبر چرا كيفيت راه رفتن زهرا (ع) را توصيف مى كند و مى گويد:

«او مانند پيامبر (ص) گام برمى داشت» زيرا بديهى است، كه بنا به فرض مذكور، وى نمى توانسته است همراه زهرا (ع) باشد، و اگر تصّور شود عرصه ى مسجد را مى پيموده است، سير او در مسجد به ورودش بر خليفه نمى انجامد، بلكه به محض دخول به مسجد بر خليفه و جمع ياران او، وارد مى شود، زيرا شخصى كه به داخل مسجد، قدم مى گذارد، در همان لحظه، بر كسى كه در آن حضور دارد، وارد مى گردد، اگر چه در صحن مسجد فاصله اى را هم بپيمايد. بعلاوه مى دانيم كه راوى خبر، نحوه ى راه رفتن و گام زدن زهرا (ع) را، پيش از وارد شدنش به ابوبكر، توصيف مى كند، و همه ى اين ها قرائنى هستند كه حدس ما را تأئيد مى كنند.

زنان:

روايت مى گويد: گروهى از زنان نزديك و خويشاوند زهرا (ع) همراه وى بودند- كه قبلاً ذكر آن گذشت اما اين همراهى زنان و انتخاب در عمومى براى ورود به مسجد، در پى غرضى خاص انجام گرفته، كه آگاه كردن مردم و جلب توجه آنان بوده است. يعنى زهرا (ع) مى خواست با اين شيوه، مردم را آگاه و متوجه خود سازد، تا وقتى كه او را همراه آن زنان مى بينند، به عزم آگاهى از قصد او به سويى كه او روان است، حركت كنند، و در مسجد جمع شوند، و در آنجا كارها و سخنان او را ببينند و بشنوند، و بدين گونه محاكمه اى علنى برپا شود، و در ميان آن هيجان و آشفتگى، همه ى مسلمانان از مسائل مهم جامعه ى خود، آگاه گردند.

ظاهر رفتار زهرا:

پيش از اين گفتيم كه نصّ روايت تاريخى مى گويد: زهرا (ع) هنگام رفتن به مسجد، مانند پدرش (ص) گام برمى داشت. اكنون جاى آنست كه راز و رمز اين تقليد را جستجو كنيم. اين طرز راه رفتن، عادت طبيعى زهرا (ع) بوده، و اين حالت بدون تكلّف و تعمّد خاصى از وى، مشهود افتاده است، وجود خود بخود اين شباهت نيز، بعيد نيست، زيرا آن حضرت بر اين خو گرفته بود، كه پيوسته كار و گفتار پدر خود (ص) را سرمشق قرار دهد، و از او تقليد كند.

با اين وصف براى اين مشابهت مسلّم، توجيه ديگرى نيز مى توان يافت، بدين معنى كه زهرا (ع)، بعمد و براى تعقيب هدف خاصى، آن روز، از پدر خود (ص) به بهترين وجهى تقليد كرد، و بدين گونه روش گام برداشتن خود را، همانند رسول بزرگ (ص) ساخت، و خواست بدين وسيله بر مشاعر و احساسات و عواطف مردم

استيلا جويد، و با اين تقليد كامل، ذهن آن ها را به حركت و سير كوتاهى وادارد، تا شايد به گذشته هاى نزديك خود برگردند، و عصر مقدس پيامبر (ص) را به ياد آرند، آن روزهاى سرشار از شادمانى را، روزهايى را كه زير سايه ى پيامبر بزرگ خود گذرانده بودند.

به اين ترتيب با تحريك آن احساسات و عواطف، و زدودن غبار از چهره ى آن، راه براى آغاز قيام، هموار مى گشت و قلب ها، براى پذيرفتن فرياد دادخواهى، و اجابت دادخواست غمگنانه ى او نرم مى شد، و كوشش هاى او كه دستخوش ياس و نوميدى بود، به پيروزى مى گرائيد.

بارى، از اين است كه مى بينيم راوى حديث، خود بگونه اى، دانسته يا ندانسته، تحت تأثير قرار گرفته و همين تأثر او را واداشته است، تا در بيان ماجراى نهضت فاطمه (ع)، آن حالت را تصوير كند.

با سخنى كوتاه اين قيام، ناله ى دادخواهانه اى بود كه زهرا (ع) فرياد كرد و آسمان به رعايت آن برخاست و تا شعله اش زبانه كشيد، پايگاهى ساخت كه در پناه آن، حقى كه پايمال شده بود، و كوشش عقيمى كه در آغاز، آرزوهايى دلفريب آن را به جانب خود مى كشيد، گرد آمد. و در پايان كار، به عبوسى تلخ، و ياسى بيكران و به تسليمى تبديل شد كه واقعيت زندگى مردم آن روز، بر او (ع) تحميل مى كرد.

قيام زهراى بزرگ، قيامى بود كه در آن قيامگر، هرگز، تنها به نتيجه ى مطلوب و ديگر قيام ها، نمى انديشيد بلكه بيش از نتيجه ى آنى، استمرار قيام، براى او ارزش و اهميت داشت، و ثبت آن در ميان شاهكارهايى كه تاريخ به عنوان خطوط درخشان و برجسته ى خود حفظ مى كند. و بنابر اين قيام زهرا (ع)، به كمال مطلوب خود دست يافت، و آن همين جاودانگى و پيوستن به ابديت بود، كه عملاً براى آن پيش آمد، و از اين است كه - اگر چه به ظاهر شكست خورد- ما به پيروزى آن يقين و اعتقاد داريم.

اين معنى را در فصول ديگر كتاب به تفصيل بيان خواهيم كرد.

فدك، مشخصات جغرافيايى و سرنوشت تاريخى

فدك (در معنى حقيقى):

«آرى از آن چه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در دست ما بود، آن هم بفرمان حرص و خست گروهى پايمال غصب و تجاوز شد و ما نيز بناچار از آن درگذشتيم.»

على عليه السلام

فدك (در معنى رمزى):

«سرزمينى محدود بحدود زير: حدى به عدن، حدى به سمرقند، حدى به افريقا و بالاخره حدى به كناره ى درياى روم و ارمنستان.»

امام موسى كاظم عليه السلام

فدك، مشخصات:

فدك قريه اى در حجاز، و فاصله ى آن تا مدينه دو يا سه روز راه بود. اين قريه از آغاز تاريخ خود، سرزمينى يهودى نشين بود، كه طايفه اى از يهود، در آن زندگى مى كردند. اين وضع سالها ادامه داشت، تا با قدرت يافتن اسلام، در سال هفتم هجرى، خداوند در دل ساكنان آن آتش رعبى افكند، و يهود به قصد امان يافتن از اين بيم و هراس به قولى به نيمه فدك و به روايتى به تمامى آن با رسول خدا (ص) مصالحه كردند.

از اين جا حيات تاريخى فدك در اسلام، آغاز مى شود. چون فدك به نيروى نظامى و قواى قهريه فتح نشده بود، به مالكيت خاص رسول خدا (ص) درآمد. آن حضرت نيز، پس از مدتى آن را بفرزند عزيز خود، زهرا (ع) واگذار كرد. فدك تا روز رحلت نبى اكرم (ص) در اختيار فاطمه (ع) بود. پس از درگذشت بنيانگذار اسلام، خليفه ى اول- بنا به تعبير صواعق المحرقه- از زهرا (ع) بازگرفت، و از آن پس تا روز شروع خلافت عمر فدك يكى از منابع درآمد عمومى و تأمين بودجه حكومتى محسوب مى شد. اما عمر در آغاز خلافت خود، آن را به ورثه ى رسول خدا (ص) سپرد، و تا روزى كه عثمان، به خلافت دست يافت، در دست تصرف آنان بود.

/ 19