فضايل والاى او، كه آسمان و زمين بدان شهادت داده اند، تخطئه مى شود و سوابق منحصر به فردش با پاره اى معيارهاى نوساخته غير اسلامى ناديده و بى ارزش تلّقى مى گردد. و اينجا «او» گريست. و خدا مى داند چه دردمندانه گريست! اما گريه ى او گريه اى نبود كه از چهره ى او آشكار، و از ظاهر حال او خوانده شود، بلكه شعله اى بود كه از خانه ى دل او زبانه كشيد، و درد و رنجى كه به جانش نشست، و خار حسرتى كه بر قلبش فرو خليد. و ناگاه با دو قطر اشك گرمى كه بر گونه ى او دويد، آتش توفان درونش آرام گرفت. ديگر بيش از اين، در جاى خود درنگ نكرد، مانند شراره ى آتش از جا پريد و با همراهان خود- كه به گرد او بودند- به ميان ميدان پيكار بزرگ رسيد. در اين ميدان پرچمى برافراشت و براى ابد در ايستاد، و پيكارى ابدى را- كه بزرگ زنى مسلمان، در پهنه ى زمين و زمان، مى تواند برعهده گيرد- آغاز نهاد، اگر بعضى رويدادها، و جريانها انحرافى به مخالفت برنخاسته بود، چه بسا موج قيام بى مانندش، خلافت را فروگرفته و سنگ هاى راه را درهم كوبيده بود. اين صدّيقه ى بزرگوار، زهرا بود، زهراى بزرگ، فاطمه دخت گرامى پيامبر بزرگوار اسلام، صلى الله عليه و آله و سلم. زهرا (ع) گل بوستان نبوت، مثل اعلاى عصمت، و هاله ى تابان نور بود، و يادگار پيامبر در ميان مسلمانان. و اكنون او به مسجد مى رفت. و زمان، زمانى بود كه تازه پدرش- پيامبر اسلام (ص)- را زا دست داده بود. پدرى كه برترين، دلسوزترين، مهربان ترين، و مقدّس ترين پدر تاريخ انسان بود و مصيبت او، آن روز، واقعه اى كه هر دم تلخى اجل را بكام او مى كشيد، و سختى و سنگينى آن، مرگ حيات سوز را، براى او شيرين و سنگينى آن، مرگ حيات سوز، براى او شيرين و گوارا، و آرزويى دل انگيز مى كرد. و زهرا چنين بود روزى كه پدر گراميش به ملكوت اعلى پيوست، و در حالى كه از نعمت و لطف الهى خشنود، و خداوند از وى راضى بود، روح يگانه اش به بهشت برين خدا پرواز كرد. اما حوادث تلخ روزگار در همين حد نماند. بلكه واقعه ى ديگرى بدو روى آورد، كه از نظر تأثير در جان پاك او، و در دامن زدن به آتش محنت و شعله ى مصيبتش، از فاجعه ى نخستين كمتر نبود، و آن از دست دادن مجد و عظمتى بود، كه خواست آسمانى، براى طول تاريخ، آن را خاصّ خاندان نبوّت (ص) كرده بود. منظور من از اين مجد و عظمت، همان رهبرى و پيشوايى امّت اسلامى است، كه حكم و فرمان الهى بر اين بود بعد از محمد (ص)، سياست و اداره ى امت، در دست اهل بيت او باشد، زيرا كه شاخه هاى اصيل اين اصل طيّبه تنها آنان بودند، و دريغا كه ناگهان تقدير واژگونه كار، كانون رهبرى را از دست اهلش دور مى ساخت، و مناصب حكومتى را از اختيار شايستگان، بدر مى برد، و خلفا و اميرانى را، خودسرانه بر جامعه ى اسلامى تحميل مى كرد. براستى واقعه ى دردناكى بود، با اين دو فاجعه، فاطمه (ع) در زمانى كمتر از يك شبانه روز، مقدسترين پدران و پيامبران را- كه بر سر او سايه ى حمايت افكنده بود- و جاودانه ترين پيشوايى و رياستى را- كه حكم الهى بنا به شايستگى و اهلّيت، به خاندان او اختصاص داده بود- از دست داد، و به اين ترتيب روح بلند پروازش او را با اين كه در چنگ دنيايى از درد و غم اسير بود، براى مبارزه و حضور دائم در صحنه ى پيكار برانگيخت. حقيقت مسلّم اين است، كه از گروهى كه با مبانى عقيدتى زهرا (ع) و نهضت او موافق، و در اين راه پيرو صادق او بودند، ممكن نبود كسى در موقعيّت او قرار گيرد، و گوشه اى از دلاورى ها و حماسه سازيهاى او را در مبارزه به كار بندد، مگر اين كه در گيرودار قيام خود، لقمه ى ارزان و لذيذ قدرت حاكمه اى باشد كه در اوج فشار و سختگيرى، و نهايت خشونت، هر اشاره اى را به عتابى، و هر سخنى را به حسابى، و هر كاى را به عقابى، پاسخ مى گفت، عينا همانند وضع خفقانى كه امروزه، آن را حكومت نظامى ديكتاتوران مى شناسيم و صد البته اين امر براى
زورمدارانى كه در پى استحكام اساس و بنيان قدرت خود دست و پا مى زنند، راه ناگزيرى است. و قطعا به آسانى از مخالفان خود نمى گذرند. اما اگر كسى كه بر دستگاه ستم شوريده و به دفاع از حقوق خود برخاسته، فرزند محمّد، صلى الله عليه و آله، پاره ى تن و چهره ى شكوفاى او باشد، بى شك به اعبتار اين بستگى مقدس، از خطر قدرت نوپا گرفته مصون است، و هيچ گونه هراسى براى او به وجود نمى آورد، بعلاوه بايد توجه داشت كه در اسلام اصولا زن داراى حرمت و خصايصى است، كه پيوسته او را حفظ و حمايت مى كند.
چه عواملى زهراى بزرگ را به مبارزه برمى انگيخت؟
زهرا (ع) ببال خيال، به جهان زندگى گذشته خود، و به دنياى پدر بزرگش، پرواز كرد. جهانى كه بعد از رحلت پدر (ص)، در دل او خاطره اى بود، كه مدام به جان او نورى مى افشاند كه در فراز و نشيب زندگى، به انواع لطف و مهر، او را مدد و راهنمائى مى كرد، و در قلب او شادى و آرامش مى ريخت. او اگر چه از شمار زمان، چند روز يا چند ماهى از پدر دور مانده بود، اما از نظر روح، و خاطراتى كه وجودش را در برگرفته بود، لحظه اى از آن حضرت (ص) جدا نبود. و بدين ترتيب در اين لحظات دشوار خاطر او را، نيروى ايمانى يارى مى داد كه هرگز دلش نتپد، و توانى قامتش را به نيروى راستى برمى افراشت كه قيام كوبنده اش فرو نميرد، و پرتو جاودانه اى از نبوت محمّد، صلى الله عليه و آله، و روح والاى آن حضرت، چراغ راه او بود، كه راه راست و مستقيم را، به هدايت، در پيش پاى او بگذارد.زهراى بزرگ (ع)، در لحظه اى كه جوانه ى قيامش، باليدن مى گرفت، به كلّى از عالم مردم خالى و خارج شده، و با تمام وجود، در آن خاطره ى هميشه زنده، فرو رفته بود، تا در آن موقعيّت بحرانى، از نور آن، روشنى و حرارت بوام گيرد و شعله اى سوزنده اقتباس كند. او غرقه در خاطرات پدر (ص)، ناگهان سر برداشت و ندا در داد: اى خوشبختى ها پيش من بيائيد خوشبختى هايى كه چنان به تيره بختى برگشتيد، كه هرگز شكيبى بر آن متصوّر نيست! پيش من بيا اى عزيزتر از جان و اى محبوب ترين من!... با من حرف بزن، و بار ديگر چون هميشه، از نور الهى خود بر من بباران! پيش من بيا اى پدر عزيز من! اگر راز و نياز و مناجات من برايت خوشايند باشد، مى خواهم با تو راز و نياز و درد دل كنم، اى هميشه غمخوار من! من مى خواهم دريچه ى قلب مالامال از درد خود را بروى تو بگشايم، و غمهاى خود را براى تو باز گويم، و بتو خبر دهم كه دور از تو، سايه سلامت ابرى كه از سوز حرارت اين دنيا مرا حفظ مى كرد، از حمايت من دست كشيده است.
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب