فدك و بنى اميه: - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عثمان بن عفان، خليفه ى سوم- بنا بآنچه نقل شده- آن را بعنوان تيول
به مروان حكم بخشيد. از اين جا براى مدتى، تاريخ فدك را به فراموشى مى سپارد و بعد از عثمان ذكرى از آن به ميان نمى آورد. اما به فرض اين كه در تمام دوره ى خلافت عثمان- مانند همه ى اموال و ثروت هاى ديگرى كه بنى اميه در دوره ى حكومت خود به چپاول بردند- در اختيار مروان باشد، مسلم است كه اميرمؤمنان على (ع) آن را از وى باز پس گرفته است.

بعضى از مدافعان خليفه ى اول در مسأله ى فدك، خواسته اند بگويند كه على (ع) به پيروى از سيره ى ابوبكر فدك را از اموال عمومى جدا نكرد، و بنابراين چنان چه زهرا (ع) را در ادعايش صادق و صائب مى دانست، اين كار را نمى كرد.

من لازم نمى دانم كه اينجا، در باب تقّيه ى بحثى مستوفى مطرح، و مسأله سكوت تلخ على (ع) را توجيه كنم اما اين را هم نمى توانم بپذيرم كه على (ع) را به راه صديق رفته باشد. زيرا نه تنها تاريخ، در اين مورد سخنى ندارد، بلكه نّص صريح آن دال بر اين است كه على (ع) فدك را حق مسلم اهل بيت (ع) مى دانسته، و اين نظر را به وضوح در نامه اى كه براى عثمان بن حنيف نوشته- و بعدا خواهد آمد- بيان و تأكيد فرموده است.

ممكن است على (ع)، درآمد و محصول فدك را به ورثه ى زهرا (ع) همسر و فرزندان او- اختصاص داده باشد، و البته اين اختصاص، بگونه اى نبوده است كه امرى غير عادى تلقى شود، و موجب شيوع خبر گردد، چون وقتى فدك به تصرف على و فرزندان او (ع) درآيد كه صاحبان قانونى آنند، چگونه موجب اشاعه خبر مى تواند شد؟ البته اين احتمال نيز وجود دارد، كه او و فرزندانش (ع) به رضايت تمام، درآمد فدك را صرف مصالح مسلمانان نموده، [اين احتمال پذيرفتنى تر است، زيرا احتمال نخست را نامه امير مؤمنان (ع) به عثمان بن حنيف نفى مى كند، كه مى فرمايد، «گروه ديگر بناچار از آن چشم پوشيدند» و احتمال سوم نيز، به دليل اين كه فاطميان، در آن فرصت هايى كه قدرت ها فدك را بدانها باز مى گرداند مى پذيرفتند، بعيد است.] يا اين كه آن را براى امور مردم و صدقات عامه وقف كرده باشند.

فدك و بنى اميه:

اما هنگامى كه معاويه، خود را به عنوان خليفه بر مسلمانان تحميل كرد، اين حق پايمال شده را بيش از پيش ببازى و استخفاف گرفت، و به حكم هواى دل خود، آن را به سه بخش تقسيم كرد، و سهمى به مروان حكم، و بخشى به عمرو بن عثمان، و ثلث ديگر را به فرزندان خود يزيد واگذار نمود، و بدين گونه فدك مدتى، دست به دست مى گشت تا اين كه در حكومت مروان حكم، تمامى آن به اختيار وى درآمد. بعد از او در دست عمر بن عبدالعزيز بن مروان قرار گرفت. او با رسيدن به خلافت، فدك را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند، و براى اين كار در ضمن نامه اى كه به والى خود در مدينه- ابوبكر عمرو بن حزم- نوشت، دستور داد فدك را بدانان تسليم كنند. ابوبكر بن عمرو بن حزم در پاسخ نوشت:

«فرزندان فاطمه در ميان آل عثمان و آل فلان و فلان پراكنده اند، بايد به كداميك تسليم كنم؟»

ابن عبدالعزيز پاسخ داد: «اما بعد، اگر به تو دستور دهم گاو ماده اى را قربانى كنى، از رنگ آن خواهى پرسيد، و ايرادهاى بنى اسرائيلى بهانه خواهى كرد؟ وقتى اين دست خط به تو رسيد، آن را در ميان ذرارى على و فاطمه (ع) تقسيم كن.» و لى بنى اميه بر عمر بن عبدالعزيز خشمگين شدند، و او را براى اين كار صواب، سرزنش كردند، و به او گفتند: «به اين وسيله كار شيخين را تخطئه كردى» و نيز گفته شده است كه عمرو بن قيس، با جمعى از اهل كوفه، به پيش او آمدند، و او را به سبب واگذارى فدك به سختى نكوهش كردند.

عمر بن عبدالعزيز در جوابشان گفت: شما نمى دانيد، و اگر مى دانسته ايد، فراموش كرده ايد، ولى من فراموش نكرده ام، و بدرستى مى دانم كه ابوبكربن محمدبن عمروبن حزم از پدرش، و او از جدش نقل كرد كه پيغمبر (ص) فرمود:

«فاطمه پاره ى تن من است. هر چه مرا به خشم آورد او را نيز، خشمگين مى كند، و مرا خشنود مى كند، هر چه او را خشنود سازد.»

گذشته از اين، فدك در عهد شيخين- ابوبكر و عمر- يكجا در دست ايشان بود، تا آن كه بعد از مدتى به مروان واگذار شد، و او نيز به پدرم عبدالعزيز، بخشيد، از او به وارثانش- يعنى من و برادرانم- بميراث رسيد من از آنها خواستم، سهم خود را به من بفروشند، و آنان هم بعضى بخشيده و بعضى فروختند، تا تمامى آن بتملك من درآمد. در اين وقت مصلحت ديدم، آن را به فرزندان فاطمه (ع) بازگردانم و چنين كردم.

آنان وقتى سخنان خليفه را شنيدند، گفتند: اگر ديگر پيشنهادهاى ما را نى پذيرى، زمين را در تملك خود دارو محصول آن را، در ميان آنان تقسيم كن! و او نيز چنين كرد.

پس از آن دوباره يزيدبن عبدالملك، فدك را از بنى فاطمه بازگرفت، و تا زمان انقراض دولت آنان، پيوسته در اختيار بنى مروان بود.

فدك و بنى عباس:

اما ابوالعباس سفاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدك را به عبداله بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب سپرد. بعد از او ابوجعفر منصور، در زمان خلافتش، از بنى الحسن بازگرفت. ليكن پس از مدتى مهدى بن منصور براى چندمين بار، به خاندان فاطميين داد، و باز پس از او، موسى بن مهدى از دستشان بازستاند.

از اين پس، همواره فدك در دست عباسيان بود، تا اين كه نوبت خلافت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجرى، آن را به فاطميان مسترد داشت. مأمون
به كارگزار خود در مدينه- قثم بن جعفر نوشت:

«اميرالمؤمنين به سبب نقش و مقامى كه در دين الهى دارد، و به سبب جانشينى پيامبر و خويشاوندى با وى در احياى سنت هاى او (ص)، و در بازگرداندن و تسليم آنچه رسول گرامى به كسى بخشيده، و اجراى صدقات او، از هر كسى سزاوارتر است. خداوند است كه به اميرالمؤمنين توفيق و عصمت مى دهد، و به انگيزه ى شوق خداوندى است كه وى به كارى كه موجب تقرب الهى است، دست مى يازد. بى شك رسول خدا (ص)، فدك را به فرزند گرامى خود زهرا (ع) بخشيده و اين مسأله بحدى معروف و مسلم است، كه در آن كسى از خاندان رسول اختلاف ندارد، و نيز سزاوارتر از زهرا (ع) كسى تا به حال مدعى آن نشده است. از اين رو اميرالمؤمنين چنان مصلحت ديد، كه آن را به ورثه ى فاطمه (ع) بازگرداند، و تسليم آنها كند، و رضايت و تقرب الهى را با گزاردن حق و عدل بدست آرد، و خاطر رسول خدا (ص) را به اجراى امرش، خشنود گرداند. و دستور داد كه اين موضوع را در دواوين حكومتى ثبت كنند، و براى كارگزاران ولايات نيز كتباً اعلام دارند، و به حكم اين كه اگر بعد از رحلت رسول اكرم، همه ساله در موسم حج ندا داده مى شد، كه هر كسى بر آن حضرت حقى دارد، يا بر او وعده اى داده شده است، سخنش پذيرفته و حقش ادا مى شود، فامطه (ع) از هر كسى سزاوارتر بود كه سخنش تصديق گردد، و آنچه رسول خدا (ص) مقرر داشته، به او تسليم شود.

اين بود كه اميرالمؤمنين به مبارك طبرى- مولاى خود- دستور داد كه فدك و تمامى حدود و حقوقى كه منسوب و مربوط به آن است، و برده ها و غلاّت و ديگر عوايد آن را، به ورثه ى فاطمه (ع)، فرزند رسول خدا (ص)، واگذار كند، و خود آن را به محمدبن يحيى بن حسين بن زيدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب و محمدبن عبدالله بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابيطالب كه از جانب اميرالمؤمنين متعهد توليت، و عهده دار تقسيم عوايد و محصولات آن هستند، تسليم نمايد. بدان كه اين خود، خواست اميرالمؤمنين و نتيجه ى الهامى است كه خداوند در
دل او افكنده، تا براى تقرب بدو و پيامبرش، راه طاعت و موافقت الهى را بپيمايد.

اين مطلب را به كسانى هم كه در پيش تو هستند اعلام كن، و بدان گونه كه با مبارك طبرى بمساعدت رفتار مى كردى با محمدبن يحيى و محمدبن عبداله باش. و در تمام كارهايى كه- به خواست خدا- موجب آبادانى و افزونى غلات مى شود با آنان همراهى و معاونت كن، والسلام»

اما هنگامى كه متوكل عباسى بخلافت رسيد، فدك را از فاطميان گرفت، و به عنوان خالصه، به عبداله بن عمر بازيار بخشيد. آن روز فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبر (ص) كاشته شده بود. عبداله بن عمر بازيار مردى به نام بشران بن اميه ثقفى را، به مدينه فرستاد. بشران آن نخل ها را بريد، و پس از بازگشت فلج شد.

بدين ترتيب رابطه ى فدك و فاطميان، با خلافت متوكل عباسى و بخشيدن آن به عبداله بن عمر بازيار به پايان مى رسد.

بررسى اجمالى تاريخ پريشان فدك، نشان مى دهد كه در طول اين سال هاى دراز، خط و قاعده ى صحيح و مشخصى بر آن حاكم نبوده، و حتى به اقتضاى تمايالات و سياستهاى وقت دست به دست، مى گشته است. با وصف اين، آن جا كه در زمان هاى گوناگون، به صاحبان حقيقى خود بازگردانده مى شده، اين سير تاريخى به راه عدل و استقامت، برمى گشته و مسير اصلى خود را باز مى يافته است.

نكته ى اصلى اين است كه مى بينيم، دائما فدك به عنوان يك مسأله، درنظر جامعه ى اسلامى و زمامدارنش، از اهميّت خاصى برخوردار بوده است، و چنان كه ملاحظه مى شود، راه حل اين مساله، ارتباط مستقيم بنحوه ى سياست زمامداران، و جهتگيرى آنان نسبت به خاندان نبوت، داشته است، بدين معنى كه خليفه، هرگاه از استقامت راى، و اعتدال نظر برخوردار بوده، فدك را به فاطميان مى سپرده، و در غير اين صورت باز گرفتن فدك، در صدر كارهاى خليفه زمان قرار مى گرفته است.

قصيده اى كه دعبل خزاعى ساخته است، به ما نشان مى دهد كه فدك، در نظر
مسلمانان داراى چه درجه اى از اهميت و ارزش معنوى بوده است. دعبل خراعى- شاعر معروف قرن سوم هجرى- اين قصيه را وقتى سرود كه مأمون- خليفه عباسى- فدك را به خاندان فاطمى بازگرداند. مطلع قصيده چنين است:



  • اصبح وجه الزمان قدضحكا اصبح وجه الزمان قدضحكا


  • برد مأمون هاشم فدكا برد مأمون هاشم فدكا


«يعنى: روزى كه مأمون فدك رابه خاندان بنى هاشم بازگرداند، چهره ى روزگار شكوفا و خندان شد»

ارزش مادى فدك

نكته ى ناگفته اى كه بايد اضافه شود اين است كه فدك، قطعه زمينى كوچك، يا مزرعه اى بى حاصل نبوده است چنان كه بعضى مى پندارند- بلكه آنچه به اطمينان مى توان گفت محصولاتى كه از آن عايد صاحبش مى شد، چنان بود كه ثروت قابل ملاحظه اى تشكيل مى داد، اما بهر صورت، بيش از اين نمى توان در مورد درآمد سالانه ى آن سخن گفت كه در پاره اى از منابع، اندازه ى آن در سطح بسيار بالايى ذكر شده است.

از قرائن و اماراتى مى توان به ميزان ارزش مادى و مقدار محصول فدك پى برد.

1) بنا بر آن چه بعداً ذكر خواهد شد، عمر به اين دليل كه حكومت در معرض خطر جنگ هاى ردّه و آشوب شورشگران واقع، و نيروى مالى آن ضعيف است، از تسليم فدك به زهرا (ع)، جلوگيرى و با ابوبكر مخالفت كرد.

بديهى است كه اگر محصول زمينى بتوان در رفع كمبود بودجه ى دولتى، و تقويت آن در مواقع سختى، مانند آشوب ها و جنگ هاى داخلى، دستگاه حكومت را يارى دهد، بى شك بايد مقدار آن معتنابه باشد.

2) وقتى خليفه اول با فاطمه (ع) درباره ى فدك بحث مى كند مى گويد: فدك به پيامبر (ص) اختصاص نداشت بلكه جزئى از اموال مسلمانان بود كه پيامبر (ص)، آن را براى سركوب مهاجمان، و انفاق در راه خدا مصرف مى نمود، و مى دانيم كه سركوب دشمنان و مخالفان مهاجم، تنها به وسيله ى بودجه ى مهمى امكان دارد كه مخارج لشكرى را تامين كند.

3) قبلاً گفتيم كه معاويه فدك را به سه بخش تقسيم كرد، و بهر كدام از يزيد و مروان و عمروبن عثمان، ثلثى از آن را بخشيد. اين مطلب به خوبى مقدار درآمد حاصل از فدك را نشان مى دهد. زيرا وقتى ثروتى در ميان سه نفر از واليانى كه خود صاحب اندوخته اى بى حساب و اموالى بسيارند. تقسيم مى شود، بى شك ثروتى چشمگير و حرص انگيز است.

4) فدك را غالباً قريه اى دانسته اند، چنان كه در معجم البلدان آمده است. حتى در قرن ششم نيز بعضى مانند ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نخلستان هاى آن را به اندازه ى نخلستان هاى كوفه گفته اند.

تاريخ قيام زهرا



  • قد كان بعدك انباء و هنبثة قد كان بعدك انباء و هنبثة


  • لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب




  • ابدت رجال لنا نجوى صدورهم ابدت رجال لنا نجوى صدورهم


  • لما مضيت و حالت دونك الترب لما مضيت و حالت دونك الترب




  • صبّت على مصائب لوانها صبّت على مصائب لوانها


  • صبّت على الايام صرن لياليا صبّت على الايام صرن لياليا




  • قد كنت ارتع تحت ظلال محمد قد كنت ارتع تحت ظلال محمد


  • لا اختشى ضيما و كان جماليا لا اختشى ضيما و كان جماليا




  • واليوم أخضع للذيل واتقى واليوم أخضع للذيل واتقى


  • ضيمى وادفع ظالمى بردائيا ضيمى وادفع ظالمى بردائيا


«بعد از تو- اى پدر (ص)- چه خبرهاى ناگوار و چه مصيبت هايى بمن رسيد كه اگر بودى هيچ يك اهميّتى نداشت»

«روزى كه رفتى و روى در نقاب خاك پوشيدى، دشمنى هايى را كه بعضى در سينه ى خود نهفته داشتند، آشكار كردند»

«با مرگ او بلايى بر جان من ريخت كه اگر بر سر روزگار مى باريد، سياهى شب را بر سر آن مى كشيد»

«آن روز در سايه ى محمد (ص)- كه زيبايى و شكوه زندگى من بود- از هر بيم و هراسى درامان بودم.»

«ولى امروز از پيش فرومايگان فروتنانه مى گذرم و بيداد و ستمى را كه بر من يورش آورده است با رداى خود دفع مى كنم»

از اشعار منسوب به زهرا (ع)

چگونه به قضاوت تاريخ بنشينيم؟

اگر براى رسيدن به تفكرى پربار و زاينده، و به تخصص و مهارتى فنى، در كليه ى انواع و موضوعات تحقيقات عقلى، بركنارى از باورها و ذهنيات، و تأمل و دقت در اظهار رأى، و آزاد انديشه، از شراط لازم شمرده شود، عيناً همين مقدمات از اساسى ترين شرايط و لوازم كار هر مورخى است كه بخواهد در بررسى احوال پيشينيان، تاريخ دقيق و قابل اطمينانى را بنويسد، تاريخى كه خطوط زندگى گذشتگان، را كه به گنجينه دار زمان سپرده شده است- ترسيم كند، و عناصرى از شخصيتشان را- كه در خود شناخته، يا معاصرينشان در آنان شناخته اند- تصوير نمايد، و زمينه ى لازم را براى تحقيقاتى جامع، درباره ى هر موضوعى، از موضوعات آن دوره ى خاص گذشته فراهم كند، تا به مدد آن تحقيقات، نوع تاريخى و اجتماعى آن دوره، و درجه ى ارزش و اهميّت آن از جنبه هاى مختلف، زندگى اجتماعى و زندگى فردى كه مدار تحقيق و مورد توجه محقق است شناخته شود. اين ابعاد تحقيق، حيات دينى، اخلاقى و سياسى و جنبه هاى ديگرى است كه يك جامعه ى انسانى از ائتلاف آنها به وجود مى آيد.

اما اين تحقيقات و پژوهش ها، آن گاه ما را به منزل مقصود مى رساند، كه موجوديت علمى خود را، از جهان واقعى انسان هاى مورد مطالعه كسب كند، نه اين كه ساخته و پرداخته ى دنياى ذهنيّات و باورها و عواطف مورخ باشد، دنيايى كه تعبد و تقليد محض از واقعيات، پيش ديده ى محقق مى گسترد نه آن كه خود احياناً با فرضياتى بى مأخذ، و حد سياتى سر به هوا، بنيان مى نهد، و تنها با خيال سبك پروزا به سوى آن بال مى گشايد، دنيايى كه برپايه ى تحقيق و استنتاجات مسلم بنا شده، و فارغ از آن قيد و بندى است كه بر دست و پاى نويسنده مى پيچد، چنان كه نمى تواند انديشه ى خود را بگونه اى كه در تحقيق علمى شايسته است، بكار گيرد. و قتى به پژوهش تاريخى مى پردازيم، اما واقعيت را- چنان كه هست- خوب و يا بد ثبت نمى كنيم، يا تحقيق خود را در شيوه هاى صد درصد علمى محدود نمى سازيم، يا احتمالات و فرضياتى را كه به كمك آن ها، مواد بى ارزش و مغشوش، از مسائل قابل تحقيق و بررسى، باز شناخته مى شوند، به كار نمى گيريم، بلكه تنها اسير عواطف و پيشداورى هايى مى شويم كه از ديگران به ما رسيده است، و ما تحت تأثير آن ها، در شناخت تاريخ نسل هاى گذشته خود اقدام مى كنيم. آن چه به دست آورده ايم، هرگز تاريخ زندگى انسان هايى نيست، كه روزى بر كره ى خاكى زيسته، و جزيى از كل بشريت بوده اند، و احساس و شعور و گوناگونى آنان را به اختلاف و نزاع مى كشانده، و انگيزه هاى مختلف خير و شر در دل آنها خلجان مى كرده است، بلكه چنان تاريخى، شرح احوال انسان هايى است، كه مخلوق ذهن ما هستند و ذهنيات ما آن ها را به دنياى دور دست خيال، پرواز داده است.

اما اگر بخواهيم، در كمال آزادى انديشه، بيان كننده ى واقعيت تاريخى دنياى انسان ها باشيم، و نه مانند قصه پردازى كه آن چه مى نويسد، پرداخته و الهام ذهن اوست، بايد عواطف خود را به كنارى بگذاريم و يا چنان مهار آن به دست گيريم، كه همواره در اختيار ما باشد، و در آن كسى و چيزى اثر نگذارد، و در همه ى احوال انديشه ى خويش را كه چراغ راه تحقيق ماست، از قيد تعلق به خود آزاد سازيم، زيرا پس از آن كه مسؤليّت پژوهش و جستجو در تاريخ را پذيرفتيم و در كار خود به امانت تعهّد كرديم، نبايد انديشه ى ما جزو ملك ما شمرده شود. با حصول اين شرايط

است كه تحقيق ما به تمام معنى جامع الشرايء و مبتنى بر تفكر صحيح و استنتاج دقيق، ناميده مى شود.

متاسفانه عوامل گوناگونى كه نقادان تاريخ در تحقيقاتشان، از آزادى انديشه محروم ساخته فراوان بوده است. به عنوان مثال، همه- و به تعبير درست تر بسيارى از مورخان، تنها به بررسى ابعاد خاصى از زندگى كه مورد مطالعه ى آنها بوده است، بسنده كرده، و احياناً تاريخ را به قالبى ريخته اند كه تنها هنر زيباگويى آنها را بنماياند، مخصوصاً وقتى مورخ خوش سخن، خواسته است برداشت هاى خود را به تفصيل بيان كند. اما غالباً حاصل اين كار، صورت بى رنگ و رمقى از تاريخ است كه چيزى از دنياى آن جامعه را نشان نمى دهد، دنيايى كه حالات و شئون زندگى سرشار از كوشش، حركت و كار آن ها را تصوير مى كند.

خواننده در بحث هاى آينده، به تناسب حوصله ى موضوع- از همين دوره ى بحرانى كه در اين فصول مورد مطالعه ى ماست- از اين نوع تحقيقات نمونه هايى خواهد يافت. (منظور از دوره ى بحرانى، زمان و موقعيتى است كه بعد از رحلت رسول گرامى اسلام (ص) پيش آمد، و در آن دوره، مساله اى اساسى در تاريخ اسلام با شكلى تغييرناپذير، بنيان گرفت، و آن، نوع قدرتى بود كه مى بايست سرپرستى امور مسلمانان را به عهده گيرد...)

همه ى ما مى خواهيم كه تاريخ اسلام، در دوره ى نخستين و درخشان خود، به تمام معنى از هر شائبه اى پاك، و ساحت آن از آنچه حيات انسانى را به شرارت ها و هوسمندى ها مى آلايد، منزه باشد. مى دانيم كه تاريخ صدر اسلام، از نمونه هاى والا و برجسته ى تاريخ انسان، سرشار است.

طلوع اين عصر از لحظه اى آغاز مى شود كه بزرگترين تاريخساز، روزگار، براى گشودن ورقى تازه در تاريخ اين كره ى خاكى قيام كرد، و عقيده ى الهى را تا درجه اى ارتقاء داد كه هرگز حكمت الهى در عالم فلسفه و علم بدان دست نيازيده بود. در حقيقت نه تنها رسول خدا (ص) از نفحات روح مقدس خود، در كالبد آن

عصر دميد، و تاريخ صدر اسلام، تحت تأثير آن روح بزرك درونمايه اى الهى گرفت، بلكه ياران برگزيده ى او چنان سرشت خودى خود را، در جوهر الهى فانى كردند كه تنها روى دل به جانب آفريدگارى داشتند كه هستى از نور او روشنايى گرفته، و تابيده است، و به سوى او باز مى گردد. هم چنان كه معلم بزرگشان، در لحظه ى نزول اولين وحى الهى، تمام هستى را بديده ى فنا ديده بود و از هر سو نداى الهى را مى شنيد و در هرجا پرتو آثار خداوندى را مى ديد، و سراسر جهان به چشم او نمودارى از آيات شورانگيز الهى بود.

براستى در اين عصر، يعنى صدر اسلام، يكباره ارزش ها و امتيازات مادى فروريخت، فرمانده و فرمانبر در برابر قانون و اجراى آن يكسان شدند. ميزان ارزش معنوى و كرامت انسانى، تنها تقوى الهى يعنى: آراستگى روح، خويشتندارى و تعالى نفس تا برترين درجه ى انسانيت، شناخته شد. با معيارهاى ارزشى اين عصر، بزرگداشت غنى به سبب مالش، و خوار شمردن فقر به سبب تهيدستش، حرام و مردود، و تنها مايه ى امتياز انسان ها- بر طبق نص صريح قرآن كريم- نيروى كار آن ها شد كه: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت: سوره ى بقره از آيه ى 286 «براى اوست آن چه كسب كرده و بر عليه اوست آن چه كسب كرده است»

در چنين زمانى مى بينيم كه انسانها به قصد جهاد در راه بهبود نوع، ايثارگرانه بر يكديگر سبقت مى گيرند مفهوم اين جهاد، براى هميشه مكتبى را كه بر اساس سعادت فردى در اين جهان بنياد شده، الغاء مى كند، و آن را از شمار كارهاى اسلامى خارج مى داند.

اين جا بايد بگويم: عصرى كه اين همه افتخارات در آن جمع شده، براستى در خور بهترين تقديس و تبجيل و اعجاب و تقدير است. اما آيا چرا من بايد در پيرامون موضوعى، كه نمى خواستم چندان سخن طولانى شود، بحث را گسترده كنم، در صورتى كه در كنار موضوع اصلى- كه به تفصيل مورد بحث است- نبايد در مسأله ى ديگرى افراط كرد؟ بايد گفت كه براستى همين مساله ى جنبى، حماسه ى اين عصر

/ 19