استاد عقاد و مسأله ى فدك - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و داراى چنان جاذبه اى است كه مرا وادار مى كند كه به بحث مشروح بپردازم.

صدر اسلام، بى ترديد در معنويت و روحانيت، و در اعتدال و درستى، درخشانترين دوره ى تاريخى انسانى است. بلى اين را به خوبى مى دانم، و با كمال غرور، آن را قبول دارم. اما گمان نمى كنم اين امتياز، ما را از دقت و تعمق در تحقيقات علمى باز دارد! يا بررسى تاريخى موضوعى از اين دوره ى خاص- كه اكنون مورد بحث ماست- با آن موافق و مناسب نباشد. يا اصولا كسى بپندارد، تحقيق در مساله ى فدك، اگر بر اين مبنا و اساس صورت گيرد كه آنجا بر حسب موازين شرع، به ناچار يكى از طرفين دعوا- ابوبكر يا زهرا (ع)- بر خطا بوده است، يا بالاخره به شهادت سلسله ى حوادث جنبى خلافت و سقيفه، و شرايط حاكم بر آن، قصه ى خلافت و طرح سقيفه، واقعه اى بدون مقدمه و زمينه ى قبلى نبوده است، درخشش و شكوهمندى آن عصر را نقض مى كند. و چه پندار بدى است اين كه بسيارى از ما، در تبيين و تشريح افتخارات آن دوره، بر اين تصوريم، كه مردان آن روز- و به تعبير صريحتر ابوبكر و عمر و امثال آنان- كه از سرشناسان جامعه ى آن عصرند، نبايد مورد نقد و محاكمه قرار گيرند بدين دليل كه بانيان عظمت آن روز و ترسيم كنندگان خطوط طلائى آن دوره اند و تاريخ زندگى آنان، تاريخ آن روزگار است، و لذا چنان چه مزيّت و منقبتى از آنان سلب شود، چنان است كه شكوه و عظمت تاريخ صدر اسلام- كه مورد اعتقاد همه ى مسلمانان است- از آن گرفته شود.

مى خواهم، به اختصار از اين بحث- كه جاى تحقيق مفصلى دارد- بگذرم و بررسى دقيق، و بحث طولانى را به عهده ى فرصت و تاليف ديگرى بگذارم. اكنون تنها كافى است كه مطالبى مطرح كنم و از درجه ى واقعيت آن بپرسم.

درست است كه اسلام در زمان دو خليفه ى اول قدرتمند، فتوحات مسلمين پى در پى، زندگى جامعه ى اسلامى، هم سرشار از خير و بركات، و هم در تمامى زمينه ها از انگيزه هاى معنوى و روحانى درخشان و در پرتو تعليمات قرآن، در شكوفائى تمام

بود، ولى آيا مى توان پذيرفت كه تنها عامل اين مواهب، وجود صديق و فاروق بر مسند حكومت بوده است؟

البته جواب كامل اين سؤال، اكنون از مجال و موضوع بحث ما خارج است، ليكن مى دانيم كه مسلمانان در عصر دو خليفه ى اول، در كار حمايت دين، به اوج غيرت و غرور، و در دفاع از عقيده، در كمال بى پروائى و جانبازى بودند. حتى تاريخ اين شاهد زنده را براى ما ثبت كرده است كه روزى عمر به منبر رفت و از مردم پرسيد: «اگر روزى شما را از كارهاى معروف به منكر بگردانيم، چه خواهيد كرد؟» شخصى از ميان جمع مسلمانان جواب داد: «در آن صورت تو را به توبه فراخواهيم خواند، و اگر توبه كردى، از تو مى پذيريم، و از خطايت در مى گذريم.» عمر گفت: «و اگر توبه نكردم؟» آن مرد جواب داد: «گردنت را خواهيم زد» عمر وقتى جواب او را شنيد، گفت: «سپاس خداى را، كه به امت ما مردانى داد كه اگر به كژى گرائيم، ما را براستى آرد.» و نيز مى دانيم كه افراد گروه مخالف- ياران على (ع) پيوسته مترصد و مراقب كارهاى خليفه حاكم بودند و آن روز، با كمتر اشتباه و انحراف حكومت، مى توانستند يكسره دنيايى را زير و رو كنند. كما اين كه روزى كه عثمان قصرى خريد، يا خويشانش را به ولايت مسلمين رساند، يا روزى كه از سيره ى والاى پيامبر (ص)، عدول كرد، بر او شوريدند، با آن كه مردم در زمان عثمان بسيار نرمتر، و مسامحه كارتر از زمان دو خليفه پيشين بودند.

از اين واقعه مى توان دريافت، كه حكام در چنان وضعيت حسّاسى بودند- كه اگر هم به فرض مى خواستند- هرگز مجالى براى تغيير و تبديل در اساس سياست، و مسائل عمده ى آن نمى يافتند، چون تمام كارهاى آنان تحت مراقبت و نظارت دائم مسلمانانى بود كه با كمال اخلاص، به اصول اسلامى اعتقاد داشتند، و خود را موّظف مى دانستند كه بر كار حكومت و حاكمين نظارت پيوسته داشته باشند، بعلاوه اگر حكام كارى به خطا مى كردند، در معرض اعتراض و انتقاد شديد گروهى
قرار مى گرفتند كه همواره بر اين اصل پاى مى فشردند كه حكومت بايد برمبناى قواعد ناب اسلامى اعمال شود، و معتقد بودند: يگانه شخصى كه مى تواند روح اسلام را در قالب حكومت متبلور سازد، على (ع) وارث و وصى رسول خدا (ص)، و ولى مؤمنان بعد از آن حضرت است.

اما فتوحات اسلامى، در صدر كارها و حوادث اين دوره به حساب مى آيد، ليكن همه مى دانيم اين فتوحات براى حكومت موجود در زمان شيخين- بدان گونه كه معروف است- در تاريخ مجد و افتخارى ببار نمى آورد. زيرا وقتى همه ى كارهاى جنگ، و تهيه تجهيزات، و طرح و نقشه ى آن بگونه اى انجام مى گرفت كه نوعى كار گروهى امتى بود كه به حكم شخصيت كامل خود، آن را عملى باقى مى دانست، چگونه اين كار مى تواند ساخته ى دست حاكمى باشد كه شررى از آتش جنگ به دامن او نرسيده، و در كارها رأيى مستقل نداشته است، و تنها نقش او به صدور فرمان جنگ خلاصه مى شده كه آن هم، كمترين نقشى در پيروزى بازى نمى كرده است؟

اعلان جنگ خليفه ى آن روز چه در زمان فتح شام و چه در هنگام تسخير عراق و مصر، هيچ گونه قدرتى در حكومت، يا توانايى شخصى براى او اثبات نمى كند، تا اين كار نشانه تهيه ى تجهيزات، به وسيله ى وى محسوب شود، بلكه قوّت سخن پيامبر (ص) را مى نمايد، كه فتح كشورهاى ايران و روم را، و عده اى حتمى فرموده بود، و همين بشارت، دل و جان مسلمان را از غرور و آرزو، ايمان و يقين، سرشار مى ساخت. تا ريخ آن روز گوياى اين حقيقت است، كه بسيارى از آنان كه بعد از رسول خدا (ص) در زندگى عملى خود، گوشه نشينى اختيار كردند، تنها وقتى از انزوا خارج شدند كه اين بشارت هاى نبوى را به خاطر آوردند. اين بشارت و ايمان مرتكز در دل ها، نيرويى بود كه تمام شرايط لازم، و سپاهيان و تجهيزات جنگ را آماده مى كرد. امر ديگرى كه سبب كاميابى مسلمانان شد، و آن ها را در ميدان هاى جنگ، به پيروزى رساند- و هيچ گونه ارتباطى به حكومت شورا نداشت- از حسن شهرتى
ناشى مى شد، كه رسول خدا (ص) در اطراف و اكناف جهان پراكنده بود، به گونه اى كه مسلمين به هر سويى به قصد فتح روى مى نمودند در پيشايش آن ها سپاهى معنوى به تبليغ و ترويج اصول اسلام، فاتحانه رفته و راه را هموار ساخته بود.

اما در موضوع فتوحات، مسؤليت و نقش ديگرى مطرح بود كه تنها وظيفه ى حاكمين بشمار مى آمد، و مسلمانان بقيه ى كارها را انجام مى دادند، اين وظيفه ى اختصاصى حكّام، عبارت بود از اين كه وقتى كشورى با نيروى مسلمين فتح مى شد، روح و معنوّيت اسلام را در آن گسترش دهند، و نمونه هاى والاى قرآنى را به مردم ارائه نمايند، و شعور وجدانى و شناخت دينى مردم را- كه برتر از شهادتين- است وسعت و عمق بخشند. اما نمى دانم در اين مورد، مى توانيم براى شيخين امتيازى قائل شويم؟ يا مانند پاره اى از محققان ترديد كنيم، و آن چه را كه تاريخ ممالك مفتوحه، در دوره ى اسلامى خود مى گويد بپذيريم؟

همه ى شرايط شيخين را در تكوين زندگى نظامى مؤثرى كه در روزگاران آنان به وجود آمد، و در بناى سياست خاص كه در پيش گرفتند، مساعدت و يارى كرد. اما نمى دانيم اگر ممكن مى شد كه آن دو، شرايط و موقعيت خود را، با على (ع) عوض كنند، وضع آنها چگونه بود؟ اگر صديق و فاروق در موقعيت على (ع) قرار مى گرفتند، و زمامدارى جامعه ى اسلامى در آن شرايء به آنان واگذار مى شد- شرايطى كه از هر جهت على را در پيش گرفتن سياست، و شيوه ى حكومتى جديد امكان مى داد، و برخوردارى از انواع خوشگذرانى ها و ناز و نعمت ها را ميسر مى ساخت- آيا آن دو، مانند على (ع)، خود را از آن مواهب و لذايذ، به سود اسلام و حق، محروم مى كردند و با تن آسائى و كامجويى به مخالفت برمى خاستند؟ على چنين كرد، و در اخلاص عمل و خداجويى محض، و صداقت و امانت در حكومت ضرب المثل تاريخ شد.

البته من نمى خواهم بگويم كه شيخين، در اعمال روش پسنديده در حكومت، و در پيش گرفتن اعتدال در سياست و زندگى، كاملا مجبور بودند، بلكه منظور من
اين است كه خواه و ناخواه، شرايط حاكم بر آن روز چنين شيوه اى را ايجاب مى كرد، و به علاوه نمى خواهم به طور كلى آنان را در تاريخ بى اثر قلمداد كنم، و چگونه چنين كارى ممكن است! آنان بودند كه در آن روز، در ماجراى سقيفه، كليّه ى خطوط تاريخ اسلام را ترسيم كردند. تنها مقصد اين است كه آنها، مخصوصا، در بناى تاريخ زمان خود و در پيروزيهاى نظامى و معنوى آن دوره كم اثر بودند.

استاد عقاد و مسأله ى فدك

در حين نوشتن اين مطالب، كتاب «فاطمه و فاطميّون» استاد عباس محمود عقاد، در پيش روى من گشوده است. من با شوق تمام، آن را به دست آوردم، تا شايد داورى و نظر وى را درباره ى نزاع فاطمه (ع) و خليفه اول، بدانم در حالى كه يقين دارم امروز، روزگار پذيرفتن بى چون و چراى كار گذشتگان، و تاييد بى تأمّل و مقلّدوار نظر آنان، سپرى شده است و زمانى كه از تعمقّ در هر موضوعى از موضوعات، دينى، مذهبى، تاريخى و غير آن پرهيز مى شد پايان يافته، با آن كه متأسفانه، سالهاى فراوان و قرون متمادى، بر تاريخ اسلام چنين گذشته است- شايد نخستين كسى كه اولين خشت كج اين بنا را گذاشت، خليفه ى اول بود آن روزى كه بر سر آن مرد فرياد زد، و او را مورد ترس و بيم قرار داد! مردى كه از وى درباره ى آزادى انسان و تقدير مى پرسيد- اما آيا وقت آن نرسيده است كه خداوند ما را از شيوه ى ناميمونى كه همواره روح اسلام را آزرده است آسوده كند ؟

به هر صورت، جا داشت كه انتظار تحقيق سودمندى را داشته باشيم، و متوقع باشم كه استاد، جنبه هاى مختلف فدك را بررسى كرده، و ره آورد جستجوى او، تحفه ى دل انگيزى براى ما باشد اما متأسفانه، واقعيت امر بر خلاف اين بود! زيرا سخن ايشان در اين باره، چنان به اختصار و اجمال بود، كه صلاح دانستم بى آن كه چيزى

بدان بيفزايم، عينا آن را در معرض مطالعه و قضاوت خواننده ى عزيز قرار دهم. ايشان مى گويد:

«اما داستان مسأله فدك نيز، از احاديثى است كه به قول متفق عليه نمى رسد، ليكن حقيقتى كه در آن اختلاف نيست اين است كه بدانيم فاطمه، بزرگتر از آن است كه به ناروا چيزى ادعا كند، و صديق نيز، بزرگ تر از آن است كه حقى را كه فاطمه بر آن اقامه ى شهود كرده است، از وى سلب نمايد. و اما چه سخنى سخيفى است كه گفته شود: ابوبكر چون مى ترسيد على با انفاق محصول فدك، مردم را به سوى خود دعوت كند، آن را از زهرا باز گرفت. زيرا ابوبكر، عمر، عثمان و على عهده دار خلافت مسلمين شدند، و كسى نگفت: شخصى به سبب مالى كه گرفت، با آنان بيعت كرد، و در هيچ خبر موثق ياحتى شايعه اى نيز، چنين سخنى وارد نشده است بعلاوه، ما دليلى روشن تر از رأى خليفه در مسأله ى فدك، براى برائت ذمّه ى وى در قضاوت نمى بينيم. زيرا سرانجام چنان شد كه خليفه، با رضايت فاطمه درآمد و محصول فدك را مى گرفت، و صحابه نيز، با رضايت وى خشنود بودند، و خليفه هم جيزى از عوايد فدك را براى خود برنمى داشت تا كسى عليه او ادعايى داشته باشد. تنها مسأله، دشوارى امر قضاوت بود كه در پايان كار به اختلاف ميان طرفين انجاميد. طرفينى كه- رضوان الله عليهم اجمعين- صادق مصدّق بودند»

قبل از هر چيز، مى بينيم كه استاد مى خواهد چنان وانمود كند، كه مسأله ى فدك، جدال پايان ناپذيرى است و بحث در آن، به نتيجه ى قاطع و سودمندى نمى رسد، تا به اين بهانه از بررسى دقيق آن خوددارى ورزد. من در بخش «محاكمه ى» اين كتاب، جواب اين ابهامات را براى خواننده بيان خواهم كرد، از اين گذشته، مى بينيم كه وى، بعد از اين كه حديث مسأله ى فدك را از احاديثى مى شناسد كه به مقطع متفق عليه نمى رسد، در آن، دو حقيقت غيرقابل انكار مى بيند. اول: صديّقه (ع) والاتر از آن است كه بتوان تهمت كذبى را به او نسبت داد. دوم: صديق بزرگتر از آن است كه حقى را سلب كند كه بر آن اقامه ى بيّنه شده است. بنابر اين وقتى در درستى موضع
خليفه، و انطباق آن با قانون، جاى سخنى نباشد، پس جدالى كه پايان ندارد،درباره ى چه موضوعى است؟ و چگونه است كه داستان فدك به مقطع متفق عليهى نمى رسد؟

قطعا نويسنده آزاد است، كه درباره ى هر موضوعى به حكم پسند ذوق و مطلوب انديشه ى خود، اظهارنظر كند، اما مشروط بر اين كه، مدارك و اسناد رأى خود را بر خواننده عرضه كند و همه ى مفروضاتى را كه در آن مساله، به نتيجه اى خاص منتهى مى شود، بيان دارد. اما سخن استاد را چگونه مى توان پذيرفت، وقتى مى گويد: «اين مساله مورد بحث محققان است» و آن گاه بلافاصله، و بدون ارائه مدركى، به اظهار رأئى مى پردازد كه به توضيح و شرح بسيار نيازى دارد و در خور دقت نظر فراوانى است؟ وقتى به رأى ايشان توجه كنيم، سؤالاتى بدين ترتيب مطرح مى شود:

اگر ساخت مقدس زهرا (ع) پاكتر از آن است كه بتوان تهمت كذبى به آن نسبت داد، پس در آن دعوا چه نيازى به اقامه شهود بود؟ آيا قوانين قضايى اسلام، حكم قاضى را به استناد علم خود منع مى كند؟ و اگر چنين باشد، مى توان گفت كه بنا به عرف دين گرفتن ملك از مالك جايز است؟ علاوه بر اين ها سؤالات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه بايد بر همه آن ها جوابى علمى داد و به كمك استنباط در جستجوى پاسخ آنها برآمد كه به وقت مناسب مى گذاريم.

من مى خواهم در عين بى نظرى، با اجازه ى استاد بگويم كه تبرئه هردو طرف دعوا، زهرا(ع) و خليفه، غيرممكن است. زيرا اگر موضوع مورد منازعه ى منحصر به اين بود كه فاطمه (ع) به مطالبه فدك برمى خاست، و خليفه با خواست وى مخالفت مى كرد، به اين دليل كه مستمسكى قانونى نبود، تا به حكم آن، به نفع زهرا (ع)، رأى دهد، و قضيه ى مطالبه ى زهرا (ع)، در همين حد به پايان مى رسيد، مى توانستيم بگوئيم كه آن بزرگوار، حقى را كه صاحب آن بود، مى خواست، اما چون به سبب نداشتن مدركى شرعى، خليفه از تسليم آن خوددارى كرد، از خواسته ى خود چشم پوشيد، زيرا متوجه شد كه بر حسب قوانين قضايى و سنن شرع، نسبت به فدك حقى ندارد.

اما آن چه مى دانيم بر خلاف همه اين ها است. خصومت و نزاع آن دو، شكلهاى مختلفى به خود گرفت و تا جايى ادامه يافت، كه زهرا (ع) ابوبكر را به صراحت مورد اتهام قرار داد، و سوگند خورد كه براى هميشه از او ناخشنود خواهد بود.

به هر صورت، ما در ميان دو فرض قرار داريم: يكى اين كه بپذيريم زهرا (ع) مصرا مدّعى مالى بود- كه هر چند در واقعيت امر مالك آن بود- به حكم قوانين قضاى اسلامى، در آن هيچ گونه حقى نداشت. و دوم اين كه مسؤلّيت را متوجه خليفه بدانيم و بگوئيم: فاطمه (ع) از حقى منع شد، كه بر خليفه واجب بود آن را ادا كند يا به نفع وى راى دهد- با توجه به تفاوتى كه از نظر حقوقى بين اين دو تعبير وجود دارد و در فصول آينده روشن خواهد شد-

بدين ترتيب تبرئه زهرا (ع) از ادعايى كه بر خلاف قوانين شرعى بوده است، و در همان حال برتر دانستن ساحت خليفه، از منع حقى كه براساس همان قانون ادايش واجب است، امورى هستند كه جمعشان اجتماع نقيضيين است.

ما اين بحث را براى فرصت ديگرى مى گذاريم. اما استاد، حكم خليفه را درباره ى فدك روشنترين دليل برائت، و ثابت قدم او در اجراى حق، و عدم تجاوزش از حدود شريعت مى شمرد! آن هم به دليل اين كه اگر فدك را به فاطمه (ع) تسليم مى كرد، مسلما وى راضى مى شد و صحابه نيز به راضت او خشنود مى شدند. اما او چنين كارى نكرد.

اينجا مانند او فرض مى كنيم، كه مقتضاى قانون اسلامى، خليفه را ملزم مى كرد، تا به صدقه بودن فدك راى دهد. اما چرا از دادن سهم خود و ديگر صحابه- كه به تصريح استاد بخاطر جلب رضايت زهرا (ع) از آن مى گذشتند، به زهرا خوددارى كرد؟ اين كار از نظر دين حرام شمرده مى شد؟ يا موضوع ديگرى او را بر آن مى داشت، كه از اين كار سرباز زند؟ از اين ها گذشته، وقتى صديقه ى زهرا (ع) قول حتمى داد كه عوايد و محصولات فدك را در وجوه خير و مصالح عموم صرف كند، چه عاملى از تسليم آن جلوگيرى كرد؟

اما آن چه را كه نويسنده كتاب «فاطمه و فاطميّون»، در توجيه حكم خليفه سخيف مى داند، در همين فصل خواهيم دانست كه واقعا چه رأيى سخيف است.

موضع طرفين منازعه و ريشه هاى عاطفى آن:

اگر بپذيريم كه باورها و ذهنيات مردم، اصولا بمنزله ى وحى آسمانى نيست، كه راه هرگونه بحث و مجادله اى بر آن بسته باشد، و بررسى مسائل گذشتگان- چنان كه بعضى پنداشته اند- كفر و زندقه و انكار اصول عمده ى نبوت محسوب نمى شود، پس مى توانيم بپرسيم: چه انگيزه اى صديقه را بر آن داشت كه قيام خود را با فدك آغاز كند، آن هم به شدتى كه اصولا براى قدرت حاكم و نيروى مسلط روز، هيچ گونه هيبت و جلالى نشناسد يا نخواهد بشناسد؟ شكوه و جلالى كه مى توانست، حكومت گران را از شرار سركش و زبانه ى آتش قيام او حفظ كند، و تحت نفوذ خود حقيقت واقعه، و دستگاه حكومت را، از رسوا شدن باز دارد، و چنان كند كه حقيقت كارهاى حكومت، زير پوشش بماند و براى تاريخ آشكار نگردد، و بلكه نخستين لحظات و مراحل اوليه ى منازعه ى او (ع)، آژير خطر قيام، و در شكل، و روز پايانى، علما بصورت انقلابى كوبنده انقلابى برخوردار از معنى تمام و واقعى كلمه، و بر كنار و مصون از هرگونه ضعف و آسيب درآيد. و باز بپرسيم كه چه عاملى به آن قوت بخشيد كه نفى صريح حقانيت فاطمه، هدف قدرت حاكم، يا بهتر بگوئيم هدف شخص خليفه گردد، به نحوى كه رور در روى زهرا ( ع) بايستد، و هرگز به خاطرش نگذرد، كه با اين كار، تاريخ در اولين صفحات خود، براى او بابى خواهد گشود، و دشمنى او با اهل بيت رسول (ص) را بيان خواهد كرد؟

به هر صورت آيا كار او- به عنوان اولين شخص معارض با زهرا (ع)- كه در تسليم حق، گستاخى ورزيد، و موضعى مخالف، يا به ظاهر قيافه اى موافق و در حقيقت مخالف، به خود گرفت، و از رضايت و اخلاص ناشى مى شد؟ يا اساسا روش او اطاعت از قانون بود، و چنان كه بعضى مى پندارند، خود را ملتزم به رعايت نص قانون مى شمرد، و نمى خواست به هيچ وجهى، از قانون الهى تجاوز كند؟ با بالاخره اين كه برخورد تعجب آورش با فاظمه (ع)، با نقش او در ماجراى سقيفه در ارتباط بود؟

منظور از ارتباط اين است، كه اين دو حالت هدف خاصى را دنبال مى كرد، يا دو هدف به ظاهر جداگانه داشت، كه در يكجا به نقطه اى واحد مى رسيد؟ بهتر است كه غايت و مقصود نهايى اين اقدامات را، بجاى نقطه، دايره اى بگوئيم. دائره اى پهناور به وسعت و گستردگى دولت و خلافت پيامبر (ص) كه خليفه به شيرينى آرزوهاى دو دست، خواب هاى طلايى آن، بارها لبخند زده، و چه بسيار در راه وصال آن كوشيده بود.

به روشنى قابل درك است، و شرايط تاريخى حاكم بر نهضت فاطمه (ع) نيز نشان مى دهد كه براى خاندان بنى هاشم، در عين مصيبت درگذشت پيشواى بزرگ، همه موجبات قيام عليه وضع موجود، و دگرگون ساختن آن، و تاسيس حكومتى تازه فراهم شده و براى زهرا (ع) نيز، همه ى امكانات قيام و اسباب معارضه گرد آمده بود. معارضه و مقابله اى كه در آن معارضان بر اين بودند كه كار بهرجا بينجامد، معارضه اى مسالمت آميز باشد و مايه ى تفرّق مسلمين نگردد.

همچنين وقتى واقعيت تاريخى مسأله ى فدك، و كشمكشهاى مربوط به آن را بررسى كنيم، آشكار مى شود كه اين مساله، طبعيت آن قيام را بخود گرفته است، و ما بعدا روشن خواهيم كرد كه واقعيت و انگيزه هاى اين منازعات، در حقيقت، شورشى عليه سياست حاكم و مظاهر آن بود سياست بيگانه با شيوه هاى حكومتى كه زهرا (ع) با آن خو گرفته بود، و براستى اين منازعه، به هيچ وجه با امور مالى و نظام اقتصادى كه خلافت شورا را در پيش گرفته بود ارتباطى نداشت، گو اين كه احيانا

شكلى مادى به خود مى گرفت.

/ 19