دو حادثه - فدک در تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فدک در تاریخ - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ مترجم: محمود عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دو حادثه

اگر بخواهيم ريشه هاى قيام فاطمه (ع) را، از بررسى اصول آن، يا آن چه بايد اصول شناخته شود، باز شناسيم بايد نظرى همه جانبه و عميق به مسائل آن روز بيفكنيم، تا روشن شود كه در تاريخ صدر اسلام، دو حادثه، متقارب وجود داشت، كه يكى بازتاب و عكس العمل طبيعى ديگرى بود. و ريشه هاى اوليّه آن دو حادثه، در كنار هم امتداد داشت به وجهى كه گاهى يكى با ديگرى برخورد مى كرد- يا به تعبير درست تر- به نقطه اى مى رسيدند كه طبيعتا مستعد بود مايه ى ادامه ى آن دو حادثه گردد.

يكى از آنها، قيام فاطمه (ع) عليه خليفه ى اول بود، و تا آن جا پيش رفت كه نزديك بود موجوديت سياسى او را متزلزل كند و خلافتش را به فراموش خانه ى تاريخ بسپارد. و واقعه ى دوم نقطه ى مقابل آن. در اين جا عايشه ام المؤمنين، دختر خليفه ى فقيد، در روى على (ع) ايستاد. على همسر صدّيقه كه بر پدرش قيام كرده بود.

سرنوشت چنان خواسته بود، كه هر دو قيامگر با شكست روبرو شوند، با تفاوت هائى كه در كار آن دو وجود داشت، و آن مربوط به رضايتى بود كه هريك در قيام خود، احساس مى كرد، و اطمينان قلبى كه به درستى كار خود داشت، و بهره اى كه از پيروزى در راه حق- حقى كه در آن هيچ گونه انحرافى نيست- به دست مى آورد. اما شكست آنان بدين ترتيب بود كه زهرا (ع)، ظاهرا شكست خورد، اما بعد از اين كه خليفه پشيمان و گريان گفت: «بيعت مرا باز پس گيريد!» و سيده ى عايشه نيز، شكست خورد، به طورى كه آرزو مى كرد: «اى كاش بقصد جنگ خارج نمى شدم و طاعت خود را به عصيان نمى آوردم.»

آرى، اين دو قيام هر دو در موضوع و رهبر بهم نزديك بودند، اما هيچ گاه از سرچشمه و خاستگاه همانندى مايه نگرفته بودند. ما به خوبى مى دانيم تغيير حالتى كه با شنيدن خبر خلافت على (ع)، بر عايشه عارض شد، به روزهاى اول زندگى على و عايشه باز مى گردد. روزهايى كه همسر و دختر پيامبر (ص)، بر سر تصاحب قلب آن بزرگ با هم رقابت مى ورزيدند. لازمه ى طبيعى اين رقابت، آن بود كه خودبخود آثارى فراوان بجاى گذارد و احساس مختلفى از كينه و دشمنى ما بين دو رقيب ايجاد كند، و به تدريج ياران و دوستانى در اطراف آنان گرد آورد. همين رقابت بود كه عملا در يكى از دو طرف، قدرت يافت، و آن قضيه ى شوم عايشه و على را پيش آورد. و ناچار از سوى ديگر نيز دامنه پيدا مى كرد، كه چنين شد، و كسى را فرا گرفت كه ام المؤمنين- دخترش- پيوسته در خانه پيامبر (ص)، به نفع وى كار مى كرد.

بلى، منشأ دگرگونى و تغيير حالت ام المؤمنين، احياى خاطرات روزهايى بود كه على (ع)، رسول خدا (ص) را به طلاق او تحريص كرد و داستان آن- افك- مشهور است.

اين توصيه ى على (ع)، اگر چيزى را نشان دهد آن است كه وى از كار عايشه، آزرده و از رقابت او با زهرا (ع) ناراحت است و نيز روشن مى كند كه نزاع و ستيز همسر رسول گرامى (ص) و فرزند او، چنان گسترش يافته كه به على (ع) و كسانى كه نتايج اين رقابت را با اهميت تلقى مى كردند، رسيده بود است.

از اين ماجرا مى توان دريافت كه اين شرايء به خليفه اول نسبت به على و همسرش (ع)، احساس تازه اى مى داد.

به علاوه از ياد نمى بريم كه ابوبكر، از زهرا (ع) خواستگارى كرده، و پيامبر (ص) آن را نپذيرفته، ولى پس از آن با اجابت تقاضاى على (ع)، زهرا به همسرى على (ع) درآمده بود. اين ردّ و قبول، در دل خليفه- وقتى در حد انسانى طبيعى، و داراى احساسى مانند ديگران دانسته شود- حسرت و غبطه اى خاص- اگر در تعبير احتياط كنيم- نسبت به على برانگيخت و اينجا زهرا (ع) بود كه آن رقابت را، بين على و او پيش آورد، كه به پيروزى رقيب انجاميد. و همچنين بايد بدانيم كه ابوبكر، شخصى است كه رسول بزرگ (ص)، او را براى خواندن سوره ى توبه به جانب كفّار فرستاد، ولى از نيمه هاى راه بازگرداند. و اين جا نيز اراده ى الهى بر اين قرار گرفته بود كه رقيب- همان كسى كه در مسأله ى زهرا پيروز شده بود- بار ديگر بر او تفوّق جويد.

تمام اين عوامل باعث مى شد تا ابوبكر دخترش را، در مسابقه اى كه با زهرا (ع) براى كسب مقام برتر، نزد رسول خدا (ص) داشت، پيوسته تحت نظارت و دقّت داشته باشد، و مانند همه پدران تحت تأثير عواطف او قرار گيرد. و چه مى دانيم؟ شايد گاهى فكر مى كرد، فاطمه نيز، پدرش را به اقامه ى نماز جماعت در مسجد وادار و تشويق مى كرده است، به قياس روزى كه ام المؤمنين- كه همواره در خانه پيامبر (ص) به نفع پدر كار مى كرد- زمينه را فراهم كرد تا او در زمان بيمارى آن حضرت، امام جماعت باشد.

نمى توان انتظار داشت كه تاريخ، براى هر واقعه اى شرحى كافى، در اختيار ما بگذارد، مگر امرى كه دلايلى كافى براى اثبات آن جمع آمده باشد. اما مى توان پذيرفت كه وقتى كسى، تحت تأثير چنان احوالى قرار گيرد كه ابوبكر را، زير اثر و نفوذ خود گرفته بود، واكنش هاى معروف او را نشان دهد. و اگر زنى، با همان رقابت ها مواجه گردد، كه حتى پنجره ى واسطه، بين خانه ى او و پدرش، بر آن شهادت مى داد، هرگز نبايد سكوت كند، مخصوصا وقتى مخالفان بر آن باشند كه حق قانونى وى را- كه در مشروعيّت آن ترديدى نيست- از وى سلب كنند.

بعد سياسى قيام زهرا:

آن چه گذشت جنبه ى عاطفى قيام فاطمه (ع) بود. اما قيام او ابعاد گوناگونى دارد، كه جهت و بعد سياسى آن از هر لحاظ برجسته تر و با اهميت تر است. البته غرض از كلمه ى سياسى، هرگز مفهوم رايج و آشناى روزگار ما نيست، كه در
مخفى كارى و دغلبازى خلاصه مى شود، بلكه منظور مفهوم حقيقى آن است، كه منزه از هرگونه پنهان كارى و دروغبازى است.

جوينده ى دقيق، در مطالعه و بررسى مراحل و اشكال مختلفى كه اين نزاع بخود مى گيرد، هرگز معنى مطالبه ى قطعى زمينى را نمى بيند، بلكه اين منازعه، براى او مفهوم گستره ترى دارد، و در اعماق خود تصميم راسخى را نشان مى دهد كه بر آن است تا تخت و تاج حكومتى غصب شده، و قدرت و مجدى به تباهى افتاده، را بازستاند و امتى را كه به جاهليّت گذشته ى خود بازپس گشته است، به راه اعتدال باز آورد.

از اين رو فدك سمبلى از معنائى عظيم است كه هرگز، در چهارچوب آن قطعه زمين تصاحب شده ى حجاز، نمى گنجد. و همين معناى رمزى فدك است كه نزاع مربوط به آن را، از قالب مخاصمه اى سطحى و محدود، به جانب قيام و مبارزه اى وسيع و پردامنه سوق مى دهد.

براى تحقيق در اين معنى، خواننده را دعوت مى كنم كه اسناد و مدارك تاريخى و مسلم فدك را مطالعه كند و به اين پرسشها پاسخ گويد: آيا مسأله ى فدك را نزاعى مادّى مى داند؟ آيا در اطراف فدك- به معنى محدود و مشخص آن- اختلافى مى بيند؟ آيا بر سر تصاحب محصولات و درآمد آن، به هر اندازه اى هم كه گفته شود، منازعه اى و مسابقه اى بوده است؟ آيا اصولا دو طرف منازعه، بدون اين كه موضوعى در بين باشد، باهم به خصومت و نزاع برخاسته بودند؟

حاشا كه مسأله ى فدك چنين تصور شود! منازعه ى فدك قيامى عليه اساس حكومتى است، و فرياد آسمان گيرى كه فاطمه (ع) خواست به وسيله ى آن سنگ كجى را كه تاريخ بعد از ماجراى سقيفه بر آن بنا شد، در هم فروشكند.

براى اثبات اين معنى، كافى است به خطبه اى كه زهرا (ع) در مسجد نبى (ص) روياروى خليفه، و در حضور جمعيّت انبوهى از مهاجر و انصار، ايراد فرمود، نگاهى بيفكنيم، در اين خطبه، بيشتر سخن در مدح على ستايش موضع گيرى هاى اسلامى و جاودانه ى اوست، و اثبات حق اهل بيت رسول (ص)، آن جا كه مى گويد:

(آنها وسيله ى رسيدن انسان ها به خداوند، و خاصان و پاكان اويند، و گواهان غيب الهى، و ميراثبران خلافت و حكومت پيامبرانند».) و در ضمن سرزنش و نكوهش مسلمانان، هشدار مى داد كه: آنان به نگون بختى درافتاده اند، و ناشايستى را به خطا و بى تدبير برگزيده و به آئين گذشتگان خود، بازپس گشته اند. و به قصد آب، به آبشخور ديگرن دست يازيده اند، و امر مهم خلافت را، به نااهل آن سپرده و با اين كارها، به فتنه ى عظيمى فروافتاداند و سپس به انگيزه هاى شومى كه آنان را به ترك قرآن وامى دارد، توجّه مى دهد، و بالاخره مخالفت آشكارشان را به حكم و فرمان الهى، در باب خلافت و امامت بيان مى دارد.

بنابراين مسأله، در اينجا مسأله ى ميراث و صدقه نيست، مگر به همان اندازه اى كه به موضوع سياست حاكم مربوط است و هيچ گونه به مطالبه ى زمين و خانه نيز ارتباطى ندارد، بلكه از ديد زهرا (ع) مسأله، مسأله ى اسلام و كفر و ايمان و نفاق و نص و شورا است، و بار ديگر اين هدف عالى سياسى را در سخنانش با زنان مهاجر و انصار مى بينيم: آنجا كه مى گويد:

«چگونه رهبرى امت را، از پايگاه رسالت و قواعد استوار نبوت، و مهبط روح الامين دور ساختند، و آن را از دست آگاهان دنيا و دين باز گرفتند؟ بايد بدانند كه اين كار زيانى آشكار است، اما چرا با ابوالحسن بدشمنى برخاستند؟ به خدا سوگند، تنها علتى كه باعث اين دشمنى شد، قدرت شمشير او در جهاد، سخت گيرى و شدت عمل او در برابر حق، يورش عبرت آموز او به جاى دشمنان و گستاخى و بى پروايى او در راه خدا بود. به خدا اگر مانع نمى شدند تا زمامى را كه رسول خدا (ص)، به پيش دست على (ع) انداخته بود، بردارد، آن را در دست امامت مى گرفت، و كاروان امت را چنان عادلانه و بزرگوارانه پيش مى برد كه در اين كاروان، نه مركب رنجى ببيند و نه راكب اضطرابى يابد. و آنان را به آبشخورى مى رساند كه چشمه ى زلال و نوشين آن، پيوسته به گوارايى بجوشد و چنان سيراب بازشان مى گرداند كه ي
عقل به حيرت ماند. بدون اين كه در برابر اين كار و مسؤليت در پى سود و بهره اى برآيد، مگر اين كه تنها، شدت عطش خود را به جرعه ى آبى، و ضعف گرسنگى را به نان خشكى فرو نشاند. و در آن صورت، درهاى بركات الهى، از آسمان و زمين بر آنان گشوده مى شد اما دريغا! اين كار را نكردند و خداوند آن ها را بدين كارشان مؤاخذه خواهد كرد.

بيا و به سخن من گوش فرا دار! اگر در اين جهان دير بمانى، روزگار شگفتى هاى خود را به تو نشان خواهد داد، و چنان چه در كار آن به عجب درمانى، باز هم تو را تازه تر از تازه ترى به اعجابى ديگر خواهد كشاند، و خواهى پرسيد: اينان به كجا پناهنده شدند و به چه دليلى استناد كردند و به كدام رشته اى چنگ زدند؟ «بسيار بعد معبودى يافتند و بد دمسازى اختيار كردند، و راستى ظالمان چه بد مبادله اى نمودند!»

بخدا سوگند، با اين كار واماندگان و عقب افتادگان را بر پيشروان، مقدم داشتند و ناتوان را بر نيرومندان برگزيدند، و دماغ عزّت را بر خاك ذلّت ساييدند؟ آنان كه كار بد خود را شاهكار مى پندارند، بدانند كه «سخت مفسدند ولى خود نمى دانند» اى واى بر آنان! آيا آن كه خلق را بحق رهبرى مى كند، سزاوارتر به پيروى است يا آن كه نمى داند؟ مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما را چه شده است كه چنين حكم مى كنيد؟)

بعلاوه در جايى، از زنان پيامبر (ص) نقل نشده است كه در باب ميراث، با ابوبكر به مخاصمه برخاسته باشند، از اين رو اين سؤال پيش مى آيد كه آيا آنان در برابر حطام دنيوى از زهرا (ع)، پارساتر، و در زندگى به سيره ى پيامبر (ص) نزديكتر بودند؟ يا اين كه به ماتم پيامبر (ص) نشسته بودند، و فرزند رسول خدا در سوگ پدر آسوده خاطر بود؟ يا بالاخره اوضاع سياسى روز، در كارهاى حكومتيان اين تفاوت را بوجود آورده بود، و زهرا (ع) را به مقابله و منازعه اى شديد و خطرناك واداشته، بى آن كه براى زنان پيامبر دردسرى فراهم شود؟

ظن غالب بر اين است كه زهرا (ع) مى توانست در ميان پيروان همسرش، و ياران برگزيده ى وى (ع)- كه هيچ گونه ترديدى در صداقت او نداشتند- كسى را پيدا كند، و به همراه على (ع)، بيّنه لازم را در اثبات مدعاى خود، اقامه نمايد اما مى دانيم كه او هر گز چنين نكرد. آيا اين كار به ما نشان نمى دهد كه هدف اوالاى فاطمه (ع) كه قدرت طلبان به خوبى آن را مى شناختند- اثبات ميراث و مال پدرى نبود، بلكه وى همت در محو آثار سقيفه بسته بود، و حصول اين مقصود، نه با اقامه ى بيّنه در باب فدك، بلكه با اين وسيله ممكن بود كه وى از گمراهى و خطاكارى مردم، شواهد زنده اى ارائه دهد، و اين بيّنه را در پيشگاه تمامى ملّت اقامه نمايد. آرى اين بود آن امرى كه در طول مبارزات، هدف اصلى زهرا (ع) را تشكيل مى داد.

سخن آئينه شخصيّت

در اين جا لازم است به سخنان خليفه توجه كنيم، وقتى خطبه ى زهرا (ع) به پايان رسيد و مسجد را ترك گفت، وى به منبر رفت و چنين گفت:

«اى مردم! اين هياهو چيست؟ هر كس حرفى دارد! كجا آين آروزها در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود؟ هر كس شنيده است، بگويد! و هر كس ديده است، شهادت دهد! او روباهى است كه شاهد او دم اوست، او كانون تمام فتنه هاست، مانند ام طحال... بدانيد كه من اگر بخواهم مى گويم، و اگر بگويم اسرار را فاش مى كنم، ولى مادامى كه با من كار نباشد سكوت خواهم كرد.»

آن گاه رو به انصار كرد و گفت: «اى ياران رسول خدا! سخن بعضى از نادانان، كه در ميان شمايند به من رسيده است، حال آن كه شما بايد بيش از هر كس پايبند پيما رسول خدا باشيد. شما همان كسانى هستيد كه پيامبر به شهرتان آمد، و به او پناه داديد، و ياريش كرديد. بدانيد من كسى نيستم كه دست و زبانم به هر

ناسزاوارى به لطف و كرم باز باشد.»

اين گفته ها گوشه اى از شخصيت خليفه را، به ما مى نماياند و موضع منازعه ى زهرا (ع) را با وى روشن مى كند نكته ى مهمّى كه اكنون، از منازعه ى زهرا (ع) و تلّقى خليفه، از آن براى ما آشكار مى شود، اين است كه خليفه، كاملا دريافت كه هرگز احتجاج زهرا (ع)، به ميراث يا نحله ارتباطى ندارد و تنها به اصطلاح امروز، مبارزه اى سياسى است و به قصد دادخواهى به نفع همسر بزرگوارش- كه خليفه و اطرافيانش مى خواستند وى را از مقام الهى و طبيعيش، در عالم اسلام دور كنند - آغاز كرده است. از اين رو ابوبكر تنها از على (ع) سخن گفت و- العياذ بالله او را، اسداله الغالب را به روباه مانند كرد، و كانون فتنه و ام طحال شمرد، و فاطمه ى بزرگ را به دم، پيرو و دنباله ى او، تشبيه نمود، و از ميراث، هيچ گونه سخنى به ميان نياورد.

على و عباس و ميراث دانستن فدك:

در اينجا بايد به ملاحظه ى روايتى بپردازيم، كه در صحاح اهل سنّت آمده است، اين روايت مى گويد كه در روزگار عمربن خطاب، مابين على و عباس، چندى در باب فدك اختلاف بود. على مى گفت: «پيامبر فدك را در حيات خود به فاطمه بخشيده است.» و عباس از قبول اين سخن سرباز مى زد و مى گفت: «فدك ملك رسول خداست و من نيز وارث اويم». تا اين كه سرانجام آن دو، رفع دعوا را به خليفه بردند. عمر از داورى بين آن دو ابا كرد و گفت: «شما كار خويش بهتر مى شناسيد، و من هم فدك را به شما واگذار مى كنم:»

اگر اين حديث صحيح باشد، از آن چنين برمى آيد كه حكم ابوبكر، درباره ى فدك حكمى سياسى و موقت، و موضعگيرى او در آن لحظات حساس، به مقتضاى مصالح و منافع حكومت بوده است. و گرنه عمر در هنگام منازعه على و عباس، چ را روايتى را كه قبلا خليفه نقل كرده بود ناديده گرفت و آن را به گوشه فراموشى افكند و فدك را به على و عباس واگذار نمود؟ و ضمنا كار او، در برابر آن دو، نشان مى دهد كه تسليم فدك، نه به وجه توكيل، بلكه بر اين اساس است كه آن ميراث پيامبر مى شناسد. زيرا اگر اين كار به عنوان وكالت فرض شود منازعه و اختلاف على و عباس، در امر فدك موجّه نمى نمايد، آن هم به صورتى كه آيا پيامبر (ص) فدك را به فاطمه بخشيده است، يا از وى (ص) باز مانده است؟

بعلاوه اين اختلاف و نزاع، چه معنايى دارد اگر فرض كنيم، ابوبكر فدك را جزء اموال مسلمين مى دانست، و آن دو را وكيل كرد، تا عهده دار حفاظت آن باشند، و عمر با قطع نزاعشان به آنان گفت كه فدك را ميراث پيامبر (ص) يا حق فاطمه نمى داند، و بالاخره به خود آنها واگذاشت، تا به نيابت وى به نگهدارى و آبادى آن بپردازند؟ همانطورى كه وقتى آن را منحصرا تسليم على نمى كند، مى فهميم كه عمر باور نداشته است كه پيامبر فدك را به فاطمه بخشيده است، نتيجه آن كه تسليم فدك به على و عباس جز به طريق ارث وجه ديگرى نمى تواند داشت.

به هر صورت در اين مساله، دو وجه قابل تصور است. اول: عمر خليفه را- در باب نفى ارث گذاشتن پيامبر (ص)- به جعل حديث متهم كرد. دوم: عمر حديث را تأويل كرد، و از آن معنايى غير از نفى توريث فهميد، اما اين تأويل را به ابوبكر نگفت، و با او نيز در حين بيان حديث مجادله و بحثى پيش نياورد.

بالاخره هر يك از دو معنى پذيرفته شود، جهت و رنگ سياسى مساله آشكار است. و گرنه- وقتى با سياست بازى در ارتباط نباشد- چگونه عمر خليفه را به جعل حديث متهم مى كند؟ و چرا تأويل خود را مخفى مى دارد، و تفسير و برداشت خود را به موقع نمى گويد، در حالى كه مى دانيم در موارى كه او بخواهد از اظهار مخالفت با خليفه اول و حتى پيامبر (ص) باكى ندارد؟

فدك مقدمه ى قيام:

حال چون دانستيم كه زهرا (ع)، پس از آن كه حزب حاكم، فدك را به تصرف گرفت، آن را به عنوان ميراث مطالبه كرد و آن هم به اين دليل بود كه اصولا ضرورتى نبود تا مردم در تصرف مواريث خود، يا در تسليم آن به صاحبانش، از خليفه اذن بگيرند، و به اين ترتيب زهرا (ع) هم، نيازى نمى ديد كه در اين امر به خليفه مراجعه كند، و از او نظر بخواهد و بعلاوه او خليفه را شخصى ستمكار و متجاوز به حقوق ديگران مى دانست، و مطالبه ى او عكس العملى بود در مقابل اقدام خليفه، كه فدك را به تصرف گرفته، و به اصطلاح امروز ملّى كرده بود.

آرى، وقتى اين معنى روشن شد كه زهراى بزرگ (ع) حقوق خويش را پيش از آن كه از وى بگيرند مطالبه نكرد، خود به خود براى ما آشكار مى شود كه شرايط و موقعيت زمان، چنان بود كه معارضين هيئت حاكم- على و فاطمه (ع)، و يارانشان - را وادار مى كرد، ميراث را به عنوان زمينه ساز مقابله، مغتنم بدانند، و با روشى مسالمت آميز كه مصالح عاليه ى جامعه ى اسلامى آن روز، ايجاب مى كرد، حكومت را به غضب اموال، به بازى گرفتن اصول شرع، و بى حرمتى به ساحت قانون، متهم و محكوم سازند.

/ 19