بوستان سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بوستان سعدی - نسخه متنی

مصلح بن عبدلله سعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت





  • يكى مال مردم به تلبيس خورد
    چنين گفت ابليس اندر رهى
    تو را با من است اى فلان، آتشى
    دريغ است فرموده ى ديو زشت
    روا دارى از جهل و ناباكيت
    طريقى به دست آر و صلحى بجوى
    كه يك لحظه صورت نبندد امان
    وگر دست قوت ندارى به كار
    گرت رفت از اندازه بيرون بدى
    فراشو چو بينى ره صلح باز
    مرو زير بار گنه اى پسر
    پى نيك مردان ببايد شتافت
    وليكن تو دنبال ديو خسى
    پيمبر كسى را شفاعتگرست
    ره راست رو تا به منزل رسى
    چو گاوى كه عصار چشمش ببست
    گل آلوده اى راه مسجد گرفت
    يكى زجر كردش كه تبت يداك
    مرا رقتى در دل آمد بر اين
    در آن جاى پاكان اميدوار
    بهشت آن ستاند كه طاعت برد
    مكن، دامن از گرد زلت بشوى
    اگر مرغ دولت ز قيدت بجست
    وگر دير شد گرم رو باش و چست
    هنوزت اجل دست خواهش نبست
    مخسب اى گنه كرده ى خفته، خيز
    چو حكم ضرورت بود كبروى
    ور آبت نماند شفيع آر پيش به قهر ار براند خداى از درم
    به قهر ار براند خداى از درم



  • چو برخاست لعنت بر ابليس كرد
    كه هرگز نديدم چنين ابلهى
    چرا تيغ پيكار برداشتي؟
    كه دست ملك با تو خواهد نبشت
    كه پاكان نويسند ناپاكيت
    شفيعى برانگيز و عذرى بگوى
    چو پيمانه پر شد به دور زمان
    چو بيچارگان دست زارى برآر
    چو دانى كه بد رفت نيك آمدى
    كه ناگه در توبه گردد فراز
    كه حمال عاجز بود در سفر
    كه هر كاين سعادت طلب كرد يافت
    ندانم كه در صالحان چون رسي؟
    كه بر جاده ى شرع پيغمبرست
    تو بر ره نه اى زين قبل واپسى
    دوان تا شب و شب همان جا كه هست
    ز بخت نگون طالع اندر شگفت
    مرو دامن آلوده بر جاى پاك
    كه پاك است و خرم بهشت برين
    گل آلوده ى معصيت را چه كار؟
    كرا نقد بايد بضاعت برد
    كه ناگه ز بالا ببندند جوى
    هنوزش سر رشته دارى به دست
    ز دير آمدن غم ندارد درست
    برآور به درگاه دادار دست
    به عذر گناه آب چشمى بريز
    بريزند بارى بر اين خاك كوى
    كسى را كه هست آبروى از تو بيش روان بزرگان شفيع آورم
    روان بزرگان شفيع آورم


/ 272