فى ذم من صرف خلاصة عمره فى العلوم الرسمية المجازية
اى كرده به علم مجازى خوى سرگرم به حكمت يونانى در علم رسوم گرو مانده بر علم رسوم چو دل بستى يك در نگشود ز مفتاحش ز مقاصد آن، مقصد ناياب راهى ننمود اشاراتش محصول نداد محصل آن تا كى ز شفاش، شفا طلبى تا چند چون نكبتيان مانى تا كى به هزار شعف ليسى سرالممن، فرموده نبى سر آن جو كه به روز نشور سر آن جو كه در عرصات در راه طريقت او رو كن كان راه نه ريب در او نه شك است تا چند ز فلسفه ات لافى رسوا كردت به ميان بشر در سر ننهاده، بجز بادت تا كى لافى ز طبيعى دون و آن فكر كه شد به هيولا صرف تصديق چگونه به اين بتوان علمى كه مسائل او اين است تا چند دو اسبه پي اش تازى وين علم دنى كه تو را جان است خود گو تا چند چو خرمگسان تا چند ز غايت بي دينى اندر پى آن كتب افتاده نى رو به شريعت مصطفوى نه بهره ز علم فروع و اصول ساقي ز كرم دو سه پيمانه زان مى كه كند مس او اكسير زان مى كه اگر ز قضا روزى از صفحه ى خاك رود ارش
از صفحه ى خاك رود ارش
نشنيده ز علم حقيقى بوى دلسرد ز حكمت ايمانى نشكسته ز پاى خود اين كنده بر اوجت اگر ببرد، پستى اشكال افزود ز ايضاحش ز مطالع آن، طالع در خواب دل شاد نشد ز بشاراتش اجمال افزود مفصل آن وز كاسه ى زهر، دوا طلبي؟ بر سفره ى چركن يونانى ته مانده ى كاسه ى ابليسي؟ از سر ارسطو چه مي طلبي؟ خواهى كه شوى با او محشور ز شفاعت او يابى درجات با نان شريعت او خو كن و آن نان نه شور و نه بي نمك است وين يابس و رطب به هم بافي؟ برهان بوت عقل عشر برهان تناهى ابعادت تا كى باشى به رهش مفتون؟ صورت نگرفت از آن يك حرف كاندر ظلمت، برود الوان بي شبهه، فريب شياطين است تا كى به مطالعه اش نازي؟ فضلات فضايل يونان است نازى به سر فضلات كسان خشت كتبش بر هم چيني؟ پشتى به كتاب خداداده نى دل به طريقت مرتضوى شرمت بادا ز خدا و رسول در ده به بهائى ديوانه و عليه يسهل كل عسير يك جرعه از آن شودش روزى وز قله ى عرش رسد خبرش
وز قله ى عرش رسد خبرش