سلمان فارسى
سلمان فارسى از ياران پاك پيامبر "ص" است كه او را سلمان اهلبيت خوانده است. سلمان پيش از بعثت پيامبر حركت خود را از سرزمين فارس براى رسيدن به حق آغاز كرده است. سلمان جوانى عاشق حق و حقيقت بود در خانواده اى آتش پرست به دنيا آمده بود، باآگاهى از آئين مسيح به آن گراييد و همين مطلب موجب گرديد كه از خانه خارج شود و در صدد يافتن مركز اصلى آئين مسيح "ع" برآيد او زحمات طاقت فرسائى را متحمل شد تا به نواحى شام رسيد و در حضور يكى از دانشمندان آئين مسيح، براى كسب حقايق دينى بار يافت.در آنجا اقامت داشت تا زمانى كه اين شخص فوت كرد، سلمان از آنجا طبق توصيه او به خدمت دانشمندى كه در موصل بود آمد و در آنجا تا پايان عمر نزد اين دانشمند بود و از آنجا بر حسب توصيه او به قلعه عموريه رفت و در خدمت عالم ديگرى از علماء مسيح در آمد اين دانشمند نيز آفتاب عمرش به پايان رسيد و سلمان
كه عاشق حق بود از او خواست كه بالاخره به كجا روى آورد استادش به او گفت: بر اساس اخبارى كه از پيامبران سابق رسيده در همين ايام پيامبرى بر اساس آئين ابراهيم "ع" مبعوث خواهد شد و به سرزمينى هجرت خواهد نمود كه پر از درخت خرما است، او نشانه هائى دارد از جمله، خال بزرگى بين دو شانه اش است كه به خاتم نبوت معروف است، از هديه استفاده مى كند، اما صدقه را نمى خورد سلمان پس از مرگ استاد به كاروانى از عرب برخورد كرد به آنها گفت: اين چند گاو و گوسفند كه دارم به شما مى دهم كه مرا به بلاد خود ببريد، اين كاروان او را به وادى القرى بردند و او را به يك مرد يهودى فروختند، سلمان مى گويد:
هنگامى كه درختان خرما را ديدم يقين كردم كه همان محل موعود است ولى اين شخص مرا به فردى از قبيله بنى قريظه فروخت، او مرا به مدينه آورد و من به صفات او آشنا گرديدم و در نخلستان او به كار مشغول شدم، در اين زمان پيامبر "ص" مبعوث شده بود و من از آن بى خبر بودم، تا وارد مدينه شد، روزى به من خبر دادند شخصى از مكه آمده و ادعاى نبوت دارد من فورا نزد پيامبر "ص" رفتم و اين موقعى بود كه رسول خدا "ص" در محله قبا بود.
مقدارى خوراكى كه تهيه كرده بودم نزد او گذاردم و عرض كردم صدقه است، تو و اصحابت را افراد نيكى يافتم مى خواهم شما ميل بفرمائيد، حضرت، خود دست به سوى آن دراز نكرد ولى به اصحابش فرمود شما بخوريد من با خود گفتم اين يك نشانه، پيامبر از قبا به مدينه رفت، من مقدار ديگرى تهيه كردم و به خدمتش رفتم عرض كردم من به شما علاقه مند شده ام اين صدقه نيست، بلكه هديه است.
حضرت خود و اصحابش از آن خوردند با خود گفتم اين نشانه دوم، طولى نكشيد او را در تشييع جنازه به طرف بقيع يافتم، اصحابش گرداگردش را گرفته بودند به او عرض ادب كردم و پشت
سرش حركت مى كردم منتظر آن بودم كه عبا كنار برود و خال ميان كتفش را ببينم او متوجه شد من بدنبال چه مى گردم عبا را از دوش افكند و من آنچه مى خواستم ديدم، آنرا بوسيدم. گريه كردم و "اسلام آوردم" مرا در پيش روى خود نشاند و من داستان زندگيم را براى رسول خدا "ص" گفتم، حضرت در شگفتى فرو رفت و خواست اين داستان را اصحابش نيز بشنوند.
اما من، چون برده بودم در جنگ بدر و احد نتوانستم شركت كنم تا پيامبر "ص" به من دستور داد با مولاى خود قرار بگذار كه قيمت خود را هر وقت بپردازى آزاد گردى با او قرار گذاردم و با اعانت و كمك اصحاب پيامبر "ص" توانستم قيمت خود را پرداخته و آزاد شدم.
زندگى سلمان در ايامى كه پيامبر اسلام "ص" در قيد حيات بود زندگى پر تلاشى به حساب مى آيد او در پيشرفت اسلام و فراگيرى مسائل اسلامى و امور معنوى نقش بسزايى داشت. سلمان بود كه نقشه حفر خندق را كشيد و پيامبر "ص" دستور اجراى آن را صادر فرمود، طبق نوشته مورخان در همين موقع بود كه مهاجران و انصار هر كدام مى خواستند سلمان را از خود به شمار آورند تا افتخار طرح چنين نقشه اى براى حفاظت مدينه نصيبشان شود، ولى پيامبر "ص" اين مسئله را به اينگونه خاتمه داد كه فرمود: سلمان منا اهل البيت على "ع" درباره سلمان گفته است:
علم العلم الاول و الاخر و هو بحر لاينزف و هو منا اهل البيت
"علم اولين و آخرين را فرا گرفت او دريائى است كه هر چه از آن استفاده شود كم نمى گردد، او از ما اهل بيت است."
و نيز ائمه معصومين در مورد ايشان فرموده اند كه: پيامبر "ص" و اميرمومنان "ع" مسائلى از علوم الهى و اسرار خلقت براى سلمان مى گفتند كه ديگرى تحمل آن را نداشت. سلمان پس از رحلت پيامبر "ص" از مخالفان سر سخت خليفه اول بود. طبق احاديث رسيده سه نفر در مخالفت با خلافت و پافشارى بر اينكه بايد على "ع"
طبق وصيت پيامبر "ص" زمام خلافت را در دست گيرد، اصرار ورزيدند و سخت در اين راه تلاش مى نمودند، اين سه نفر، سلمان، ابوذر و مقداد بودند.
سلمان بالاخره در اثر اوضاع و احوالى كه در ناحيه عراق و ايران بوجود آمده بود بر اساس اجازه اميرمومنان على "ع" فرماندارى مدائن را پذيرفت. و سرانجام در سال 35 هجرى در اواخر خلافت عثمان و يا سال 36 از جهان رخت بر بست. طبق مطالبى كه از تاريخ رسيده اميرمومنان "ع" شخصا با طى طريق غير عادى براى غسل، كفن، نماز و دفن او از مدينه به مدائن رفت. عمر او حداقل كه همه با آن موافقت دارند 250 سال بوده است.
رسول خدا "ص" فرمود: خداوند به من امر فرموده كه چهار نفر را دوست بدارم و خداوند به من خبر داده كه آنها را دوست مى دارد.
پرسيده شد نام آنها چيست؟ فرمود:
على منهم و سلمان و ابوذر و مقداد