دانستنیهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دانستنیهای نهج البلاغه - نسخه متنی

مصطفی اسرار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمار ياسر

وى از بزرگان صحابه رسول خدا "ص" و سپس اميرمومنان بود. در زمان عمر والى كوفه شد، و در آنجا فضائل على "ع" را نشر مى داد، خبر به عمر رسيد، او را عزل كرد. وقتى كه عمار از كوفه به مدينه آمد عمر به او گفت: آيا از عزل شدن از حكومت كوفه محزون و ناراحت شدى؟ فرمود: مسرور نبودم به منصوب بودن از جانب تو، چگونه محزون مى شوم به عزل شدن؟ عمار در زمان خلافت عثمان در ميان بازار با صداى بلند فضائل على "ع" را نقل مى كرد. عثمان امر كرد او را آنقدر زدند كه استخوان پهلوى او شكست. وى در غزوه بدر و ساير غزوات خدمت پيامبر "ص" حاضر بود و دو هجرت كرد يكى به حبشه و ديگرى به مدينه و در صفين در ركاب اميرالمومنين على "ع" در سن 93 يا 94 سالگى به شهادت رسيد. پدر عمار يعنى ياسر بن عامر در مكه بدست كفار به شهادت رسيد و او اولين مردى است كه در اسلام به شهادت رسيد. و مادرش سميه نيز بدست ابوجهل در مكه به شهادت رسيد و او نيز اولين زنى است كه در اسلام به درجه شهادت نائل آمد.

ابوطالب

وى پدر على "ع" است، از آن هنگام كه پنهانى به اسلام گرويد
تا آخرين لحظه ى زندگى "سال دهم بعثت، عام الحزن" از پيامبر "ص" دفاع كرد، بطوريكه تا زنده بود مشركين به جهت حمايت او جرات اذيت و آزار پيامبر "ص" را نداشتند و تنها پس از رحلت ابوطالب اين جسارت را پيدا كردند. [ [تاريخ سياسى اسلام ج 2 ص 78.] ]

ابوبكر

عتيق بن عثمان كه اسم اصلى او ابوبكر ابن ابى قحافه است از طايفه بنى تميم بن مره بن كعب از جمله طوايف قريش است. چنانچه از گفتار ابوسفيان در هنگام به خلافت رسيدن ابوبكر استفاده مى شود اين طائفه در جاهليت در پائين ترين رتبه در ميان طوائف قريش قرار داشته اند. گفته شده در جاهليت مشغول تجارت بوده است، اما در اين مطلب بعضى از محققين ترديد كرده اند، چنانچه شير دوشى او در دوران مدينه نيز تا حدى حاكى از عدم تجارت او در جاهليت است. ابوبكر پس از دو سال و اندى كه از خلافتش گذشت در سال 13 هجرى از دنيا رفت. [ تاريخ سياسى اسلام ج 2 ص 274. ] وى با تلاش گسترده عمر به خلافت رسيد. و خود همواره خطاب به مردم مى گفت:

اقيلونى فلست بخيركم

"مرا از خلافت معذور داريد كه بهتر از شما نيستم."

عمر بن خطاب

خليفه دوم كه ده سال و اندى خلافت كرد از قبيله قريش و از طايفه بنى عدى يكى از قبائل كم جمعيت و ضعيف قريش بود. از نظر شغلى چنانچه عمرو بن عاص نقل كرده و نيز از نظر موقعيت اجتماعى در جاهليت بهره اى نداشته است. او از جمله كسانى است
كه در هنگام ظهور اسلام در مكه تا سالها به مخالفت با اسلام پرداخت و در مواردى دست به شكنجه مسلمين زده بود. گفته شده او در سال ششم بعثت ايمان آورده است. [ تاريخ سياسى اسلام ج 2 ص 299. ] در سالهاى بعد از هجرت، عمر هميشه كنار ابى بكر بوده و پيامبر بين آندو عقد اخوت خوانده بود. او در سال 23 هجرى توسط شخصى به نام فيروز "ابولولو" كشته شد. امام على "ع" در خطبه شقشقيه "خطبه 3" در مورد خليفه اول و دوم اينگونه مى فرمايد:شگفتا! او "ابوبكر" در حيات خود، از مردم مى خواست كه عذرش را بپذيرند "با وجود من" وى را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست! خلاصه آن را در اختيار كسى قرار داد كه جوى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود "يعنى ابوبكر خلافت را در اختيار عمر قرار داد" رئيس خلافت "خليفه دوم" به شتر سوارى سركش مى ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده هاى بينى شتر پاره شود، و اگر رها كند در پرتگاه سقوط كند.

همواره در فتوا دادن دچار لغزش و اشتباه مى شد. از جمله در مورد زن آبستنى كه فرمان سنگسار كردن او را صادر كرد و على "ع" به او فرمود:

اگر اين زن تقصير كرده بچه او بى گناه است و نبايد سنگسار شود. "و از اجراى حكم جلوگيرى كرد"، آنگاه عمر گفت:

لو لا على لهلك عمر "اگر على نبود هر آينه عمر در فتوى دادن هلاك مى شد" و اين جمله را همواره تكرار مى كرد.

عمر بود كه پايه هاى خلافت ابوبكر را محكم كرد و مخالفين او را سركوب كرد و در هم شكست، او بود كه شمشير زبير را هنگامى كه از نيام بيرون آمده بود "و مى گفت خلافت بايد به اهلش برسد" شكست، و به سينه مقداد كوبيد، سعد بن عباده را در سقيفه زير لگد
گرفت، بينى حباب بن منذر را لگد كرد، و او بود كه هاشميهايى را كه در خانه فاطمه "س" پناهنده شده بودند تهديد كرد و آنان را از آنجا خارج ساخت، و اگر او نبود كار ابوبكر و امور او رو به راه نمى گرديد.

عثمان

وى فرزند عفان است و بعد از عمر، بوسيله شورايى كه خليفه دوم تركيب آنرا مشخص كرده بود به خلافت رسيد و جريان شورا اينگونه بود كه عمر گفت: پيامبر "ص" تا هنگام مرگ از شش نفر راضى بود: على، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف، لذا خلافت بين اينان بايد به شورا باشد تا يكى از ميان خود انتخاب كنند، و دستور احضار هر شش نفر را صادر كرد، سپس براى هر كدام عيبى بر شمرد و از جمله به على "ع" گفت: شما مردم را به راه روشن و طريق صحيح به خوبى هدايت مى كنى، ولى تنها عيب تو شوخيهاى تو است!

بعد ابوطلحه انصارى را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با 50 نفر از انصار اين شش نفر را در خانه اى جمع كند، تا با يكديگر براى تعيين خلافت مشورت كنند، و در صورت توافق 5 نفر، گردن فرد ششم كه مخالف است بزند و در صورت توافق 4 نفر، دو نفر ديگر را سر ببرد، و چنانچه 3 نفر يكطرف و 3 نفر طرف ديگر بودند به آن 3 نفر توجه كند كه عبدالرحمان بن عوف بين آنهاست، و سه نفر ديگر را در صورت پافشارى در مخالفت به قتل برساند، و هرگاه سه روز از شورا گذشت و توافقى نشد، همه را گردن بزند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب كنند، پس از دفن عمر، ابوطلحه مقدمات اين كار را فراهم ساخت. طلحه كه مى دانست با وجود على "ع" و عثمان خلافت به او نخواهد رسيد، و از على "ع" دل خوشى نداشت، براى تضعيف جانب او حق خود را به عثمان داد، زبير، در برابر، حق خود را به على "ع" واگذار كرد. سعد بن ابى وقاص نيز كه مى دانست خليفه
نمى شود، حق خويش را به پسر عموى خود عبدالرحمان بن عوف داد."بنابراين 6 نفر در سه نفر خلاصه شدند" عبدالرحمن از على "ع" و عثمان پرسيد: كدام يك حاضريد از خلافت صرف نظر كنيد، و در تعيين دو نفر ديگر مختار باشيد؟ جوابى نشنيد، پس از آن خود را از ميدان خلافت بدر برد كه يكى از آن دو را انتخاب كند و به على "ع" رو كرد كه با تو بيعت مى كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" و روش ابوبكر و عمر با مردم رفتار كنى! على در پاسخ فرمود: مى پذيرم ولى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" و آنچه خود مى دانم عمل مى نمايم. عبدالرحمن رو به عثمان كرد و همان جمله را كه به على "ع" گفته بود تكرار كرد عثمان پذيرفت، بار ديگر، عبدالرحمن به على "ع" همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنيد، براى بار سوم نيز چنان گفت، و همان جواب را شنيد، لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت! السلام عليك يا اميرالمومنين! در اينجا بود كه على "ع" به عبدالرحمن فرمود: به خدا سوگند اين كار را نكردى مگر اينكه انتظاراتى از او داشتى كه آن دو نفر از يكديگر داشتند خداوند ميان شما جدائى افكند! مى گويند پس از آن بين عثمان و عبدالرحمن اختلافى افتاد كه تا پايان مرگ عبدالرحمن با هم سخن نگفتند.

عثمان در مدت خلافت خود گذشته از تبعيد ابوذر به ربذه و...، بيت المال را ميان ياران و بستگان خويش تقسيم مى كرد، بطوريكه نقل شده يك پنجم غنائم آفريقا را كه تقريبا مساوى پانصد هزار دينار بوده به مروان داده است، و نيز گفته شده كه او به حارث به حكم ابى العاص 300 هزار درهم بخشيده است و نيز به عبدالله بن خالد ابن اسيد 30 هزار درهم داده است و نيز به ابوسفيان 200 هزار درهم اعطا كرده است، و نيز نقل شده كه قسمت زيادى از غنائم آفريقا را به عبدالله بن سعد بن ابى سرح داده است، و نيز به طلحه 200 هزار دينار داده است. در حاليكه ملك فدك را كه از بخششهاى پيامبر "ص" به حضرت فاطمه "ع" بود به مروان بن حكم
بخشيد، گذشته از اين خليفه براى خودش اسرافهاى زيادى را مرتكب مى شد چنانچه مسعودى نقل كرده خليفه خانه بسيار مجللى در مدينه براى خود ساخته بود و ذهبى مى گويد كه او اموال زياد و هزار غلام داشت. نتيجه ى اين بخششها شورش عليه او بود كه در نهايت بعد از 12 سال خلافت در سال 35 هجرى به قتل رسيد. مردم نگذاشتند او را در قبرستان بقيع دفن كنند بلكه او را در محلى كه متعلق به يك فرد يهودى بود دفن كردند محلى كه بعدها معاويه آنرا جزء قبرستان كرد.

عايشه

وى دختر ابوبكر بود و پيامبر "ص" او را به زنى گرفت. در دوران حكومت عمر، اهميت او گسترده شد تا جايى كه عمر دو هزار درهم به سهميه او نسبت به ساير زنان پيامبر افزود. او در زمان عثمان ابتدا رابطه خوبى با او داشته اما كم كم به اين فكر افتاد تا طلحه را كه از خاندان بنى تميم بود يعنى همان طايفه اى كه ابى بكر و خود او نيز از همان بودند به خلافت برساند، لذا با عثمان به مخالفت پرداخت. دشمنى عايشه با على "ع" و فاطمه "ع" بسيار زياد بود. به حدى كه وقتى خبر شهادت على "ع" را شنيد بسيار خوشحال شده و شعرى نيز سروده بود، و در همان حال وقتى بچه اى را براى نامگذارى نزد او آوردند، او را بنام عبدالرحمن يعنى به نام قاتل على "ع" ناميد. همين كينه ورزى و حسادت او باعث شد كه طلحه و زبير او را به ميدان بكشند و جنگ جمل را پايه ريزى كنند.

محمد بن ابى بكر

مادر محمد اسماء بنت عميس است كه اول همسر جعفر ابن ابيطالب بود و از او عبدالله ابن جعفر متولد گشت و پس از كشته شدن جعفر در جنگ موته، ابوبكر او را به زنى گرفت و محمد از او تولد

يافت و بعد از ابوبكر حضرت على "ع" او را تزويج نمود و محمد در دامن تربيت امام "ع" رشد يافت و از همان كودكى بر ولايت و دوستى امام "ع" بزرگ شد، حضرت او را بسيار دوست مى داشت. امام "ع" او را به حكومت مصر گمارد. وى توسط سپاهيان معاويه در مصر به قتل رسيد و امام "ع" از مرگ او بسيار متاثر شد "در كلام 67 امام "ع" به اين موضوع اشاره مى فرمايد"

/ 56