طلحه و زبير
هر دو جزء شورايى بودند كه عمر براى تعيين خليفه معين كرده بود. روز قتل عثمان، طلحه نقابى بر چهره زده بود كه شناخته نشود. عثمان مى گفت واى بر ابن حضرميه "طلحه"، من چند بار طلا به او دادم ولى او هم اكنون مى خواهد خون مرا بريزد. و نيز آورده اند هنگامى كه عثمان از ورود مردم به خانه اش جلوگيرى كرد "طلحه" آنها را از راه خانه يكى از انصار بالا فرستاد تا به خانه او بريزند. نقل كرده اند كه زبير مى گفت عثمان را بكشيد كه دينتان را تغيير داده به او گفتند:پسرت جلو در خانه از عثمان حمايت مى كند، گفت: من از كشتن عثمان ناراحت نيستم گر چه از پسرم شروع شود! عثمان فردا به صورت مردارى در جاده افكنده خواهد شد. جاى تعجب است كه اينها كه خود وسيله كشته شدن عثمان را فراهم آوردند بعد از مرگ عثمان مدعى خون او شدند و به بهانه ى گرفتن انتقام خون عثمان علم طغيان برافراشتند. گرچه هر كدام مدعى رسيدن به خلافت بودند. حتى پيش از شروع جنگ جمل در مورد اينكه كداميك نماز براى مردم بخواند اختلاف داشتند و عايشه براى رفع اختلاف محمد بن طلحه و عبدالله زبير را به عنوان امام جماعت انتخاب كرد كه يك روز اين و روز ديگر آن نماز بخواند. زبير در جنگ جمل بوسيله ابن جرموز كشته شد و طلحه را مروان بوسيله تير به انتقام خون عثمان كشت،
تيرى به ران او زد و رگ بزرگ پاى او را قطع كرد و خون از آن فوران نمود، طلحه به آن حال سوار اسب شد و فرار كرد تا به يكى از خانه هاى بصره رسيد پياده شد و در آنجا مرد.
خباب بن ارت
وى از مسلمانان نخستين و بزرگان اصحاب پيامبر "ص" و از سرسپردگان درگاه اميرالمومنين على "ع" بود كه با وجود بيمارى سخت در جنگ صفين در ركاب امام "ع" بود و به سال 37 هجرى در هفتاد و سه سالگى درگذشت و در كوفه به خاك سپرده شد. [ مقدمه ابن ابى الحديد ج 1 ص 73. ]حمزه بن عبدالمطلب
وى عموى گرامى و برادر رضاعى پيامبر "ص" بود. مادرش نيز دختر عموى آمنه بوده است. دو يا چهار سال از پيامبر "ص" بزرگتر بوده و در سال دوم يا ششم بعثت مسلمان شده است. در جنگ بدر دلاوريها كرده و در جنگ احد به وسيله وحشى بن حرب حبشى به شهادت رسيد. هند مادر معاويه "مادر بزرگ يزيد" جگر وى را خورد و به هند جگرخوار معروف شد آكله الاكباد.زيد بن صوحان
وى از اصحاب پيامبر "ص" و خود و برادرش صعصعه و سيحان معروف به فضل و تقوى بوده اند. او از اصحاب اميرالمومنين على "ع" است كه در جنگ جمل كشته شد و پيامبر "ص" درباره اوفرموده بود كه دستش پيش از خودش به بهشت مى رود. [ مقدمه ابن ابى الحديد ج 1 ص 151. ]
بسر بن ارطاه
او از كارگزاران معاويه بود. معاويه او را با لشكرى فراوان به يمن فرستاد و به او دستور داد همه ى كسانى كه در اطاعت على "ع" هستند بكشد و او گروه بسيارى را كشت.على "ع" بر بسر نفرين كرد و عرضه داشت: پروردگارا! بسر دين خود را به دنيا فروخت و پرده هاى حرمت ترا دريد و اطاعت از بنده اى تبهكار را براى آنچه كه در پيشگاه تو است برگزيد. خدايا! او را نميران تا عقل او را زايل فرمايى و رحمت خود را حتى يك ساعت از روز براى او فراهم مفرماى. پروردگارا! بسر و عمروعاص و معاويه را از رحمت خود دور بدار. خشمت آنانرا فرو گيرد و عذابت بر آنان فرود آيد و وحشت و ترس تو كه آنرا از ستمكاران باز نمى دارى به ايشان برسد.
اندك زمانى پس از نفرين امام "ع" بسر گرفتار جنون شد و عقلش از دست رفت و همواره در جستجوى شمشير بود و مى گفت شمشير بدهيد تا بكشم، و چندان در اين موضوع اصرار مى كرد كه ناچار شمشيرى چوبين به دست او مى دادند و بالشى پيش او مى نهادند و او چندان بر آن بالش مى زد كه بيهوش مى شد و بر همين حال بود تا مرد.
سليمان بن صرد خزاعى
وى از اصحاب پيامبر "ص" است كه در جنگهاى اميرالمومنين همراه ايشان بود و از كسانى است كه براى امام حسين "ع" نامه نوشته است و پس از شهادت ايشان قيام كرده و سالار توبه كنندگان بوده است و در نود و سه سالگى به سال شصت و پنجم هجرت در جنگ باابن زياد كشته شد. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 32. ]