انبار
از شهرهاى عراق بوده و در زمان ساسانى شهرتش همچون تيسفون به حساب مى آمده و در واقع بعنوان يكى از دروازه هاى كشور ساسانى بوده است. اين شهر چنانچه از اسم آن نيز آشكار است، بعنوان شهرى كه محل انبار اسلحه و آذوقه براى ساسانيان بوده مورد استفاده ايرانيان قرار مى گرفته است. على "ع" در راه صفين به شهر انبار رسيد، دهقانان و سرشناسان اين شهر به استقبال آمدند و اظهار داشتند قاطرهائى را براى شما به هديه آورده ايم و غذا براى مسلمانان فراهم ساخته ايم، و علف فراوان براى مركبهايتان تهيه كرده ايم، امام عليه السلام فرمود: اما مركبها، حاضريم از شما بگيريم و از خراجتان كسر كنيم، و غذاها را اگر قيمتش معين نشود نخواهيم خورد. گفتند خود قيمت مى گذاريم و بهاى آن را حساب مى كنيم.امام "ع" فرمود: شما قيمت حقيقى آن را معين نخواهيد ساخت. گفتند: ما در بين لشكر شما آشنايان و دوستانى داريم آيا مانعى دارد به آنها اهداء كنيم؟ امام "ع" فرمود: همه دوستان شمايند و هيچكدام از مسلمانان نبايد هديه ى شما را بپذيرند، سپس اضافه كرد، اگر در سربازان، كسى چيزى را از شما غصب كرد به ما اعلام كنيد. آنها در پذيرفتن هديه اصرار كردند. امام "ع" فرمود: ما از شما بى نيازتريم و به اين ترتيب نهايت بزرگوارى و بى نظرى خود را اثبات فرمود. امام "ع" در حقيقت با اين عمل جلوى هرگونه تجاوزى را كه امكان
داشت از ناحيه ى سپاه بوجود آيد و تحت عنوان هديه مورد سوء استفاده قرار گيرد، را گرفت.
حوئب
در مسير حركت عايشه به سوى بصره،"جنگ جمل" در بين راه سگها "به آنها" حمله كردند، و شتران را فرار دادند كسى گفت: حوئب سگهاى فراوانى دارد و سخت حمله مى كنند، عايشه كه نام حوئب را از پيامبر "ص" شنيده بود كه سگهاى حوئب در راه حركت به سوى جنگى ناپسند به او حمله مى كنند، يك مرتبه به خود آمد و گفت:سگهاى حوئب مرا برگردانيد، اما بلافاصله 50 نفر را فراهم كردند كه قسم خوردند اينجا سرزمين حوئب نيست و از آنجا حركت كرد و جنگ جمل را براه انداخت.فدك
فدك آنچنان كه مورخان نوشته اند، قريه ى آبادى در حدود 140 كيلومترى مدينه در قسمت خيبر بوده است.فدك در سال هفتم هجرى بدست پيامبر اسلام "ص" رسيد. و جريان آن از اين قرار بود: پيامبر "ص" پس از محاصره خيبر و در هم شكستن قدرت يهود در آن محيط، و عطوفت و مهربانى آن حضرت نسبت به چند قريه از آن آباديها مردم آبادى فدك حاضر شدند با پيامبر "ص" مصالحه كنند كه نصف سرزمين آنها اختصاص به پيامبر "ص" داشته باشد و نصف ديگر از آن خودشان، در عين حال كشاورزى سهم پيامبر "ص" بعهده خود آنها باشد و در برابر زحماتشان مزد بگيرند، بنابراين با توجه به آيه 6 سوره حشر، اين قسمت از زمين ملك پيامبر "ص" گرديد و پيامبر "ص" به آنگونه كه مى خواست در آن تصرف مى كرد تا آيه و آت ذا القربى حقه حق ذوى القربى را به آنها بده نازل شد، پيامبر "ص" از جبرئيل پرسيد منظور از اين آيه چيست؟
پاسخ داد: فدك را به فاطمه ببخش تا براى او و فرزندانش مايه زندگى باشد و جبران ثروتى باشد كه خديجه "ع" در راه اسلام مصرف كرده است. پيامبر "ص" فاطمه "ع" را خواست و فدك را به او بخشيد، از اين ساعت مالكيت پيامبر "ص" پايان يافت و فدك ملك فاطمه "ع" شد. اين جريان تا زمان وفات پيامبر ادامه داشت.
ولى پس از رحلت آن حضرت و تسلط ابوبكر بر خلافت، فدك را از فاطمه "ع" گرفت و بعنوان رئيس حكومت در اختيار خود قرار داد. فاطمه "ع" مطالبه ملك خودش را كرد و گفت اين عطيه و بخشش پيامبر "ص" است، ابوبكر در پاسخ او مطالبه بينه و شاهد نمود تا بدين وسيله فاطمه "ع" ثابت كند كه فدك ملك اوست. گر چه از نظر اسلام، هرگاه ملكى در تصرف كسى بود از او در خواست بينه و شاهد نمى شود و نفس تصرف دليل مالكيت است، با اين حال زهرا "ع" براى اثبات حقانيت خود، بناچار اقامه بينه كرد، على "ع" و ام ايمن هر دو شهادت دادند، كه فدك ملك زهرا "ع" است اما پاسخ ابوبكر اين بود كه شهادت يك مرد و يك زن كافى نيست بلكه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن باشد. البته زهرا "ع" به اين مسئله توجه داشت، ولى جريان اختلاف در اين مورد از باب قضاوت نبود چرا كه در اين مورد ابوبكر، خود هم قاضى و هم طرف دعوا بشمار مى آمد اگر قضاوتى حقيقى بود مى بايست قاضى شخص سومى باشد. بنابراين مانند مورد بحث يك شاهد كافى بود كه گفته مدعى را تصديق كند و جريان پايان پذيرد، نه از باب يك قضاوت اسلامى.
در عين حال زهرا "ع" براى بار دوم على "ع"، ام ايمن، اسماء بنت عميس، حسن و حسين را بعنوان شاهد همراه آورد اما باز مورد قبول خليفه واقع نشد، به اين دليل كه على "ع" همسر فاطمه است و حسن و حسين "ع" فرزندان او هستند و طرف فاطمه "ع" را خواهند گرفت و به نفع او شهادت خواهند داد. اما اسماء بنت عميس بدان جهت گواهيش مورد قبول واقع نگرديد كه همسر جعفر
ابن ابيطالب بوده و به نفع بنى هاشم شهادت مى دهد و ام ايمن نيز گواهيش پذيرفته نشد به اين جهت كه زنى است غير عرب و نمى تواند مطالب را روشن بيان كند. اما بايد پرسيد آيا فاطمه، على، حسن و حسين "ع" كه بر اساس آيه 33 سوره احزاب و رواياتى كه در شان نزول آن رسيده، كه از هر گناه و آلودگى پاكند، سخنشان مورد قبول نيست؟ اما اينكه اسماء بنت عميس همسر جعفر بوده و به بنى هاشم علاقه دارد لذا شهادتش پذيرفته نيست، مطلب عجيبى است و جواب آن روشن است زيرا در قضاوت، اين شرط نشده كه دشمن انسان شهادت دهد، بلكه شرط شاهد عدالت است علاوه بر اين مگر پيامبر گواهى نداده كه اسماء اهل بهشت است؟ آيا اين فرموده پيامبر "ص" درباره اسماء براى عدالت اين بانوى پاك كافى نيست؟ اما اينكه ام ايمن عجمى است آيا شرط قبول شهادت عرب بودن است؟ آيا ام ايمن كه از زمان كودكى پيامبر "ص" در خانه آنها بوده و در ميان مردم حجاز زندگى مى كرده و حدود بيش از 60 سال از عمرش در ميان مردم حجاز مى گذرد هنوز نتوانسته به زبان عرب حرف بزند؟ راستى بايد پرسيد: على "ع" كه پيامبر او را اقضى الامه و صديق اكبر مى داند و مى گويد:
حق با على است و على با حق است و حق همواره از على جدا نمى شود و او را ولى و سرپرست مومنان و اولى، نسبت به جان مومنان مى داند، شهادتش در مورد قطعه باغى همچون فدك پذيرفته نيست؟ آنهم على "ع" كه مى گويد:
اگر تمام جهان را در اختيار من بگذارند كه من پوست جوى را بزور از دهان مورچه اى بگيرم چنين نخواهم كرد و تاريخ زندگى وى شاهد و گواه گفته هايش مى باشد.
آيا در اينجا شهادت به ناحق مى دهد؟ مسلما چنين نيست بلكه بايد گفت تمام تلاش زمامدار وقت اين بود كه فدك اين باغ پر در آمد در اختيار على "ع" و فاطمه "ع" قرار نگيرد مبادا در آمدهاى
آن را صرف درهم شكستن حكومت كنند. [ ص 439 تا 443 ترجمه گويا و فشرده اى بر نهج البلاغه. ]