آخرين ديدار - آخرین دیدار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آخرین دیدار - نسخه متنی

نادر فضلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




آخرين ديدار

همه ى فرزندانش بنا به خواسته او، گرد بسترش نشسته بودند و با چشمانى اشكبار به سيماى مردى چشم دوخته بودند كه مى خواست در آخرين ديدار، آخرين حرفهاى خود را بگويد. بزرگان بنى هاشم و روساى شيعه را هم خواسته بود تا در آن مجلس حضور يابند.

براى آن كه همه ى مدعوين حاضر و شاهد باشند، بستر آن حضرت را در اتاق نسبتا بزرگى گسترده بودند. هركس وارد اتاق مى شد از ديدن آن عزيز، بى اختيار سيل اشك بر رخسارش جارى مى شد. آيا اين على است؟ شير غران ميدانهاى جنگ؟ موج خروشان كارزارهاى سخت؟ كوه صلابت و قدرت؟ قهرمان يكه تاز بدر و احد؟ سردار سرافراز خندق و خيبر؟ اينك اوست كه اين چنين رنجور و ناتوان در بستر افتاده است؟

پيشانى مباركش را با دستمال زردى بسته بودند. رنگش چهره پارچه يكى بود، سم قوى و مهلكى را كه به تيغه ى شمشير خورانده بودند، پيدا بود كه در سرتاسر خونش پراكنده گشته است و اثر كشنده ى خود را كاملا به جا نهاده است. اطرافيان آرام مى گريستند. اما لبخند
نمكين و كم رنگى بر لبان بى رنگ آن حضرت نقش بسته بود. ديگران را دلدارى مى داد و مى فرمود: آرام باشيد. غم مخوريد. بى تابى مكنيد. اگر بدانيد به چه مى انديشم و چه مى بينم هرگز غمگين نخواهيد بود. اگر نمى دانيد بدانيد كه همه ى دل مشغولى من اين است كه هر چه زودتر به حبيب و سرورم پيامبر اكرم بپيوندم. دوست دارم هرچه زودتر به ديدار همسر مهربان و فداكارم، زهراى عزيز، بشتابم. آگاه باشيد اين پيامبر خداست كه هم اينكه به روى من مى خندد و مرا پيش خود فرامى خواند. عزيزانم ناراحت نباشيد، صبورى كنيد.

از پشت در، صداى گريه ى آرام و سوزناك زنان و دختران، دل انسان را كباب مى كرد. به دستور آن حضرت، ايشان نبايد ضجه بزنند و بى تابى كنند. نبايد صدا به ناله و فرياد بلند كنند. حق داشتند فقط گريه كنند، اشك بريزند، عزادارى كنند. اما نبايد سيلى به صورت بزنند يا گونه به ناخن بخراشند يا موى از سر بكنند يا فرياد بزنند و بى قرارى كنند. مردان حاضر در مجلس هم همين وظيفه را داشتند. البته زينب و ام كلثوم آموخته بودند كه هرچند آتش غم، وجودشان را شعله ور سازد، چگونه آرام و بى سر و صدا اشك بريزند. آخر آنها زمانى كه كودكانى بيش نبودند در مصيبت مرگ مادر همين دستور را از پدر امر و توصيه ى پدر، آرام اشك مى ريختند.

اميرالمومنين عليه السلام نگاهش را كه بى فروغ بود اما هنوز تا عمق جان نفوذ مى كرد، در جمع حاضر به گردش درآورد و همه را از نظر گذراند و نگاهش به ديدگان پر اشك حسن، پسر بزرگش دوخته شد و آهى كشيد و فرمود:
پسرم حسن! جلوتر بيا، بيا كه با ديدن چهره ى جذاب و گيراى تو، خاطره ى برادرم رسول خدا برايم زنده مى شود. شباهت تو به پيامبر بسيار شگفت انگيز است. جلو بيا، به نزد من.

حسن به دستور پدر جلو آمد و در مقابل بستر آن حضرت ايستاد. اميرالمومنين خواست به او كمك كنند تا بنشيند. دو سه بالش كوچك تكيه گاهش كردند تا توانست در بستر بنشيند. آنگاه دستور داد صندوقى را كه درون گنجه اى قرار داشت بياورند. در حضور همه، خود، در صندوق را گشود. شمشير ذوالفقار، عمامه و رداى رسول اكرم، كتابچه اى سر به مهر، كتابى نسبتا قطور، قرآنى كه خود به دست مباركش فراهم آورده و نوشته بود، و چند چيز ديگر كه از پيامبر به عنوان ميراث امامت به ارث برده بود، همه را يك به يك تسليم حضرت حسن كرد. و حاضران به شهادت طلبيد و فرمود: شما همگى شاهد باشيد، امام و پيشواى پس از من، حسن، سبط اكبر پيامبر است. سپس به امام حسن فرمود: و تو پسرم، اينها را كه امانت امامت است پس از خود به برادرت حسين خواهى سپرد. آنگاه اميرالمومنين سربرگردانيد و چشم به حسين دوخت. همه ى آنهايى كه آنجا بودند ديدند كه وقتى چشم آن حضرت به حسين افتاد، چند بار سر تا پاى او را ورانداز كرد و اشك در چشمان بى فروغش حلقه زد و فرمود: حسين جان، جلوتر بيا. شبيه ترين چهره ها به چهره ى پيامبر از آن حسن است و شبيه ترين اندامها به اندام آن حضرت از آن تو. و شما دو نفر هر دو فرزندان رسول خدا و از اصحاب كساء هستيد. پسرم حسين تو هم فراموش مكن كه امام پس از تو پسرت على است.

/ 49