على كه پسرى دوازده ساله بود در كنار پدر ايستاده و در غم از
دست دادن پدربزرگ اشك مى ريخت. او هم مثل ديگران آرام گريه مى كرد. اما همين كه حضرت على از او خواست تا به كنار بسترش برود على خود را در آغوش پدربزرگ انداخت و تاب از دست بداد و بغضش تركيد و هاى هاى گريست. ديگران هم به صداى گريه على زار زار گريستند و صداى گريه بلند شد. اميرالمومنين هم با همه ى صبورى از گريه ى معصومانه ى على اشكش جارى شد. پس از چند دقيقه، با اشاره ى دست آن حضرت هم آرام شدند. سپس آن بزرگوار دست نوازش بر سر على كشيد و فرمود: عزيز جانم فراموش مكن كه امام پس از تو فرزندت محمد خواهد بود. پيامبر به من سفارش كرده است تا به تو بگويم سلام آن حضرت را به او برسانى. سلام مرا هم به او برسان و بگو كه پيامبر فرموده بود او در زمان خويش باقرالعلوم لقب مى گيرد.
آنگاه حضرت اميرالمومنين عليه السلام دوباره امام حسن را مخاطب قرار داد و فرمود: فرزندم! تو پس از من ولى امر و صاحب خون من خواهى بود. اگر خواستى از قاتل من درگذرى خود مى دانى. و اگر تصميم گرفتى او را به سزاى عملش برسانى، در برابر ضربتى كه او به من زده است، فقط يك ضربت به او بزن و مراقب باش كه در اين قصاص، از حدود الهى خارج نشوى.
همه مى دانستند اميرالمومنين كسى نيست كه بخواهد انتقام بگيرد. مى دانستند اگر او زنده بماند، چه بسا از ضارب خويش بگذرد. اما اين را هم مى دانستند كه به اجراى حكم الهى نيز حرمت مى گذارد.
و لكم فى القصاص حيوه يا اولى الالباب [ سوره ى بقره، آيه 179. ]
اى خردمندان بدانيد كه در دل قصاص، حيات و
زندگى نهفته است.
و آن بزرگوار در تفسير اين آيه فرموده بود:
القتل يقل القتل [ تفسير نورالثقلين ج 1 ص 158. ]
كشتنى كه از بسيارى كشتن ها مى كاهد، همان حكم قصاص است.
از اين رو از جانشين خويش خواست تا اگر تصميم گرفت قاتل او را به سزاى عملش برساند به عنوان اجراى حكم خداوند اين كار را انجام دهد، نه به عنوان انتقام جويى و فرونشاندن آتش خشم و غضب.
پس از اين سفارش، به فرزند برومندش فرمود: اينك پسرم! كاغذ و قلمى بياور و در حضور جمع حاضر آنچه را كه مى گويم، بنويس.
امام حسن به دستور پدر قلم و كاغذ آورد و آماده شد تا وصيت اميرالمومنين را بنويسد تا در تاريخ ماندگار شود و براى آيندگان درس عبرت گردد.