بیت المال در نهج البلاغه نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

بیت المال در نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین نوری همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مملكتى اسلامى بود فرمانروايان و رجالش به عيش و عياشى و فساد و تباهى خو كرده و بدان سرگرم شده بودند و هم آنگونه كه مفاسد خلفاى شرقى موجب سقوط كيان آنان شد مفاسد فرمانروايان و رجال اندلس نيز موجب سقوط اندلس گرديد. [ تفسير طنطاوى ج 21 ص 180. ]

در دورانى كه داستانهاى هزار و يك شب به وقوع مى پيوست و كاخهاى مجلل و قصرهاى دلفريب خلفا و رجال اشراف و ثروتمند غرق در سرور و شهوت رانى بودند و مستى و لذت، عقل و انديشه را از سر آنان ربوده بود و حرص و ولع در عياشى هر لحظه براى آنان خوشى متنوعى مى آفريد و سيل پولها و طلاهاى دسترنج ملت به كام خوانندگان و نوازندگان مه پيكر و طراحان لباس و غذا و انسان فروشان خيانتكار فرومى ريخت در پشت كاخهاى افسانه اى ناله هاى جانسوز انسانهاى بى نوا و ستمديده همراه با بهترين آهنگها و صداهاى دلنشين كنيزكان و عربده مستانه رجال شهوتران به فضاى بيكران بالا مى رفت و پيكر فرشتگان آسمان را به لرزه در مى آورد از همه دردناكتر وضع نابسامان و رقت بار دانشمندان و علماى آگاه و بيدار مسلمان بود كه در كوخهاى خود با هزاران گونه محروميت ديده هاى اشكبار خود را بر صفحات كتابها دوخته و به تحقيق و پژوهش هاى علمى ادامه مى دادند و هر روز چهره غمگينانه خود را كه گوياى وضع تاسف بار حكومتهاى اسلامى و سرنوشت وخيم ملت مسلمان بود به طبقات ضعيف و رنجبر مسلمان نشان مى دادند ولى بر اثر فشارهاى طاقت سوز و ستمگرى هاى خلفا و عماش هرگز نمى توانستند اقدامى جدى براى نجات مسلمانان ضعيف به عمل آوردند. آنها شاهد غروب آفتاب خلافت و
شكوهمندى مسلمانان بودند و به خوبى مى ديدند كه هر لحظه كابوس غم و وحشت سايه هاى شوم خود را بر سر ممالك اسلامى مى گستراند و شبح سقوط و اضمحلال خود را به جامعه مسلمان نزديك مى كند. عجيب اينجاست كه آنها در جزئى ترين ضروريات زندگى خود فرومانده بودند و هرگز فرصت بررسى مسائل مهمترى را پيدا نمى كردند.

جرج جرداق نويسنده و دانشمند آگاه معاصر در كتاب الامام على هنگام بررسى بخش مخصوص حالات و اوضاع جامعه پس از مرگ على و دوران حكومت اموى ها و عباسيان وضع نابسامان دانشمندان و علماى مسلمان را گوشزد مى كند و مى گويد: و اما دانشمندان و انديشمندان و فرزانگاه يعنى آنهائى كه على بن ابيطالب به فرزندش حسن و حسين سفارش مى كند كه با آنها نشست و برخاست و معاشرت داشته باشند و مقام آنها را گرامى بشمرند و به آنان و به كارگزاران خود سفارش مى كند در هر كارى با علما به مشاوره و تبادل نظر بپردازند و آنان در جريان امور بگذارند و از خود دور نسازند "همان دانشمندانى كه حضرت در نامه خود به مالك اشتر توصيه مى كند".

'اكثر مدارسه العلماء و منافثه الحماء فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك'.

'با دانشمندان بيشتر به مذاكره بپرداز و با حكما: و فرزانگان بيشتر نشست و برخاست كن زيرا اين كار در تثبيت اصلاحات و عمران حوزه فرماندارى تو كمك خواهد كرد'.
دانشمندانى كه حضرت در تقسيم انسانها و ارزش انسانى آنان فرمود:

الناس ثلاثه عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع اتباع كل ناعق.

'انسانها بر سه دسته تقسيم مى شوند يك دسته دانشمندان الهى دسته دوم دانشجويان در مسير تحصيل هدايت و رشد نجات بخش دسته سوم به ظاهر انسانهائى كه در جامعه منشا اثر نبوده و از خود اراده اى ندارند و آنها در مسير زندگى با وزش هر بادى ملايم مى شوند'.

همان دانشمندانى كه حضرت به ارزش وجودى آنها ارج مى نهد و به كميل توصيه مى كند:

'يا كميل هلك خزان الاموال و العلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقوده و امثالهم فى القلوب موجوده'.

'اى كميل ثروت اندوزان نابود مى شوند و دانشمندان تا آخرين لحظه حيا جهانيان زنده و باقى هستند گرچه اجسام آنان زير خاكها پنهان مى شود ولى چهره واقعى آنها بر صفحه دلها نقش بسته و محو نمى گردد، و دانش آنها چيزى است كه پاسدار خود و ملت خواهد بود'.

با تمام توصيه هاى جدى اسلام و اميرالمومنين درباره دانشمندان شايسته متاسفانه در زمان حكومت اموى ها و عباسى ها دانشمندان آگاه با اراده و انديشمندان متعهد در پريشان حالى و تهى دستى جانكاه بسر مى بردند مرگ آن دسته از دانشمندان خود فروخته سست بنيادى كه عرق پيشانى آنان بر درگاه ستمگران مى ريخت.
اين سرنوشت دردناك 'ابوعلى قالى' يكى از علماى بزرگ بغداد است كه لغت شناس ماهر محسوب مى شود او نسبت به لغت دانان زمان خود از همه بيشتر آگاه و حافظ بوده و كتابهائى در اين زمينه تاليف كرده و در سال 356 وفات يافته است. [ هديه الاحباب ص 216. ]

ابوعلى قالى در شرايط سختى مى زيسته و آنقدر در فشار اقتصادى قرار مى گيرد كه ناگزير مى شود كتاب هايش را كه گرامى ترين و ارزشمندترين اشياء زندگيش مى دانست به بهاء ناچيزى بفروشد و در اين باره از سوز دل و هرمان و رنجهاى خود را در چند بيت شعر شرح مى دهد و آن را بر پشت كتابهايش بعنون محكوميت قدرتمندان و مترفين مى نويسد:

'انست بها عشرين حولا و بعتها فقد طال وجدى بعدها و حنينى و ما كان ظنى اننى سابيعها و لو خلدتنى فى لسجون ديونى و لكن لجوع و افتقار وصبيه صنحار عليهم تستهل جفونى'.

'پس از بيست سال دوستى و انس با اين كتابها ناگزير به فروش آنها شدم. اما پس از فروش نگرانى و حزن بى پايانى به من دست داد هرگز تصور نمى كردم كه روزى ناچار به فروش اين كتابها شوم گرچه در بند قرضها و وامها اسير گردم اما امروز گرسنگى و تنگدستى و ناله دختركان بى پناهم اشك ديدگانم را فروباريد و مرا وادار كرد براى حفظ جان آنان كتابهايم را بفروشم'.

و اينهم داستان تاثر انگيز زندگى خطيب تبريزى است كه با شور و شوق فراوان نسبت به تحصيل علم و دانش كه آرزو مى كند كه كتاب تهذيب اللغه ازهرى را در محضر يكى از دانشمندان و
اديبان برجسته عصر بياموزد و در آن تحقيق كند بعضى از بزرگان علم او را به سوى ابوالعلى معروفى فيلسوف و اديب معروف راهنمائى مى كنند او يك نسخه از اين كتاب را تهيه مى كند و آن را در خورجينى گذارده و بدوش مى گيرد و از شهر تبريز به قصد "معره النعمان" جايگاه استاد پياده حركت مى كند او آنقدر در شرايط سختى مى زيسته و امكانات مادى نداشته كه نمى تواند براى اين سفر طولانى و خطرناك مركبى تهيه كند آنچنانكه كابوس وحشتناك فقر و محروميت بر سرش سايه افكنده بود و هزاران گونه خطر در اين راه او را تهديد مى كرد او با عزمى راسخ بر دوش قدمهاى خود را بر زمين فرومى گذاشت و نفس زنان پستى و بلنديهاى راه را طى مى كرد. ضعف بدن و تلاش راه پيمائى عرقهاى خستگى را بر اندامش جارى ساخته بود چنانكه از پشتش گذشته و به كتابها نفوذ كرده و اثر رطوبت عرق بر برگهاى كتاب مانده بود اين عالم ستمديده هم اندوه خود را در اشعارى چند بيان مى كند:




  • 'فمن يسام من الاسفار يوما
    اقمنا بالعراق على رجال
    لئام ينتمون الى لئام'



  • فانى قد سئمت من المقام
    لئام ينتمون الى لئام'
    لئام ينتمون الى لئام'



اگر افرادى از مسافرتها خسته مى شوند من از بس در تبريز ماندم و توفيق سفر علمى پيدا نكردم خسته شده ام به ناچار در عراق نزد مردمان پستى اقامت كرديم راستى كه زمان در آزار رساندن به آزادمردان و سايرين چقدر كوشا است'.

روزگار ناجوانمردانه بر عليه آزادگان و توده ضعيف مردم پيش مى رفت تا جائيكه 'ابن لنكك' كه شايد به اين نام
مستعارى شعرش را اعلام كرده دردهاى اجتماعى آن روز را در ضمن اشعارى چنين بيان مى كند.




  • 'يا زمانا البس الحرار ذلا و مهانه
    كيف نرجومنك خيرا و العلافيك مهانه
    اجنود مانراه منك يبدوام مجانه'



  • لست عندى بزمان انما انت زمانه
    اجنود مانراه منك يبدوام مجانه'
    اجنود مانراه منك يبدوام مجانه'



'اى روزگار كه بر تن آزادگان لباس ذلت و اهانت پوشيده اى تو واقعا روزگار نيستى بلكه تو بلاى جانسوزى هستى چگونه ما از تو انتظار خير داشته باشيم در صورتى كه افراد ذى صلاحيت و داناى بلند مرتبه در تو پست و خوار گشته اند آيا آنچه بر سر ما مى رسد از ديوانگى و جنون تست يا آنكه شرم و حياى تو كم شده و به ابتذال گرائيده اى'.

شاعر ديگرى از ستيز و رنجى كه از وضع آن روز برايش پيش آمده چنين مى نالد:




  • 'زماننا زمن سوء
    لا يبصر الاشقياء فيه
    فكلهم منه فى عناء
    طوبى لمن مات فاستراحا'



  • لاخير فيه و لا فلاحا
    لليل احزانهم صباحا
    طوبى لمن مات فاستراحا'
    طوبى لمن مات فاستراحا'



'در اين زمان شرايط ناگوارى براى ما پيش آمده كه در آن نه چيزى ديده مى شود و نه نجاتى تيره بختانى در اين روزگار براى شب تاريك و غمناك خود بامدادى نمى بينند همه مردم در رنج و بدبختى بسر مى برند و بايد گفت خوشا به حال آنانكه مردند و از اين بدبختى ها آسوده گشتند' [ الامام على ج 119 چاپ. ]
اين بود قسمتى از وضع آشفته و نابسامان زندگى دانشمندان متعهد و آزاده كه آرمان مقدس اسلام را گرامى مى داشتند و هرگز به همكار و دستيارى ستمگران و رجال عياش مترف تن نمى دادند اينان در زواياى تاريك اجتماع آن روز مشعل علم و دانش و آزادگى را فروزان نگهداشته بودند و نواى جانسوز ملت محروم و طبقات رنجبر و ضعيف و صداى وجدان بيدار اسلامى آنها اجازه نمى داد غمخوارى و همدردى با ملت را رها كرده و در كاخهاى افسانه اى و مجالس مجلل خلفا و امراء طوق چاكرى و بله قربان گفتن را بگردن بگذارند و براى جنايات و ستمگريها و عياشى هاى آنها مديحه سرائى كرده و محمل شرعى و قانونى بتراشند.

اما در مقابل گروهى از دانشمندان و فقها و شعراى خودفروخته تمام سرمايه هاى علمى و ادبى خود را در اختيار خلفا و رجال آن روز گذاشته بودند و با صحه گذارى بر جنايات و خيانتهاى آنها نسبت به ملت مقام والائى كسب كرده بودند و از تمام مزاياى زندگى اشرافى بهره مند مى شدند و پست هاى مهم علمى و معنوى به آنها سپرده مى شد.

جرجى زيدان مى نويسد: علماء و ادباء و فقهاء گروهى از طبقه عامه بودند كه به وساطه فضل و كمال مقرب درگاه بزرگان مى گشتند و اينان براى خلفا و اميران شعرهاى نيكو و مطالب تاريخى، قصه هاى شيرين و مسائل دينى و غيره مى گفتند و آنها را به اينصورت مشغول و سرگرم كرده و از ملت غافل نگه مى داشتند 'كسائى' 'فراء' 'ابوعبيده' و غيره از نامداران اين طايفه اند. خلفا در مقابل آنها را گرامى مى داشتند
و از شنيدن سخنان آنها لذت مى بردند هميشه با آنها نشست و برخاست مى كردند و براى آنها مستمرى و جايزه و انعام قرار مى دادند...

وزيران و خلفا مانند برمكيان و آل فرات و غيره نيز به اين اشخاص علاقمند بودند و همه نوع به دانشمندان و فقيهان و اتباع آنها مساعدت مالى مى كردند تا آنجا كه دانشمندى وسيله ارتزاق شده بود و مردم براى اداره امور زندگى دنبال تحصيل علم مى رفتند. [ تاريخ تمدن جرجى زيدان ج 5 ص 47. ]

جرجى زيدان مى نويسد: كسائى در بغداد مى زيست و به امين فرزند هاورن علم نحو 'دستور و زبان عربى' مى آموخت همان روزها سيبويه از بصره به بغداد آمده بود امين انجمنى بياراست و كسائى و سيبويه را در آن انجمن آورد اين دو عالم در بسيارى از مسائل با يكديگر گفتگو داشتند از آن جمله مسئله زنبور بود كه كسائى مثلى از زبان عرب بدين مضمون گفت:

'كنت اظن الزنبور اشد لسعا من النحله فاذا هواياها'

گمان مى بردم نيش زنبور از نيش مگس تيزتر است ولى اين درست همان بود. سيبويه گفت مثل را اشتباه گفتى، چه كه آخرش چنين است: 'فاذا هوهى' كسائى اصرار داشت كه همان گفته او درست است و سرانجام موافقت كردند كه گفته يك عرب صحرانشين را بپذيرند و آنچه او بگويد قبول كنند.

امين اصرار داشت كه معلمش "كسائى" پيروز شود، لذا فرمان داد عربى بيابان گرد را آوردند و پنهانى مسئله را از او پرسيد، عرب حق را به سيبويه داد، امين به عرب گفت ميل دارم گفته كسائى را تصديق كنى عرب گفته امين را نپذيرفته
گفت: زبانم يارائى آن را نمى دهد كه بر خلاف حقيقت سخن بگويم. لذا تدبيرى به نظرشان رسيد عرب را گفتند كه ما مى گوئيم شخصى به نام سيبويه چنين و شخص ديگر به اسم كسائى چنان مى گويد آيا حرف كدام درست است؟ و تو در پاسخ به ما بگو حرف كسائى درست است.

عرب اين پيشنهاد را پذيرفت و انجمنى از بزرگان علم لغت با حضور كسائى و سيبويه تشكيل يافت و از عرب بيابان گرد همان سئوال شد، عرب چنانكه به او آموخته بودند گفت: كسائى درست گفته و سخن او عرب است.

سيبويه دانست كه نيرنگ به كار رفته و براى كسائى زمينه سازى شده از آن رو بغداد را رها كرده به ايران رفت. [ تاريخ تمدن اسلام جرجى زيدان "دوره كامل مترجم" ج 3 ص 484. ]

دياب اتليدى در كتاب اعلام الناس نقل مى كند: الوائق بامرالله روزى براى شرب نشست و نديمان وى در مجلس حاضر شدند، كنيزكى در مجلس اين شعر را به غنا خواند:




  • 'اظلوم ان مصابكم رجلا
    اهدى السلام تحيه ظلم'



  • اهدى السلام تحيه ظلم'
    اهدى السلام تحيه ظلم'



كنيزك "رجلا" به نصب خواند: نديمى كه در مجلس حضور داشت به سخن آمد و گفت بهتر اين است كه به رفع "رجل" بخوانيم چون خبر "ان" است، كنيزك گفت: من از آموزگارم جز اين از بر نكرده ام، سپس ميان عده اى گفتگو آغاز شد، كسانى مى گفتند سخن اعتراض كننده بهتر است و كسانى مى گفتند سخن كنيزك صحيح است، آنگاه واثق گفت: در عراق كسيكه از اهل عربيت 'آشنا به دستور زبان عربى' باشد تا به او رجوع شود چه كسى مى باشد؟ گفتند: در
بصره 'ابوعثمن مازنى' هست كه در زمان خود در اين علم بى نظير است، واثق گفت: از جانب ما به بصره بنويسيد كه وى را با تعظيم و اكرام به سوى ما بفرستند، چند روزى بيش به طول نينجاميد كه نامه به بصره رسيد، و فرماندار بصره فرمان داد كه ابوعثمان به همراه كارآگاهان به نزد واثق برود، ابوعثمان وقتى رسيد بر واثق وارد شد و واثق او را در جاى بالاتر نشانيد و بسيار وى را گرامى داشت و سپس شعر را به وى عرضه كرد، و او گفت حق با كنيزك است و در "رجل" جز نصب درست نيست، زيرا "مصاب" مصدر به معنى "اصابه" است و "رجلا" منصوب به آن است و معنى اينست 'ان اصابتكم رجلا اهدى السلام تحيه ظلم' خبر "ان" است كه كلام به آن تمام مى شود، واثق سخن ابوعثمان را فهميد و دانست كه صحيح آنست كه سخن كنيزك را نپذيرفته بود از خود دور كرد، سپس فرمان داد كه به "ابوعثمان مازنى" هزار دينار و تحفه و هديه هاى فراوان براى اهلش فرستاد كه از آن ميان همان كنيزك بود، سپس وى را با اكرام تمام به شهرش برگرداند. [ اعلام الناس بما وقع للبرامكه مع بنى العباس ص 202 چاپ مصر. ]

"دياب اتليدى" در جاى ديگر از همان كتاب نقل مى كند: شبى هارون الرشيد و جعفر برمكى مجلس سرورى داشتند، هارون به جعفر گفت: شنيدم كه تو جاريه فلانى را خريدارى كرده اى و من مدتى است كه او را مى خواهم زيرا او زيباروى است و من علاقه فراوانى به او دارم پس او را به من بفروش! جعفر گفت: من نمى خواهم بفروشم، هاورن گفت: به من ببخش! جعفر گفت: نمى بخشم، هارون گفت: اگر او را به

/ 15