بینش تاریخی نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بینش تاریخی نهج البلاغه - نسخه متنی

یعقوب جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چنين زندگى غيرطبيعى اى نمى تواند ملاك عمل قرار گيرد، اما اگر به واقعيت زندگى انسانها توجه كنيم و به طور مثال پيدايش جامعه هاى نوين يا تاريخ مبارزه هاى پيامبران و مصلحان با طاغوتها و ستمگران عصر خود را در نظر بگيريم يا اتفاقاتى مانند انقلاب كبير فرانسه و نهضت علمى اروپا و مانند آنها را مورد توجه قرار بدهيم، روشن است كه مى توانيم كلياتى را به دست آوريم كه به عنوان يك تجربه باارزش از آن استفاده كنيم.

انسانها از آغاز تاكنون داراى غرايز و آرمانهاى مشتركى بوده اند. شهوت و غضب، خودخواهى و افزون طلبى و ميل به كمال و تفنن هميشه با انسان بوده و هست و فطرت بشرى هرگز قابل تغيير نيست. انسان امروز فرزند انسان ديروز است و همين حقيقت است كه دستيابى به تجربه هاى تاريخى و استفاده از آنها را امكان پذير مى سازد.

اميرالمومنين "ع" در اين باره بيان ظريفى دارد و مى فرمايد:

او لستم ابناء القوم و الاباء و اخوانهم والاقرباء تحتذون امثلتهم و تركبون قدتهم و تطوون جادتهم؟

[نهج البلاغه، خطبه ى 83.]

آيا شما فرزندان و پدران و برادران و خويشاوندان اقوام گذشته نيستيد كه قدم در جاى قدم آنها نهاده ايد و در همان جاده گام برمى داريد كه آنان گام زده اند .

از ديدگاه على "ع" بروز حادثه هايى مشابه به حادثه هاى گذشته در صورتى كه عوامل آن ايجاد شود، امكان پذير است و انسان بايد همواره نمونه هاى تاريخى را دريابد و سرنوشت اقوام و ملتهايى را كه در اثر اعمال ناشايست خود هلاك شدند و خداوند عزت و شوكت آنها را گرفت و آنها را درهم كوبيد، پيش روى خو داشته باشد و وعده هاى الهى و سنتهاى او را كه در تاريخ بشرى جريان دارد كوچك نشمارد و دست كم نگيرد:

وان عندكم الامثال من باس الله و قوارعه و ايامه و وقائعه فلا تستبطئوا وعيده جهلا باخذه و تهاونا ببطشه و ياسا من باسه.

[نهج البلاغه، خطبه ى 192.]

نزد شما مثلهايى است از عذاب و كيفر الهى و روزها و حادثه هاى او پس

تهديد او را دست كم نگيريد به اين جهت كه از كيفر او آگاه نبوديد يا در مقابل شدت عمل او سستى مى كرديد يا از خشم او خود را به كنار مى دانستيد.

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار بگيرد اين است كه براى كسب تجربه ى تاريخى، قبلا بايد صحت و درستى آن واقعه روشن شود. وقايع تاريخى از دسترس مشاهده ى ما بيرون است و روايتهاى تاريخى هم به دليل بى دقتى ها يا حب و بغضهاى مورخان قابل اطمينان نيست، بنابراين در صحت واقعه هاى تاريخى دچار مشكل مى شويم.

براى رفع اين مشكل، على "ع" دو راه پيشنهاد مى كند:

1. مراجعه به معتبرترين و اطمينان آورترين سندى كه بعضى از واقعه هاى تاريخى را با روش خاص خود ذكر كرده است "قرآن"،

و فى القرآن نبا ما قبلكم....

[نهج البلاغه، حكمت 313.] و در قرآن خبر پيشينيان آمده است.

2. گردآورى قراين و شواهد خارجى و عينى كه روايتهاى تاريخى را تاييد مى كند، مانند بررسى محل وقوع حادثه و توجه به بناها و اسناد بازمانده از آن واقعه ى تاريخى.

و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر فى ديارهم و آثارهم فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا...

[نهج البلاغه، نامه ى 31.]

آنچه بر پيشينيان رسيده است به قلب خود يادآورى كن و در ديار و آثار و نشانه هاى آنان سير كن و بنگر كه آنها چه كرده اند و از كجا منتقل شده اند و در كجا فرود آمده اند.

اميرالمومنين "ع" در اين سخن مشاهده ى آثار را- كه همان بناها و اسناد و مدارك باقيمانده است- توصيه مى كنند. اين همان روشى است كه امروزه جامعه شناسان و

تحليل گران تاريخ، از آن استفاده مى كنند و مى گويند:

'ما نمى توانيم صحت يك اظهار تاريخى را به صرف سنجش آن با واقعيتى كه به طور مستقل براى ما شناخته شده است، تعيين نماييم. پس چگونه مى توانيم اين گونه اظهارها را در بوته ى آزمايش قرار دهيم؟

پاسخى كه هر مورخ به اين سوال مى دهد اين است كه براى اين كار بايد به شواهد تاريخى رجوع نمود. با آنكه گذشته را نمى توان به طور مستقيم مورد وارسى و مشاهده قرارداد، ولى همين گذشته به صورت اسناد، بناها، مسكوكات، نهادهاى اجتماعى شيوه ها و نظاير آن به اندازه ى كافى در زمان حال آثار و علايم گذارده است و بر اساس همين آثار و علايم است كه هر مورخ صاحب عزت نفس، بازسازى تاريخ را استوار مى سازد.'

[اچ. والش، مقدمه اى بر فلسفه تاريخ، ترجمه ى ضياءالدين علائى، ص 21.]

چنين است كه انسان جستجوگر مى تواند به مدد شواه و قراين و مدارك و اسناد، درستى و نادرستى واقعه تاريخى را دريابد و پس از آن با چشمى باز و بصيرتى نافذ به نقد و تحليل آن بنشيند و به كمك آنچه شده است درباره ى آنچه بايد باشد بينديشد.

[براى تفصيل بيشتر رجوع شود به بينش تاريخى قرآن تاليف نگارنده، ص 11 به بعد.]

مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاههاى علوم تجربى به دست مى آيد.

عبرت آموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق مورد تاكيد قرار گرفته است، گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى ها و شيرينى ها و غمها و شاديها و پستى ها و بلنديهاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آنچه بر پيشينيان رفته است آگاهى يابد و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد.

واژه ى 'عبرت' كه در قرآن نيز استعمال شده است به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه ى چيزى است و نيز به معناى تفكر و تدبر آمده است.

[مفردات راغب، ماده عبر.] و عبرت آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.

لقد كان من قصصهم عبره لاولى الالباب "سوره ى يوسف، آيه 111" همانا در داستان آنان 'عبرتى' براى خردمندان است.

در نهج البلاغه عبرت آموزى از گذشتگان در امور بسيارى عنوان شده و اين موضوع از جنبه هاى گوناگون مورد توجه امام قرار گرفته است.

امام رابطه ى خاصى ميان 'عبرت آموزى' و 'تقوا' از يك سو و 'عبرت آموزى' و 'هوشيارى' از سوى ديگر مى بيند.

الف- عبرت آموزى و تقوا: امام با قاطعيت و با تاكيد فراوان متذكر مى شود كه عبرت آموزى، تقواسازى است و كسى كه نمونه هاى تاريخى را پيش روى خود داشته باشد و به راستى از آنها عبرت گيرد، اين امر او را از انجام كارهاى ناروا، و ارتكاب گناه بازمى دارد و در او تقوا ايجاد مى كند به گونه اى كه چنين شخصى ديگر نمى توا ند بى مبالات و بى بند و بار باشد. امام آنچنان به اين مساله اعتقاد دارد كه ذمه خود را در گرو آن مى گذارد:

ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم، ان من صرحت له العبر عما بن يديه من المثلات، حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.

[نهج البلاغه، خطبه ى 16.]

ذمه ام در گرو سخنى است كه مى گويم و من خود ضامن آن هستم، كسى كه از اعمال گذشتگان و كيفرهاى آنان به روشنى عبرت بگيرد، تقوا او را از افتادن در شبهات بازمى دارد.

ب- عبرت آموزى و هوشيارى: همچنين امام هوشيارى و فرزانگى و داشتن انديشه صحيح و فهم درست را انگيزه اى مى داند كه آدمى را وادار به عبرت آموزى از گذشتگان مى كند. انسان هوشمند و فرزانه با اين روش آسان و مطمئن، تجربه اى به وسعت تاريخ و عمرى به درازاى عمر بشرى به دست مى آورد، به صورتى كه گويا در تمام حوادث گذشته، خود ايفاگر نقش بوده و با همه شخصيتهاى خوب و بد تاريخ زندگى كرده است:

فمن تبصر فى الفطنه تبينت له الحكمه و من تبينت له الحكمه عرف العبره و من عرف العبره فكانما كان فى الاولين.

[نهج البلاغه، حكمت 31.]

كسى كه هوشيار و بينا باشد حكمت و دقايق امور براى او روشن مى شود و كسى كه حكمت بر او روشن شد عبرت مى گيرد و كسى كه عبرت گرفت گويا كه هميشه با پيشينيان بوده است.

همچنين در مورد كسانى كه از شنيدن پيام پندآموز تاريخ ناشنوايند و از محنتها و تجربه ها استفاده نمى برند، جمله هاى بيدار كننده اى دارد:

وقر سمع لم يفقه الواعيه و كيف يراعى النباه من اصمته الصيحه.

[نهج البلاغه، خطبه ى 4.]

كر باد گوشى كه نداى بلند پند و اندرز را نشنود و گوشى كه كر شده است چگونه مى تواند صداى ملايم را بشنود.

و من لم ينفعه الله بالبلاء و التجارب لم ينتفع بشى ء من العظه و اتاه التقصير من امامه.

[نهج البلاغه، خطبه ى 176.]

آن كس كه از بلا و آزمايشها سود نبرد از هيچ موعظه اى سود نخواهد برد و اين تقصير خود اوست.

مطلب مهم در اين جمله آن است كه كسى كه از تجربه ها سود نبرد، ديگر هيچ موعظه اى در او گارگر نيست و هيچ سخن حقى در او اثر ندارد و شايد اين حالت بدترين حالت براى يك انسان باشد زيرا كه زمينه هاى هدايت و كمال در انسان از بين مى رود و ارتباط معنوى انسان با حجتهاى خدا قطع مى شود و انسان به صورت موجودى كه از روح هستى بريده و در كوير طبيعت رها شده است، درمى آيد. در چنين حالتى است كه آدمى دچار كج فهمى مى شود و بد را خوب و زشت را زيبا مى بيند و جنايت را كرامت و خيانت را خدمت مى انگارد و مشمول اين آيه شريفه مى شود كه:

قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا "سوره ى كهف، آيه ى 104" آيا شما را از زيانكارترين مردم از نظر اعمال خبردار كنم؟ آنها كسانى هستند كه كوشش آنها در زندگى دنيا تباه شده است اما خودشان چنين مى پندارند كه كار نيكو مى كنند.

اميرالمومنين "ع" به چنين افرادى كه از پندآموزى و موعظه پذيرى و عبرت گيرى از ديگران سرباز مى زنند هشدار مى دهد كه به خود آيند و از سرگذشت پيشينيان پند گيرند وگرنه خود آنها مايه ى عبرت آيندگان خواهند بود و چنين مباد.

و اتعظوا بمن كان قبلكم قبل ان يعظ بكم من بعدكم.

[نهج البلاغه، خطبه ى 32.]

از گذشتگان موعظه بگيريد پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت و موعظه بگيرند.

براى رسيدن به نتيجه هاى سودمند بايد از يك سو به دگرگونى هاى تاريخ و سرگذشت امتهاى پشين توجه كرد و از سوى ديگر به تذكرهاى روشنگرانه پيامبران و داعيان به حق، دل سپرد و سنتهاى الهى را كه حاكم بر سرنوشت جامعه هاست، درنظر گرفت. با تلفيق اينهاست كه انسان به سوى كمال مطلوب ره مى گشايد و حقيقتها از پشت واقعيتها رخ مى نمايد:

فاتعظوا بالعبر و بالغير و انتفعوا بالنذر.

[نهج البلاغه، خطبه ى 157.]

به وسيله عبرتها موعظه بگيريد و از دگرگونى ها عبرت بپذيريد و از بيم دهندگان سود بجوييد.

فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله و صولاته و قائعه و مثلاته

[نهج البلاغه، خطبه ى 192.]

از آنچه بر ملتهاى مستكبر پيش از شما از عذاب خدا و كيفرها و عقوبتهاى او رسيده است، عبرت بگيريد.

پس از اين مطالب كلى و سخنان والا و رهنمودهاى امام "ع"، اينك توجه خوانندگان گرامى را به قسمتهايى از بيانات آن بزرگوار جلب مى كنيم كه طى آن زندگى پرفراز و نشيب گذشتگان و تلخى ها و ناكامى ها و سرانجام كار آنان را ترسيم مى كند. مطالعه و تدبر در اين سخنان، دل را نرم و روح را آرام و بصيرت را افزايش مى دهد و ما را با گذشته هاى دور پيوند مى دهد و با دنيايى از شگفتى ها آشنا مى كند. مشروط بر اينكه به راستى به سخن امام دل بسپاريم و چنين انگاريم كه در مسجد كوفه پاى صحبت امام نشسته ايم و صداى ملكوتى او را مى شنويم و او را مى بينيم كه با سوز و گدازى كه ريشه در عمق جانش دارد، مى فرمايد:

و اعتبروا بما قد رايتم من مصارع القرون قبلكم. قد تزايلت اوصالهم و زالت ابصارهم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزهم و انقطع سرورهم و نعيمهم

فبذلوا بقرب الاولاد فقدها و بصحبه الازواج مفارقتها لايتفاخرون و لايتناسلون و لايتزاورون و لايتحاورون. فاحذروا عبادالله حذر الغالب لنفسه المانع لشهوته الناظر بعقله.

[نهج البلاغه، خطبه ى 161.]

و از آنچه در ميدانهاى نابودى قرنهاى گذشته ديده ايد عبرت بگيريد. از آنها كه اعضايشان از هم گسست و چشمها و گوشهايشان زايل شد و شرف و عزتشان از بين رفت و شادى و نعمتشان منقطع شد و به جاى قرب اولاد به فقدان آنها مبتلا شدند و به جاى همدمى همسران به فراق آنها دچار شدند. نه به يكديگر تفاخر مى كنند و نه توليد نسل دارند و نه به ديدار هم مى روند و نه با هم سخن مى گويند. پس اى بندگان خدا برحذر باشيد مانند حذر كردن كسى كه بر نفس خود غالب شده و از شهواتش جلوگيرى كرده و با ديده ى عقل مى نگرد.

يا مى فرمايد:

و لا تغرنكم الحياه الدنيا كما غرت من كان قبلكم من الامم الماضيه و القرون الخاليه الذين احتلبوا و اصابوا غرتها و افنوا عدتها و اخلقوا جدتها و اصبحت مساكنهم احدثا و اموالهم ميراثا لايعرفون من اتاهم و لايحلفون من بكاهم و لايجيبون من دعاهم.

[نهج البلاغه، خطبه ى 230.]

دنيا شما را مغرور نسازد همان طور كه پيشينيان و امتهاى گذشته را در قرنهاى قبل مغرور ساخت. آنها كه از پستان دنيا شير دوشيدند و به غفلتهاى آن گرفتار شدند و امكانات آن را فانى كردند و تازه هاى آنها را كهنه ساختند. منزلهاى آنان گورستان و ثروتهايشان ميراث ديگران شد. كسى را كه به سوى آنها برود نمى شناسند و كسى را كه بر آنها گريه كند تسلى نمى دهند و كسى را كه آنها را بخواند پاسخ نمى گويند.

تا آنجا كه سخن امام اوج مى گيرد و ستمگران تاريخ را برمى شمرد و مى گويد:

و ان لكم فى القرون السالفه لعبره. اين العمالقه و ابناء العمالقه اين الفراعنه و ابناء الفراعنه اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفئوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبارين اين الذين سارو بالجيوش و هزموا بالالوف و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن

[نهج البلاغه، خطبه ى 182.]

براى شما در تاريخ قرنهاى گذشته درسهاى عبرت وجود دارد. كجا هستند 'عمالقه ' و فرزندانشان، كجا هستند فرعونها و فرزندانشان، كجا هستند ساكنان شهراى 'رس' آنها كه پيامبران را كشتند و چراغ تابناك سنتهاى آنها را خاموش كردند و راه و رسم جباران را زنده ساختند. كجا هستند كسانى كه با لشكرهايشان حركت كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهيان فراهم كردند و شهرها بنا نهادند.

آرى اينها سخنان امام است كه چون از دل برخاسته لاجرم بر دل مى نشيند و ما را به مهمانى معانى مى خواند و به تفكر وامى دارد و تابلوهاى نفيسى از عبرتها را به ما هديه مى كند. اما انسان با شهوتها و غفلتهايش از امكاناتى كه در اختيارات اوست كمتر استفاده مى كند و سرمايه هاى خود را بى استفاده مى گذارد:

ما اكثر العبر و اقل الاعتبار.

[نهج البلاغه، حكمت 297.]

چه بسيار است عبرتها و چه اندك است عبرت گرفتنها.

ارائه نمونه هاى عينى


ديديم كه اميرالمومنين "ع" با اصرار و تاكيد فراوان، همه را به عبرت آموزى از تاريخ گذشتگان دعوت نمود. اكنون متذكر مى شويم كه امام تنها به ذكر كليات بسنده نكرده است بلكه علاوه بر راهگشايى و فراخوانى مردم به مطالعه و تدبر در احوال پيشينيان، نمونه هاى مشخص و روشنى را از تاريخ بشرى ارائه مى دهد و برداشتهاى خود را از داستان آنها بيان مى كند و به ما نشان مى دهد كه چگونه از بررسى حادثه هاى

تاريخى و تلفيق و تركيب چند حادثه با يكديگر، قوانين و سنتهاى حاكم بر تاريخ را به دست آوريم و از آنها در ساختار جامعه خود بهره گيريم.

با توجه به وسعت اطلاعات تاريخى امام و عنايت خاصى كه آن حضرت به آثار و اخبار امتهاى گذشته دارد، طبيعى است كه نمونه هاى ارائه شده داراى پيامهاى ويژه اى خواهد بود كه دريافت آنها ارزش و اعتبار بسيارى خواهد داشت و مشتمل بر عالى ترين درسهاى جامعه شناسى خواهد بود. بدون شك على "ع" كه به گفته ى خودش آنچنان در تدبر احوال گذشتگان غوطه ور شده كه گويا با آنها زندگى كرده و عمرى به وسعت تاريخ داشته است، بهتر از همه تاريخ را مى شناسد و انگيزه هاى پيدايش و سقوط جامعه ها و عوامل ضعف و فتور يا شكوفايى و ترقى ملتهاى پيشين را مى داند.

بنابراين وقتى آن حضرت نمونه اى تاريخى را نام مى برد و از آن استنتاج مى كند و برداشتهاى خود را متذكر مى شود، بايد با تمام وجود سخن امام را به گوش جان سپرد و آن را به عنوان عالى ترين درس زندگى غنيمت شمرد.

اكنون بعضى از نمونه هايى را كه اميرالمومنين "ع" از امتهاى قبلى بيان كرده و به تحليل و استنتاج آنها پرداخته است، مى آوريم و براى درك بهتر سخنان امام داستان مورد نظر را به اختصار توضيح مى دهيم:

داستان قوم ثمود


قوم عاد به علت گناهان خود هلاك شدند و خدا سرزمين ايشان و خانه هايشان را به قوم ثمود ارزانى داشت قوم ثمود جاى ايشان را گرفتند و بيش از پيش آن سرزمين را آباد كردند. زندگانى آن قوم به ناز و نعمت مى گذشت ولى در برابر آن همه نعمت سپاس به جانمى آوردند و روز به روز بر طغيان و عصيان آنها افزوده مى شد.

خداوند، صالح را به سوى ايشان مبعوث كرد و اين پيامبر آنها را به سوى توحيد و راستى و درستى دعوت كرد اما آنها دعوت او را نپذيرفتند و حتى او را مورد استهزا قرار دادند. صالح براى اثبات نبوت خود و به عنوان معجزه، شترى را به آن قوم معرفى كرد و گفت: 'علامت صدق ادعاى من اين شتر است كه يك روز آب مى آشامد و روز ديگر آن را براى شما مى گذارد. پس او را در استفاده از آب و مرتع، آزاد بگذاريد.' رفتار

عجيب آن شتر عده اى را به تفكر واداشت و از طرفى هم آن شتر مزاحم شتران ديگر مى شد، لذا تصميم گرفتند ناقه ى صالح را بكشند. صالح، آن قوم را از كشتن شتر برحذر داشت اما آنها گوش نكردند و همچنان در تصميم خود مبنى بر كشتن ناقه ى صالح پابرجا بودند اما در عين حال مى ترسيدند و جرات نمى كردند. تا اينكه شخصى به نام ؛ قدار بن سالف' به تحريك معشوقه ا، ناقه را كشت. صالح به قوم خود گفت: 'شما را از اين عمل برحذر داشته بودم اما قبول نكرديد و آن حيوان را كشتيد، اينك آماده باشيد كه پس از سه روز بلاى الهى به سراغ شما خواهد آمد.' شايد اين مهلت سه روزه براى اين بود كه آن وم به خود آيند و توبه كنند. اما آنها نه تنها توبه نكردند بلكه خواستند صالح و ياران او را بكشند كه بالاخره عذاب الهى بر آنان نازل شد و همه نابود شدند....

[نقل به اختصار از ابن الثعلبى، قصص الانبياء "العرائس"، ص 42، و محمد ابوالفضل ابراهيم، قصص القرآن، ص 33 و صدر بلاغى، قصص قرآن، ص 38.]

اين خلاصه اى از داستان قوم ثمود بود كه ذكر آن در قرآن كريم آمده است. اينك به سخنان على "ع" گوش فرادهيم تا بدانيم كه اين داستان را چگونه تحليل مى كند:

ايهاالناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انما عقر ناقه ثمود رجل واح فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا فقال سبحانه:'فعقروها فاصبحوا نادمين' فما كان الا ان خارت ارضهم بالخسفه خوار السكه المحماه فى الارض الخواره

[نهج البلاغه، خطبه ى 201.]

اى مردم رضايت و غضب، همه افراد را يك جا جمع مى كند همانا ناقه ى ثمود را تنها يك نفر پى كرد اما خداوند عذاب خود را به همه ى آنها نازل نمود زيرا همه ى آنها از پى كردن آن ناقه راضى بودند، لذا خداوند فرمود: 'آنها ناقه را پى كردند و آنگاه پشيمان شدند.' سرزمين آنها مانند آهن گداخته اى كه در زمين نرم افتاده باشد صدايى كرد و فروكش نمود.

امام در اين بيان خود يكى از سنتهاى حاكم بر تاريخ را كه به صورت يك قانون كلى بر همه ى جامعه هاى بشرى حاكم است، يادآور مى شود. به اين صورت كه وقتى عوامل

/ 17