منطق فرعون
داستان موسى و فرعون از داستانهاى مهم و قابل توجهى است كه در قرآن كريم به طور مكرر آمده است اين داستان پيامهاى جالب بسيار دارد. فرعون لقب پادشاهان مصر باستان است. فرعونى كه حضرت موسى براى هدايت او مبعوث شده بود، رامسيس دوم يا منفتاح نام داشت. هنگامى كه حضرت موسى "ع" از جانب خداوند ماموريت يافت كه به همراه هارون به كاخ فرعون برود و او را به سوى خداى جهان دعوت كند، فرعون در اوج قدرت بود و موسى به ظاهر هيچ نيرويى نداشت و فردى از قوم تحقير شده ى بنى اسرائيل بود. جريان ملاقات موسى با فرعون و گفتگوهاى آنان به طور تفصيل در قرآن كريم و كتابهاى تفسير و حديث آمده است. اينك قسمتى از اين گفتگوها را از زبان اميرالمومنين "ع" بشنويم:
و لقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه هارون عليهماالسلام على فرعون و عليهما مدارع الصوف و بايديهما العصا. فشرطاله ان اسلم بقاء ملكه و دوام عزه فقال: الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العز و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذل فهلا القى عليهما اساوره من ذهب اعظاما للذهب و جمعه و احتقارا للصوف و لبسه. [نهج البلاغه، خطبه ى 192.]
موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالى كه لباسهاى پشمى خشن به تن داشتند و در دستشان عصايى بود. با فرعون شرط كردند كه اگر تسليم شود حكومت و عزتش باقى بماند. پس او "با تمسخر" گفت:'آيا از اين دو نفر تعجب نمى كنيد؟ دوام عزت و بقاى ملك مرا تعهد مى كنند در صورتى كه آنان از لحاظ فقر و ذلت در حالى
هستند كه مى بينيد. چرا دستنبدهايى از طلا به آنان داده نشده است؟' اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمع آورى آن و تحقير لباس پشمى و پوشيدن آن گفت.
در اينجا نيز منطق هميشگى ستمگران و زرومندان تكرار مى شود و فرعون سخن موسى را مورد تمسخر و تحقير قرار مى دهد و از اينكه موسى و هارون با وجود فقر مادى و با آن لباسهاى مندرس از بقا و زوال ملك او سخن مى گويند، دچار شگفتى مى شود.
همه زورمندان چنين طرز فكرى دارند و به پول و ثروت و قدرت نظامى خود مغرورند و تعريف و تمجيدهاى متملقان سودجو آن چنان امر را بر آنان مشتبه كره كه مى پندارند عقل كل شده اند و هر چه آنها بگويند حق است. اما نمى دانند كه خداوند در تاريخ سنتهايى دارد كه هيچ چيز نمى تواند در مقابل آن ايستادگى كند و گاهى در پشت همين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن نظام رخنه مى كند و در بطن آن پرورش مى يابد و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى يك نظام شناخته مى شود، به يك عامل سقوط بدل شود. [ر. ك به بينش تاريخى قرآن، تاليف نگارنده، ص 102 به بعد.]
ديديم كه فرعون با وجود همه ى مظاهر قدرت و با برخوردارى از همه ى امكانات مادى نتوانست در مقابل سنتهاى محتوم الهى مقاومت كند و آن قدرت افسانه اى در مدتى كوتاه به آسانى شكسته شد.
فرزندان اسماعيل و اسحق و يعقوب
اين سه تن پيغمبراين بودند كه از نسل آنها جامعه هايى به وجود آمد كه در طول تاريخ دچار نشيب و فرازها و دگرگونى هاى زياد شد. مطالعه حالات آنها و بررسى عوامل ضعف و قدرتشان، درسهاى مفيدى به ما مى دهد.
اميرالمومنين "ع" در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه به تحليل تاريخ آنها مى پردازد و نشان مى دهد كه هرگاه اختلاف و تفرقه ميان آنها افتاد، دچار بدبختى و ذلت شدند و زير ستم كسرى ها و قيصرها و ديگر زورمندان خرد شدند و بهره اى جز خوارى و
پريشانى و نادانى نبردند. اما هرگاه كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شد و دعوت او را پذيرفتند و گرد او جمع شدند، به اتحاد و عزت و كرامت و وفور نعمت دست يافتند. امام مى فرمايد:
فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل عليهم السلام. فما اشد اعتدال الاحوال و اقرب اشتباه الامثال. تاملوا امرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الاكاسره و القياصره اربابا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضر هالدنيا الى منابت الشيح و مهافى الريح و نكدالمعاش فتركوهم عاله مساكين اخوان دبر و وبر اذل الامم دارا و اجدبهم قرارا لاياوون الى جناح دعوه يعتصمون بها و لا الى ظلل الفه يعتمدون على عزها. فالاحوال مضطربه و الايدى مختلفه و الكثره متفرقه فى بلاء ازل و اطباق جهل من بنات موووده و اصنام معبوده و ارحام مقطوعه و غارات مشنونه. فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد بملته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها و التفت المله بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين و فى خضره عيشها فكهين قد تربعت الامور بهم فى ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عز غالب... [نهج البلاغه، خطبه ى 192.]
از حال فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب عبرت بگيريد چقدر حالات ملتها با هم مشابه و صفات و افعالشان همانند يكديگر است. وضع آنها را در حالى كه دچار تشتت و تفرقه بودند در نظر بگيريد. شبهايى كه كسرى ها و قيصرها ارباب آنها بودند. آنها را از سرزمينهاى آباد و از كناره هاى دجله و فرات و از جاهاى سرسبز و خرم گرفتند و به جاهاى بى آب و علف و محل وزش بادها و مكانهايى كه زندگى در آنها مشكل است تبعيد كردند آنها را در آنجا مسكين و بيچاره و همنشين شتر ساختند. آنها ذليل ترين ملتها از نظر محل سكونت بودند و در بى حاصلترين مكان سكونت يافتند. نه كسى داشتند كه آنها را به سوى حق
بخواند و به او پناهنده شوند و نه سايه ى الفتى بود كه به عزت و شوكت آن اعتماد كنند. احوال آنها پريشان و قدرتهايشان پراكنده و جمعيت انبوهشان متفرق بود. در بلايى شديد و در ميان جهالتى متراكم فرورفته انبوهشان متفرق بود. در بلايى شديد و در ميان جهالتى متراكم فرورفته بودند. دختران را زنده به گور و بتها را پرستش مى كردند. پيوند خويشاوندى را قطع و به غارتگرى هاى پى درپى دست مى زدند.
اما بنگريد كه خدا با بعثت پيامبرى "پيامبر اسلام" چگونه نعمتهاى خود را به آنان ارزانى داشت. اطاعت آنها را به آيين خود پيوند داد و با دعوت خود آنها را متحد ساخت. بنگريد كه چگونه نعمت الهى بالهاى كرامت بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى نمود و آيين حق با تمام بركاتش آنها را در بر گرفت پس در نعمتهاى آن آيين غرق شدند و از يك زندگى شادمان برخوردار گشتند، امور آنان در سايه ى قدرت كامل استوار شد و به عزت پيروزى دست يافتند.
پيشگويى هاى تاريخى
از ديرباز پيش بينى آينده و غيبگو.يى حادثه هايى كه هنوز اتفاق نيفتاده، مورد توجه و عنايت بشر بوده و انسان همواره در جهت كسب خبر از حوادث مجهول آينده تلاش كرده است و از هر طريقى حتى از راه خرافات وارد عمل شده تا از گذشته و حال به آينده ى نامعلوم دست يابد. درست است كه بشر توانسته به وسيله علوم رياضى و با استفاده از نجوم و هيات، بعضى از حوادث طبيعى از قبيل كسوف و خسوف را پيش بينى كند اما اين پيش بينى هاى جزيى روح تشنه بشر را سيراب نكرده است و چه بسا براى اشباع و اقناع حس كنجكاوى خود به كارهايى نظير رمالى و فالگيرى روى آورده است.
ما معتقديم كه علم غيب و دانستن حادثه هاى آينده در انحصار خدا و كسانى است كه خداوند اين علم را در اختيار آنها گذارده است و با وسايل و ابزار مادى و معادلات علمى تنها مى توان بعضى از حوادث طبيعى را آن هم نه براى آينده هاى دور، پيش بينى كرد. بنابراين امكان دستيابى به علم غيب و پيشگويى رويدادهاى آينده و ظهور و سقوط شخصيتهاى تاريخى در آينده هاى دوردست، وجود ندارد.
ديديم كه حتى پيش بينى هاى بسيار كلى بعضى از فيلسوفان و جامعه شناسان و سياستمداران امثال هيتلر و ماركس و انگلس و لنين غلط از آب درآمد. ماركس پيش بينى كرده بود كه به زودى كشورهايى نظير انگلستان و فرانسه وارد مرحله ى كمونيستى خواهد شد، اما نه تنها چنين امرى محقق نشد بلكه از هم پاشيدگى نظامهاى كمونيستى در بلوك شرق كه هم اكنون ناظر آن هستيم، سستى و بى پايگى پيش بينى هاى به اصطلاح علمى او را روشن كرد و ماركسيسم را دچار شرمندگى ساخت.
اما اگر پيشگويى حوادث آينده از منبع وحى و علم الهى سرچشمه بگيرد، تحقق آن حتمى است و با اطمينان خاطر مى توان آن را پذيرفت. پيشگويى هايى كه در قرآن و سخنان معصومين "ع" آمده از همين مقوله است و ترديدى در درستى آن وجود ندارد. اين گونه پيشگويى ها 'ملاحم' ناميده مى شود.
اميرالمومنين "ع" از بعضى از حادثه هاى آينده خبر داده است و چون علم او متصل به درياى علم الهى است، بسيارى از آنها در تاريخ محقق شده و بعضى ديگر هم كه هنوز واقع نشده بدون شك در آينده روى خواهد داد. زيرا او وارث علوم اولين و آخرين و در شهر علم پيامبر اسلام "ص" است و آنچه مى گويد از ارتباط او با عوالم غيبى و از كانال وحى پيامبر "ص" نشات گرفته است.
خود آن حضرت در اين باره مى گويد:
فاسئلونى قبل ان تفقدونى. فوالذى نفسى بيده لاتسئلونى عن شيئى فيما بينكم و بين الساعه و لاعن فئه تهدى مئه و تضل مئه، الا انبئتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا. [نهج البلاغه، خطبه ى 93.]
پيش از آنكه مرا از دست بدهيد آنچه مى خواهيد از من بپرسيد. سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست از حادثه هايى كه از امروز تا روز قيامت اتفاق مى افتد و از گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه مى كنند از من نمى پرسيد مگر آنكه به شما خبر مى دهم كه رهبر و دعوت كننده و زمامدار آنان كيست و محل خيمه و خرگاه و مكان
اجتماعشان كجاست و از آنها چه كسى كشته مى شود و چه كسى با اجل طبيعى از دنيا مى رود.
در شرح اين قسمت از سخنان امام، ابن ابى الحديد مطالب جالبى دارد كه خلاصه اى از آن را مى آوريم:
اين سخن ادعاى خدايى يا نبوت نيست. امام مى گويد كه پيامبر او را از وقوع اين حادثه ها آگاه كرده است و چون اخبار آن حضرت را مطالعه كرديم به درستى ادعاى ايشان پى برديم. مانند خبرداران او از ضربتى كه به سرش وارد مى آيد و محاسنش با خون سر خضاب مى شود، و نيز كشته شدن فرزندش حسين "ع" و سخن او راجع به كربلا هنگامى كه از آنجا مى گذشت، از به سلطنت رسيدن معاويه پس از او، از حجاج بن يوسف، از كار خوارج نهروان، از اينكه كدام يك از اصحاب او كشته مى شود و كدام يك به دار آويخته مى شود "هنگامى كه براى جنگ به بصره رفته بود"، از عاقبت كار عبدالله بن زبير و اينكه مصلوب قريش خواهد بود، از ويرانى بصره يك بار به واسطه ى غرق شدن در آب و يك بار به وسيله زنج "كه بعضى آن را تحريف و تصحيف كرده و ريح به معنى باد خوانده اند"، از پرچمهاى سياهى كه از خراسان ظاهر مى شوند، نام بردن از قومى كه به 'بنى رزيق' معروفند كه همان قبيله طاهر بن حسين از دعاه بنى العباس بودند، خبردادن او از تاسيس حكومت علوى در طبرستان آنجا كه فرمود: 'براى آل محمد "ص" گنجى در طالقان است كه به زودى ظاهر مى شود و به اذن خدا قيام مى كند و به دين خدا دعوت مى كند'، خبر دادن او از قتل نفس زكيه و خبر دادن او از حكومت علويان در مغرب و.... [ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 47.]
در نهج البلاغه چندين مورد از پيشگويى هاى على "ع" آمده كه نمونه هايى را ذكر مى كنيم:
پيشگويى درباره بنى اميه
در مورد حكومت بنى اميه و تسلط آنها بر سرنوشت مسلمانان و كارهاى ناشايستى كه
انجام خواهند داد و عاقبت شوم آنها و برچيده شدن حكومتشان با قهر و خشونت تمام، چنين مى فرمايد:
و ايم الله لتجدن بنى اميه لكم ارباب سوء بعدى كالناب الضروس تعذم بفيها و تخبط بيدها و تزين برجلها و تمنع درها لايزالون بكم حتى لايتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم... ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشيه و قطعا جاهليه ليس فيه منار هدى و لا علم يرى نحن اهل البيت منها بمنجاه و لسنا فيها بدعاه . ثم يفرجها الله عنكم كتفريج الاريم بمن يسومهم خسفا و يسوفهم عنغا و يسقيهم بكاس مصبره لا يعطيهم الا السيف و لا يحسلهم الا الخوف... [نهج البلاغه، خطبه ى 93.]
به خدا سوگند، بنى اميه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود. آنها همچون شتر بدخويى هستند كه صاحب خود را دندان مى گيرد و با دستش به سر او مى كوبد و با پاها وى را دور مى كند و از شير خود او را منع مى نمايد. همواره با شما خواهند بود تا جايى كه از شما رها نخواهند كرد مگر كسانى كه برايشان سودى داشته باشند يا لااقل به آنها ضررى نرسانند. شكنجه خهاى آنها بر شما آنچنان ادامه خواهد يافت كه پيروزى شما بر آنها به پيروزى يك برده بر مالك خويش يا همنشين بر كسى كه او را به همنشينى انتخاب كرده، شباهت دارد. فتنه هاى آنان پى در پى با قيافه زشت و ترسناك همانند دوران جاهليت بر شما فرومى بارند. نه نور هدايتى است و نه پرچم نجاتى. در آن زمان ما اهل بيت پيامبر بركنار خواهيم بود و رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت تا اينكه پروردگار اين فتنه را مانند جدا شدن پوست از گوشت از شما دفع خواهد كرد به وسيله ى كسانى كه خوارى را به آنان مى چشانند و به سختى آنها را مى رانند و جام بلا به كامشان مى ريزند جز شمشير به آنها نمى دهند و جز لباس خوف چيزى بر آنها نمى پوشانند.
همچنين در جاهاى ديگر به حكومت و مظالم بنى اميه و سقوط حتمى آنها اشاراتى
شده است. [مانند خطبه هاى 116 و 87 و 98 كه تسلط غلامى از بنى ثقيف و ستمگرى هاى او پيش بينى شده كه به احتمال قوى همان حجاج بن يوسف است.] اما ان له امره كلعقه الكلب انفه و هو ابوالاكبش الاربعه و ستلقى الامه منه و من ولده يوما احمر. [نهج البلاغه، خطبه ى 73.]
آگاه باشيد كه او "مروان" حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت همانند مقدار زمانى كه سگى بينى خود را با زبانش پاك كند! و او پدر چهار قوچ است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت.
در اين جمله چهار مورد درباره ى مروان پيشگويى شده كه همه ى آنها بعدا اتفاق افتاد: نخست اى نكه مروان به حكومت خواهد رسيد، دوم اينكه حكومت او كوتاه مدت خواهد بود چون حكومت او را به يك بار ليسيدن دماغ سگ به وسيله خودش تشبيه مى كند كه اشاره به كوتاهى مدت آن است "مروان فقط چهار يا شش ماه حكومت كرده"، سوم اينكه چهار تن از فرزندان او حكومت خواهند كرد كه وليد و سليمان و يزيد و هشام فرزندان عبدالملك فرزند مروان يكى پس از ديگرى خلافت كردند و در تاريخ جز اين مور، تا به حال چهار برادر به خلافت نرسيده اند، چهارم اينكه مروان و فرزندان او ظلم بسيارى در حق امت اسلامى خواهند كرد و خونهاى زيادى خواهند ريخت كه همه اين موارد به وقوع پيوست.[رجوع شود به: سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 214 به بعد و دينورى، الاخبارالطوال، ص 285 به بعد.]
پيشگويى درباره ى بصره و كوفه
بصره و كوفه به عنوان دو شهر تاريخساز، در زمان حكومت اميرالمومنين "ع" و پس از آن موقعيت خاصى از لحاظ سياسى و نظامى و فرهنگى پيدا كردند. اين دو شهر كه از
جمله شهرهاى نوبنياد اسلامى بودند، علاوه بر اينكه مركزيت سياسى يافتند، محل تلاقى انديشه هاى اسلامى و تمدنهاى ايرانى و رومى نيز شدند. همچنين فرقه ها و نحله ها و گروههايى مانند خوارج و معتزله - كه بعدها نقش تعيين كننده اى در تاريخ اسلام يافتند در همين شهرها نشات گرفتند. همچنين مكتبهاى ادبى و حوزه هاى كلامى حاكم بر فرهنگ مسلمانان، بيشتر در اين دو شهر پايه گذارى شدند.
به هر حال على "ع" از اين دو شهر خاطرات تلخ و شيرينى دارد و حادثه هاى بسيارى ديده است كه آخرين آنها اصابت شمشير ابن ملجم بر فرق مبارك آن حضرت بود. اين دو شهر، بخصوص كوفه شاهد درد دلها و سوز و گدازهاى امام و رنجنامه هايى كه به صورت خطبه هاى آن حضرت برجاى مانده است، مى باشند.
امام در مورد بصره و كوفه و كارشكنى هاى مردم آنجا سخنانى دارد كه در جاى خود خواندنى است و در مواردى هم پيشگويى درباره ى اين دو شهر كرده است. به طور مثال درباره بصره مى فرمايد:
فويل لك يا بصره عند ذلك من جيش من نقم الله لارهج له و لا حس. و سيبتلى اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر. [نهج البلاغه، خطبه ى 102.]
در آن زمان واى بر تو اى بصره از لشكرى كه به عنوان كيفر الهى بدون گرد و غبار و بدون سر و صدا "حمله مى كند" و به زودى ساكنانت به مرگ سرخ و گرسنگى شديد گرفتار خواهند شد.
و درباره كوفه مى فرمايد:
ان الذى انبئتكم به من النبى الامى صلى الله عليه و آله و الله ما كذب المبلغ و لا جهل السامع لكانى انظر الى ضليل نعق بالشام و فحص براياته فى ضواحى كوفان فاذا افغرت فاغرته و اشتدت شكيمته و ثقلت فى الارض و طاته عضت الفتنه ابنائها بانيابها... هذا و كم يخرق الكوفه من قاصف و يمر عليها من عاصف و عن قليل تلنف القرون بالقرون و يحصد القائم و يحطم المحصود. [نهج البلاغه، خطبه ى 101.]
آنچه به شما خبر مى دهم از پيامبر امى است. نه آن كس كه به من خبر داده دروغ گفته و نه شنونده نادان بوده است. گويا مى بينم شخص بسيار گمراهى بر مردم شام نعره زده و پرچمهاى خود را در اطراف كوفه نصب كرده است. پس هنگامى كه دهان او باز شود و طغيان او شدت گيرد و پاى او در زمين محكم شود، فتنه با دندانهاى خود فرزندان خود را مى گزد... علاوه بر اين چه توفانهاى سختى كه شهر كوفه را بشكافد و چه تندبادهايى كه بر آن بوزد و بزودى دسته هاى مختلف به جان هم مى افتند آنها كه سرپا هستند، درو مى شوند و آنها كه افتاده اند لگدمال مى شوند.
پيشگويى درباره ى خوارج
در جريان جنگ صفين پس از آنكه قبول حكميت به اميرالمومنين "ع" تحميل شد گروهى از سپاهيان آن حضرت كه خود، امام را مجبور به پذيرفتن حكميت كرده بودند، به طور ناگهانى قبول حكميت را گناهى نابخشودنى و مساوى كفر دانستند و به همين بهانه از امام جدا شدند و به جاى كوفه به حروراء رفتند. بدين سان گروهى به نام خوارج ظهور كردند و روى در روى امام قرار گرفتند.
خوارج، مقدس مآب هاى نادانى بودند كه به نام عدالت خواهى و دين باورى به جنگ عدل و دين رفتند. البته در جاى خود ثابت شده است كه سران اين گروه نه مقدس بودند و نه نادان، بلكه توطئه گرانى بودند كه با نقشه اى حساب شده، توانستند بر اسلام و مسلمين ضربه وارد كنند. [براى تحقيق و كسب معلومات بيشتر، به: خوارج در تاريخ، تاليف نگارنده رجوع شود.]
على "ع" در محلى به نام نهروان با خوارج جنگيد و آنها را تار و مار كرد. اما بقاياى آنها به حركتهاى موذيانه خود ادامه دادند و بالاخره ابن ملجم كه يكى از خوارج بود در مسجد كوفه امام را به شهادت رسانيد. پس از شهادت امام، خوارج به دليل داشتن عقايد تند و افراطى و قيامهاى كور عليه خلفا و ايجاد ناامنى در جامعه مسلمانان، همواره مورد تعقيب خلفا و كارگزاران آنها بودند و سركوبى آنها برنامه اول هر حكومتى بود كه روى كار مى آمد.