خود از نهج البلاغه اسم برده و در موضوعات آن سخن گفته اند همه از اين دو نفر تبعيت كرده و گروهى از مستشرقين و افراد بى اطلاع و يا نويسندگان عرب بدون اطلاع از اين دو نفر پيروى كرده اند.
تحقيق در گفته هاى ابن خلكان و ذهبى و ابن حجر
در مطالب اين سه نفر از چند جهت بايد بحث كرد
نخست اينكه نهج البلاغه را به سيد مرتضى علم الهدى نسبت داده اند،
دوم اين كه او را متهم كرده اند كه نهج البلاغه را جعل كرده و به على بن ابى طالب نسبت داده است.
سوم اين كه مندرجات آن دروغ است و اعتبار ندارد،
چهارم اينكه در آن كتاب الفاظ ركيكه هست.
ابن خلكان در انتساب نهج البلاغه به سيد مرتضى بطور قاطع اظهار نظر نكرده است و در مورد موضوع مندرجات و مطالب آن نيز بعنوان اين كه گفته شده است اين سخنان از على بن ابى طالب نيست مبحث را
خاتمه داده و بعد هم مى گويد خداوند به صحبت و سقم اين گفته ها آگاه تر است.
اما ذهبى در ميزان الاعتدال نخست نهج البلاغه را با قاطعيت و صراحت به سيد مرتضى نسبت داده و بعد هم صريحا مى گويد: او متهم است كه نهج البلاغه را جعل كرده و به على بن ابى طالب نسبت داده و سپس مى گويد: مندرجات اين كتاب اكثرش باطل است.
ابن حجر نيز در لسان الميزان گفته هاى ذهبى را تكرار كرده و از خود چيزى اضافه نكرده است و بعد هم از سيد مرتضى بسيار تجليل مى كند و او را به فضيلت و دانش و عبادت و قرائت قرآن و شب زنده دارى و تقوى توصيف مى كند.
از گفته هاى اين سه نفر معلوم است كه اين ها نهج البلاغه را هرگز مورد مطالعه قرار نداده اند، و اگر مندرجات آن را خوانده بودند اين خبط بزرگ را مرتكب نشده بودند و اين دروغ روشن را در تاريخ منتشر نمى كردند و هم چنين از حالات سيدين شريفين رضوان الله عليهما و آثار اين دو برادر كاملا بى اطلاع بوده اند .
كسيكه زندگى اين دو بزرگوار و آثار آنها را
مطالعه كند، و هم چنين نهج البلاغه را يك دور بخواند يقين مى كند كه اين كتاب از تاليف سيد رضى مى باشد مطلب چنان واضح است كه جاى استدلال ندارد.
ذهبى گويد: در نهج البلاغه به خلفاء بد گوئى شده و اين خود ميرساند كه اين خطبه ها از على بن ابى طالب نيست و ظاهرا مقصودش در اين جا خطبه شقشقيه مى باشد كه اميرالمومنين عليه السلام در اين جا از خلفاء انتقاد مى كند كه آن ها خلافت را از وى گرفتند و به همديگر پاس دادند.
ذهبى از اين جمله كه على عليه السلام فرموده: 'و الله لقد تقمصها فلان' و يا اين كه فرموده 'فادلى بها الى فلان' ناراحت شده و اين چنين به سيد مرتضى كه پنداشته مولف نهج البلاغه است تاخته و نهج البلاغه را مردود و باطل مى داند و طريق حمله به اين كتاب را باز مى كند.
در صورتيكه اين خطبه را علماء قبل از مولف نهج البلاغه روايت كرده اند، و يكى از اين ها شيخ صدوق رضوان الله عليه است كه اين خطبه را با مختصر اختلافى در كتاب معانى الاخبار نقل مى كند و شيخ صدوق چند سال قبل از مولف نهج در گذشته است.
مگر على عليه السلام در اين خطبه چه گفته است كه خلاف حقيقت باشد، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب را بعنوان خليفه و جانشين براى خود انتخاب نكرد و در موارد متعددى نگفت، على بعد از من جانشين من مى باشد و بايد همه از او اطاعت كنند.
عقيده ابن ابى الحديد درباره شقشقيه
ابن ابى الحديد گويد: استادم ابو الخير مصدق بن شبيب واسطى گفت: من اين خطبه را نزد ابو محمد عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب خواندم و ابن خشاب مرد شوخ و بذله گوئى بود و مى گفت: اگر من در مجلس على عليه السلام بودم در هنگام سئوال ابن عباس مى گفتم: اى فرزند عباس پسر عمويت هر چه لازم بود در اين جا صريحا درباره خلافت ابوبكر و عمر نظرش را بيان كرد و از حق خودش سخن گفت ديگر چيزى نماند كه بيان كند. مصدق گويد: از وى پرسيدم آيا شما عقيده دارى اين خطبه از على بن ابى طالب نيست و اين سخنها را از زبان او ساخته اند.
ابن خشاب گفت: به خدا سوگند كه مى دانم اين
خطبه از خود على عليه السلام است، همانگونه كه اكنون مى دانم شما مصدق هستى، گويد: گروهى پنداشته اند اين خطبه از ساخته هاى رضى است و او اين سخنان را جعل كرده و به او نسبت داده است.
گفت به خداوند سوگند من اين خطبه را در كتابهائيكه دويست سال قبل از تولد رضى نوشته شده پيدا كردم و صاحب آن كتابها و خطها را بخوبى مى شناسم و حتى اين خطبه اكنون به خط كسانى موجود است كه قبل از تولد پدر سيد رضى ابو احمد نقيب وفات كرده اند.
ابن ابى الحديد گويد: من اين خطبه را در كتابهاى استاد ابوالقاسم بلخى كه رهبر معتزله در بغداد بود، پيدا كردم و اين شيخ ابوالقاسم بلخى در هنگام خلافت مقتدر قبل از تولد رضى زندگى ميكرد و همچنين اين خطبه در كتاب انصاف تاليف ابو جعفر بن قبه شاگرد همين بلخى ذكر شده است و او نيز قبل از تولد رضى در گذشت.
گفته هاى امتياز عليخان عرشى
امتياز على خان عرشى يكى از فضلاء و محققان
اسلامى بود كه در شهر رامپور هندوستان زندگى مى كرد و رياست كتابخانه رامپور را داشت و اين كتاب خانه بزرگ را كه بيش از چهارده هزار كتاب خطى عربى و فارسى دارد اداره مى كرد.
اين حقير در سال 1387 هجرى كه به هندوستان سفر كردم مدتى نيز در شهر رامپور توقف نمودم و به راهنمائى اين استاد عاليقدر از نسخه هاى اين كتابخانه استفاده كردم، و تعدادى از نسخه هاى نادر اين كتاب خانه را عكس بردارى نمودم و در تدوين و تاليف تاريخ خراسان از آنها استفاده مى كنم.
امتياز على خان عرشى كتاب بسيار گرانقدرى بنام استناد نهج البلاغه بزبان انگليسى نوشته و در هند چاپ كرده است و بعد اين اثر را بعربى ترجمه كرده اند ، مولف نسخه اى از آن را به اين جانب مرحمت كردند و ما آن را در ايران بطور افست چاپ كرديم.
عرشى در اين كتاب گويد: خطبه شقشقيه بيش از همه خطبه ها مورد نقد و ايراد قرار گرفته است. زيرا اميرالمومنين عليه السلام در اين خطبه از موضوع خلافت سخن مى گويد و از اسرار پرده برمى دارد و شكايت مى كند باينكه روساى مسلمانان از او روى
برگردانيدند در صورتيكه او از همگان براى خلافت شايسته تر بود.
اما او در برابر اين همه ستمها شكيبائى كرد و در خانه خود نشست تا در مرتبه چهارم مردم بطرف او متوجه شدند و با اصرار خلافت را قبول كرد، و ليكن بار ديگر باو ستم كردند و در مقابل او به جنگ و ستيز مشغول شدند. و اگر براى دفع ظالم و دستگيرى از مظلوم نبود اين بار نيز خلافت را قبول نمى كرد.
مخالفان نهج البلاغه بيشتر از اين جا ناراحت هستند و مى گويند اين خطبه را سيد رضى خودش ساخته است در صورتيكه اين خطبه در كتاب ها و آثاريكه قبل از رضى تاليف شده آمده است و ما اكنون در اين جا نام كسانيكه اين خطبه را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند يادداشت مى كنيم:
1- ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى قمى از علماى شيعه كه در سال 274 در گذشت، او اين خطبه را در كتاب خود بنام محاسن و آداب نقل مى كند.
2- ابراهيم بن محمد كوفى ثقفى كه در سال 283 در گذشت اين خطبه را در كتاب خود بنام غارات نقل كرده است.
3- عبدالله بن محمود كعبى بلخى معتزلى كه در سال 319 در گذشته اين حديث را در كتاب خود نقل كرده است.
4- ابو على محمد بن عبد الوهاب جبائى بصرى معتزلى كه در سال 303 در گذشت، راوى اين خطبه مى باشد.
5- محمد بن عبد الرحمان ابو جعفر بن قبه رازى متكلم شيعى شاگرد ابوالقاسم بلخى اين خطبه را در كتاب خود نقل مى كند.
6- ابوجعفر محمد بن على بن حسين قمى شيعى مشهور به شيخ صدوق كه در سال 381 در گذشت خطبه را در كتاب علل الشرايع و معانى الاخبار نقل مى كند.
7- ابو عبدالله محمد بن نعمان استاد سيد رضى معروف به شيخ مفيد اين خطبه را در كتاب ارشاد نقل مى كند.
اتهام ذهبى به سيد مرتضى
قبلا از حافظ ذهبى نقل كرديم كه او بدون تحقيق و مطالعه نهج البلاغه را به سيد مرتضى نسبت داده و او
را متهم كرده كه نهج البلاغه را ساخته و به على عليه السلام نسبت داده است، و نسبت به اين عالم جليل القدر و سيد شريف بزرگوار جسارت و اسائه ادب كرده است.
در اين جا بايد از ذهبى و امثال او پرسيد دليل شما نسبت به اين اتهام چيست؟ و چگونه يك عالم جليل القدر و فقيه و متكلم بزرگوارى مانند سيد مرتضى را به جعل و دروغ نسبت داد و ساحت مقدس او را با اين تهمت ها آلوده كرد و از قدر و منزلت او كاست.
ذهبى با اين اتهام ناروانه تنها خود را رسوا كرده و در موضوعيكه اصلا وارد نبوده مداخله كرده بلكه عده ى بى شمارى را نيز كه با عدم درك موضوع از وى پيروى كرده اند گمراه ساخته است و جماعتى از مورخان و محدثان از قديم و جديد سخن هاى او را تكرار كرده اند.
ذهبى خود از تركمنهاى خوارزم بود و پدرانش از خوارزم به شام و مصر مهاجرت كرده بودند، و در دربار پادشاهان تركمان كه در مصر و شام حكومت مى كردند زندگى مينمودند، ذهبى خودش در شام متولد شد و در
يك محيط پر از تعصب بزرگ گرديد.
او نسبت به علماى شيعه تعصب شديدى بخرج ميداد و هر كس كه با اين مذهب مختصر ارتباطى داشت از نيش قلم زهر آلود او در امان نبود، او از سيد مرتضى رضوان الله عليه به جهت استدلال هايش در تاييد مذهب اهل بيت و كوبيدن مخالفان سخت ناراحت بود.
ذهبى در نهج البلاغه سخنانى مشاهده كرده كه با مذهب موروثى و عقيده آباء و اجدادى او منافات داشت. از اين رو چون آنها را با عقيده خود موافق نديد سيد مرتضى را متهم كرد كه اين مطالب را جعل كرده است.
اما از آن جائيكه دروغ گو هميشه رسوايى ببار ميآورد در اين جا نيز خود را رسوا كرده است، همان طور كه بدون مطالعه نهج البلاغه را به سيد مرتضى نسبت داده و خود را بى اطلاع معرفى كرده است، در انتساب مندرجات نهج البلاغه به آن عالم جليل القدر نيز خود را رسوا نموده است.
ذهبى تنها علماء شيعه را تحقير نكرده است، بلكه گروهى از علماء بزرگ اهل سنت را نيز تحقير كرده، و در آثار خود جماعتى از محدثين و اهل علم را مورد