بانوانِ نمونه در انجام دادن وظيفه - احکام روابط زن و مرد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

احکام روابط زن و مرد - نسخه متنی

محمد وحیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بانوانِ نمونه در انجام دادن وظيفه

.1 وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذينَ امَنُوا امْرأتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبّ ابْنِ لى عَنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنّه وَ نَجّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ.(13)

و خداوند مثلى براى مؤمنان زده، به همسر فرعون، در آن هنگام كه گفت پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عملِ او نجات ده، و مرا از قومِ ظالم رهايى بخش.

معروف اين است كه نام همسر فرعون «آسيه» و نام پدرش «مزاحم» بوده است، گفته اند هنگامى كه معجزه موسى(ع) را در مقابل ساحران مشاهده كرد اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد، و از همان لحظه به موسى ايمان آورد. او پيوسته ايمان خود را پنهان مى داشت، ولى ايمان و عشق به خداوند چيزى نيست كه بتوان آن را هميشه كتمان كرد. هنگامى كه فرعون از ايمان او باخبر شد بارها او را نهى كرد، و اصرار داشت كه دست از آيين موسى(ع) بردارد، و خداى او را رها كند، ولى اين زنِ با استقامت هرگز تسليم خواسته فرعون نشد سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخ ها بسته، در زير آفتاب سوزان قرار دهند و سنگ عظيمى بر سينه او بيفكنند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذراند دعايش همان بود كه در آيه شريفه بيان گرديده است.

مسلماً زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت همان طور كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعونِ جنايتكار نبود، ولى نه آن زرق و برق، و نه اين فشار و شكنجه، آن زنِ مؤمن را به زانو در نياورد و همچنان به راه خود در مسير رضاى خدا ادامه داد تا جان خويش را در راه معشوق حقيقى فدا كرد. و به حق زندگىِ زنِ فرعون بهانه هاى واهى را از دستِ تمام كسانى كه فشارِ محيط، يا همسر و يا جاذبه داشتن مسايل مادى را مجوّزى براى ترك اطاعت خدا و تقوا مى شمرند مى گيرد.(14)

.2 حارثه پسر سراقه يكى از دلاوران مخلص و ثابت قدم اسلام در صدر اسلام بود، و به قدرى شيفته اسلام بود كه آرزو داشت در راه دفاع از اسلام جان عزيزش را فدا كند، از اين رو روزى به پيامبر(ص) عرض كرد: دعا كنيد تا خداوند مقام شهادت را نصيب من كند. پيامبر(ص) نيز براى او چنين دعا كردند: خدايا! مقام شهادت را به حارثه روزى گردان. حارثه در جنگ بدر شركت كرد، با كمال دلاورى به حمايت از اسلام پرداخت، سرانجام تيرى از ناحيه دشمن به گلوى او اصابت كرد و به شهادت رسيد، خبر شهادت او به مادر و خواهرش رسيد. مادر و خواهر او همراه ساير بانوان كه به استقبال پيامبر(ص) مى رفتند، حركت كردند، مادرِ او مى گفت: سوگند به خدا تا پيامبر(ص) نيايد و از او نپرسم كه آيا پسرم در بهشت است يا در دوزخ، گريه نمى كنم. وقتى كه پيامبر (ص)آمد اگر در پاسخ سؤالم بفرمايد در دوزخ است، آن قدر ناله و گريه كنم كه پايان نيابد، و اگر بفرمايد پسرت در بهشت است، هرگز گريه نمى كنم، بلكه بسيار شادمان خواهم شد.

پيامبر اكرم(ص) به نزديك مدينه رسيدند، مادر حارثه حضور پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! مى دانى كه من پسرم را بسيار دوست داشتم، او نور ديده ام بود، در عين حال با شنيدن خبر شهادتش گريه نكردم، با خود گفتم پس از آمدنِ پيامبر(ص) از آن حضرت مى پرسم كه آيا پسرم در بهشت است يا در دوزخ. اگر فرمود: در دوزخ است، آن گاه ناله و گريه ام بلند مى شود.

پيامبر(ص) به او فرمود: بهشت درجاتى دارد، پسرت در فردوس اعلى در بالاترين مقام بهشت است. مادر گفت: بنابراين هرگز براى او گريه نمى كنم. سپس به خانه برگشتند و بعد از جنگ بدر هيچ زنى در مدينه ديده نشد كه خوشحال تر و چشم روشن تر از اين مادر و خواهر شهيد باشد.(15)

.3 خاطره اى از يك بانوى سه شهيد از دست داده:

در قم، تعدادى از پيكرهاى پاك شهدا را كه در جنگ تحميلى عراق بر ايران، به شهادت رسيده بودند به مركز سپاه پاسداران آوردند، تا در ساعت معيّن آنها را تشييع كنند، دو برادرِ يكى از شهيدان قبلاً به شهادت رسيده و او سومين شهيد خانواده بود.

آغاز فروردين و بهار سال 1367 شمسى بود. هنگامى كه پيكر پاك شهدا را از مركز سپاه بيرون آوردند، و جمعيّت بسيار، در انتظار تشييع به سر مى بردند، ناگهان صداى رعدآسا و پرتوان بانويى، جمعيّت را به خود جلب كرد. آن بانو آمده بود تا پيكر پاك سومين فرزند شهيدش را ببيند، چرا كه قبلاً دو فرزندش، شهيد شده بود. برادران سپاه، به خاطر اين كه آن بانو قبلاً دو شهيد داشته، به احتمال اين كه شايد طاقت ديدار پيكر پاكِ سومين شهيدش را نداشته باشد، به نحوى مانع ديدار او از سومين فرزند شهيدش شدند (به خصوص كه بدنش نيز قطعه قطعه شده بود)؛ ولى بعد كه او را صبور و مقاوم يافتند، اجازه ديدار دادند. وقتى جنازه ها روى دست مردم در جلودرگاه سپاه پاسداران، قرار گرفت، اين بانوى دلاور و پرتوان درميان جمع بانوان، در برابرِ جنازه فرزند شهيدش، ايستاد و سخنرانى كرد. نخست خطاب به جنازه، اين شعر را خواند:




  • بشكست اگر دلِ من به فداى چشم مستت
    سرِ خُمّ مَىْ سلامت، شكند اگر سبويى



  • سرِ خُمّ مَىْ سلامت، شكند اگر سبويى
    سرِ خُمّ مَىْ سلامت، شكند اگر سبويى



يعنى امام به سلامت باشد، دلِ شكسته ام به فداى چشم هاى تو. بعد چنين گفت:

پسرم! نورِديده ام! سومين پسرم بودى كه تو را نثار مقدم قرآن نمودم. امروز، نخستين روز بهار به ديدار گل ارغوانى، گل پرپرم آمده ام، پيكر دو برادر شهيدت را سال قبل ديدم، در مورد ديدار پيكر پاكت، نخست، پاسداران اجاره نمى دادند؛ ولى وقتى ديدند، صبر و مقاومتِ من خوب است، اجازه دادند، من وقتى كه پيكر تو را ديدم، از تهِ دل خشنود شدم كه دلخواه من شهيدشده اى؛ زيرا دلم مى خواست تو در راه خدا قطعه قطعه شوى! و چنين شدى!... .

سپس اين بانوى بامعرفت و شجاع دست هايش را به طرف آسمان بلند كرد و چنين دعا نمود:

خدايا! تو را شكر و سپاس مى گويم كه فرزندم در اين فتنه و آزمايش الهى، اين گونه، سرافراز و پيروز و روسفيد، بيرون آمد... . بعد در حالى كه دل از فرزندش كنده بود، با تمام خلوص و احساس فرياد زد:

/ 82