احکام روابط زن و مرد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

احکام روابط زن و مرد - نسخه متنی

محمد وحیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار! (16)

.4 در جنگ تحميلى ايران و عراق، يكى از رزمندگانِ جان بركف و رشيد اسلام، در ميدان نبردِ با صدّاميان كافر، آنچنان مجروح گرديد كه دو پاى خود را از دست داد. او مدتى طولانى در بيمارستان بسترى بود، كم كم پدر و مادرش مطّلع شدند به بيمارستان براى عيادتِ او آمدند. آن رزمنده، همسر نيز داشت، ولى هنوز جريان را به او اطّلاع نداده بودند. او و پدر و مادرش، فكر مى كردند كه شايد همسرش اگر از موضوعِ قطع پاى شوهرش آگاه شود، ناراحت شده و بناى ناسازگارى بگذارد. مدّت ها گذشت، سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بيمارستان است. اين بانو همراه بعضى از بستگان براى عيادت، به بيمارستان روانه شد، وقتى كنار تخت، با شوهرش احوال پرسى كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتارى ملافه را كنار زد و گفت: دو پايم قطع شده است، حالا شما نظرتان هرچه هست آزاديد؟

همسر آن رزمنده، نه تنها از اين پيش آمد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندى، قهرمانانه گفت: عزيزم! هيچ اشكال ندارد، در راه خداوند بوده است، تا امروز تو كار كردى و ما خورديم، و از امروز به بعد من كار مى كنم و با هم مى خوريم، هيچ ناراحت مباش.

هزاران درود بر اين بانوى رشيد و با شهامت و هزار رحمت بر آن شيرمادرى كه چنين فرزندى پروراند، و بر آن مكتبى كه چنين شاگردى به جامعه تحويل داد.(17)

.5 يكى از عزيزان اهل علم مى فرمودند: در شهرى ده روز سخنرانى كردم، روز آخر با مردم خداحافظى كرده، و وقتى از مسجد خارج شدم، ديدم پيرزنى با عصايى به دست، جلو در مسجد ايستاده است، تا مرا ديد با عصايش به من اشاره كرد، جلو رفتم. گفت: پسرم! شما بودى كه در اين چند روز در اين مسجد صحبت مى كردى؟ گفتم: بلى. گفت: ببين پسرم، من كه پولى ندارم كه بانى شوم، اگر مى توانى مدّتى اين جا بمان و برايمان صحبت كن ولى براى خدا باشد، غش در كارت نزنى. گفتم: تا ببينم. سخنِ او در اعماق دلم اثر كرد و به مسجد برگشتم و دو ركعت نماز خواندم و با قرآن استخاره كردم، اين آيه شريفه آمد: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَه وَ اَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمّ ميقاتُ رَبّهِ اَرْبَعينَ لَيْلَه(18)» در دلم گفتم: خدايا! تو هم سربه سرِ ما مى گذارى؟ آن پيرزن مى گويد: چند روز بمان و تو مى گويى چهل روز! سرانجام اعلام كرديم ما مدّتى هستيم. روزِ اوّلى كه منبر رفتم وسط سخنرانى مشاهده كردم همان پيرزن از پشت پرده به طرف مردها آمده و عصا زنان نزديك منبر آمد. با خودم گفتم: خدايا! اين دفعه چه كار دارد؟! وقتى كنار منبر رسيد، عصايش را بلند كرد و آهسته گفت: خوب پسرم! استخاره ات را كه گرفتى؟ و گفتند كه چهل روز بمانى! حالا دلت محكم شد! به كارت ادامه بده ولى غش در نيّتت نزنى! خداحافظ! من مبهوت شدم كه خدايا اين پيرزن كيست كه خداوند اين چنين چشم برزخى او را باز كرده است... چند روز بعد او را در ميان كوچه ديدم، با عصايش به من اشاره كرد، نزديكش رفتم، يكى از حرف هايى كه گفت: اين بود كه خداوند به من خيلى چيزها كرامت كرده، و بيشتر آنها را هم بر اثر عزادارى و گريه بر امام حسين(ع) به دست آورده ام، خيلى از شب ها با گريه بر آن حضرت به خواب مى روم؛ ولى بدان، گريه بر آن بزرگوار آن زمان زياد ارزش دارد كه همراه با تشنگى باشد (شايد مرادش تشنگى محبّت باشد).

.6 حجه الاسلام و المسلمين جناب حاج ميرزا على آقا محدّث زاده نقل كردند: يكى از وعّاظ مشهور تهران عصرِ روز آخر ذى الحجه از منزل بيرون آمد كه شب اوّل محرم به منبرهاى دهه عاشورا كه وعده داده برسد، در وسطهاى كوچه پيرزنى آمد و گفت: آقا! من از امشب تا ده شب در منزل خودم روضه دارم، لطفاً شب ها تشريف بياوريد و براى ما روضه بخوانيد. واعظ گفت: من وقت ندارم. پيرزن گفت: هر وقتِ شب به منزل برگشتيد تشريف بياوريد اگرچه به اندازه چند دقيقه باشد. واعظ با كمال خونسردى و بى ميلى جواب مثبت داد كه مى آيم. شب اوّلِ محرّم كه دير وقت از روضه برگشته بود به همان منزل رفت، مشاهده كرد، پرچم سياه كوچكى بالاى در آويزان است كه بر روى آن نوشته شده «سلام بر حسين شهيد». چون در باز بود با گفتن ياالله وارد شد، او را به درون اتاقى راهنمايى كردند، وقتى وارد شد ديد سه چهار نفر زن با چادر مشكى نشسته اند و چون صندلى نداشته اند، خشت و آجر روى هم گذاشته و پارچه سياه روى آن كشيده اند، تا از آن به عنوان صندلى و منبر استفاده شود، آقاى واعظ روى همان صندلى خشتى و آجرى نشست و بعد از خطبه، چند جمله از فضايل حضرت سيدالشهدأ(ع) بيان كرد و سپس روضه خواند و آنها گريه كردند، و اين كار تا چند شب تكرار شد؛ ولى شبِ پنجم يا ششم از مجالس مهمّ شهر برگشت و با خود گفت: خوب است امشب منزل پيرزن نروم. يك سره به منزل آمده و پس از صرف شام به بستر خواب رفت، همين كه خوابش برد، حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا (س) را در خواب ديد، به حضرتش عرض ادب كرد؛ ولى حضرت به او اعتنايى نكردند، واعظ به خود لرزيد و عرض كرد: مگر از من خطايى سرزده كه اين گونه به من بى مهرى مى فرماييد؟ حضرت فرمود: چرا آن پيرزن را منتظر گذاشتى و نرفتى؟!! (معلوم مى شود آن مجلس مورد توجه خاص حضرت زهرا (س) بوده است) واعظ از خواب برخاست و به سرعت لباس پوشيده و خود را به منزل پيرزن رسانيد، مشاهده كرد، پيرزن دم در ايستاده و چشم به راه است، تا آقا را ديد، گفت: آقا چرا امشب دير كرديد، واعظ كه بغض گلويش را گرفته بود و اشكش جارى بود نتوانست چيزى بگويد، به درون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه خواند و برگشت، فهميد كه هرجا روضه امام حسين(ع) است صاحب عزا فاطمه زهرا(س) حضور دارد.(19)

.7 ديدار دختر حضرت آيه الله اراكى با امام زمان (عج)

حضرت آيه الله اراكى فرمودند: اين صبيّه من از زنان صالحه و متديّنه است و من خودم مستقيماً از زمان صباوت (كودكى) متكفّل امور شرعيّه و تعليم و آداب و تربيت او شده ام و همه كارهاى او زير نظر من بوده است و در صدق گفتار او هيچ گونه ترديدى نيست. در موسم حج تنها عازم بيت الله الحرام شد و شوهرش با او نبود. و آن قدر عفيف و باحياست و از برخورد با مردان اجتناب دارد كه تنهايى در اين سفر، براى او ايجاد نگرانى نموده بود و پيوسته در فكر بود كه خدايا! چگونه من تنها بروم؟ من كه تا به حال به زيارت بيت الله مشرّف نشده ام و از مناسك و اعمال حج عملاً چيزى نمى دانم؛ چگونه سعى و طواف كنم؟ تا اين كه در آستانه سفر قرار گرفت و من در موقع حركت به او گفتم: اين ذكر را پيوسته بگو و برو «يا عَليمُ يا خَبير» خدا از تو دستگيرى خواهد نمود، چون اين سفر واجب است و البته خداوند از ميهمانان خود كه راه را نمى شناسند و آشنايى ندارند، حمايت مى نمايد.

صبيّه ما بحمدالله و المنّه سفر خود را به خوبى و به سلامتى و موفقيّت به پايان رسانيد و مراجعت كرد و براى ما واقعه خود را در مكّه مكرّمه هنگام ورود به بيت الله الحرام براى انجام طواف چنين تعريف كرد:

من پس از آن كه از ميقات احرام بستم و وارد مسجد الحرام شدم كه طواف را به جاى بياورم، مشاهده كردم در اطراف كعبه آن قدر جمعيّت متراكم است كه ابداً من قدرتِ طواف ندارم. حجرالأسود را كه نقطه شروع طواف است پيدا كردم؛ ولى هرچه خواستم از آن جا شروع كنم و به گِرد خانه كعبه طواف كنم، ديدم ابداً مقدور نيست، بيچاره شدم. گفتم: خدايا! من براى طوافِ خانه تو آمده ام و مى بينى كه با اين ازدحام و انبوه جمعيّت قدرت ندارم، خدايا! چه كنم؟ نمى توانم؟! ناگهان ديدم از مكان محاذى حجرالأسود فضايى به شكل استوانه باز شد و كسى به گوش من گفت: خودت را به امام زمانت بسپار و در اين فضا با او طواف كن! من وارد آن محل شدم، و ديدم در جلو آقا امام زمان(ع) مشغول طواف هستند و پشت سر آن حضرت كمى به طرف دست چپ شخص ديگرى است و من وارد شدم و پشت سر آن دو مشغول طواف شدم.

از حجرالأسود شروع و تا هفت شوط (نوبت) را به همين منوال تمام كردم و در اين مدّت نه تنها احساس فشار جمعيّت نكردم، بلكه ابداً كسى هم با من برخورد نكرد و در تمام هفت شوط متوسّل به آن حضرت بودم و التماس و تضرّع داشتم، چون هفت شوط طواف به پايان رسيد، خود را خارج از آن حلقه يافتم و ديگر آن آقا را نديدم...(20)



1 - توضيح المسائل مراجع، مسأله 1.

2 - وسائل الشيعه، ج 17، ص 275.

3 - توضيح المسائل مراجع، مسأله 11.

4 - استفتاآت امام، ج 1، ص 21، سؤال 54؛ استفتائات جديد حضرت آيه الله مكارم، ج 1، ص 22، سؤال 24.

5 - تفصيل الشريعه فى شرح تحرير الوسيله «الاًّ جتهاد و التقليد» نوشته آيه الله فاضل لنكرانى، ص 14.

6 - استفتاآت امام، ج 1، ص 13، سؤال 25؛ جامع المسائل حضرت آيه الله فاضل، ج 2، ص 64، سؤال 22.

7 - استفتاآت امام، ج 1، ص 13، سؤال 24.

8 - جامع المسائل حضرت آيه الله فاضل، ج 1، ص 64، سؤال 23.

9 - تحريم، 6.

10 - تفسير نمونه، ج 24، ص 286.

11 - صراط النجاه، ج 3، ص 258، سؤال 772، مطابق با فتواى حضرت آيه الله خوئى 1 و آيه الله تبريزى.

12 - جامع المسائل حضرت آيه الله فاضل، ج 1، ص 464، سؤال 1634.

13 - تحريم، 11.

14 - تفسير نمونه، ج 24، ص 302.

15 - داستان دوستان، ج 5، ص 225.

16 - همان، ج 3، ص 123.

17 - همان، ج 2، ص 243.

18 - اعراف، 142.

19 - دين ما علماى ما، ص 181.

20 - شيفتگان حضرت مهدى 7، ج 1، ص 216 به نقل از معاد شناسى، علامه تهرانى، ج 7، ص 175.




/ 82