دو خاطره جالبِ توجّه و عبرت انگيز
.1 يكى از اساتيد و علماى بزرگوار مى فرمود: در زمان طاغوت يكى از علما را مى ديدم كه زياد گريه مى كرد، يك وقتى از ايشان سؤال كردم چرا اين قدر شما را گريان مى بينم؟ فرمود: گناهى را در زندگى ام گرفتار شده ام كه هر وقت به ياد آن مى افتم مرا بى تاب مى كند. سپس در مقام توضيح فرمودند: در زمان طاغوتِ قبل (زمان رضا خان) كه اجبار كردند همه بايد كلاه پهلوى بر سر داشته باشند من هم ناچار يكى از آنها را خريدم. مدّتى گذشت اين كلاه در ميان خانه ديده نشد و هرچه گشتيم، پيدا نكرديم در ضمن پيرزنى منزل ما مى آمد و به خانواده در كارها كمك مى كرد و ما هم به او كمكى مى كرديم چند روز گذشت، كلاه را بر سر شوهر آن پيرزن ديديم بدين جهت به آن پيرزن مشكوك شده و عذر او را خواستيم كه ديگر ما نياز نداريم. يك ماهى گذشت يكى از علما از بنده سؤال كرد، شنيدم پيرزنى منزل شما كار مى كرده و حالا شما نياز نداريد اگر او را مى شناسيد ما نياز داريم؟ گفتم: كارش خوب است؛ ولى متأسفانه دستش مقدارى كج است (يعنى دزدى مى كند!!). ايشان هم منصرف شدند. پس از چند ماهى پيرزن و شوهرش هر دو از دنيا رفتند، وقتى زمستان فرا رسيد و رختخواب هاى زمستانى را بازكرديم كه استفاده كنيم ناگهان ديديم آن كلاه داخل رختخواب هاست. گويا آسمان بر سرم خراب شد، بر سرم زدم كه، خدايا! چه كنم آنها هم كه زنده نيستند كه رضايت طلب كنم و حالا... ..2 يكى از عزيزان اهل علم در درس اخلاقى كه داشتند فرمودند: آنچه درباره دگران شنيديد تحقيق نكرده به آنان نسبت ندهيد؛ زيرا ممكن است آنها درست نگفته باشند، و يا شما درست نشنيده باشيد، و يا آن طرف دليل قانع كننده اى بر كارش داشته باشد. سپس فرمودند: بعضى مى گويند: هر وقت چيزى را به چشم خودتان ديديد باور كنيد بنده مى خواهم بگويم حتّى آنچه را هم به چشم خودتان ديديد مسلّم نگيريد و بدون تحقيق به افراد نسبت ندهيد؛ زيرا ممكن است چشم شما درست نديده باشد و يا آن طرف عذرى داشته باشد كه وقتى بيان كند شما را قانع نمايد و براى تأييد گفتارشان قضيه زير را نقل فرمودند: بنده پس از پيروزى انقلاب اسلامى و زمان جنگ به يكى از روستاهاى شمال، كه قبل از انقلاب هم گاهى آن جامى رفتم براى منبر، دعوت شدم. اوّلين شبى كه به حسينيّه براى منبر رفتم با كمال تعجّب ديدم عكس شاه، بالاى سر منبر روى ديوار نصب شده است! وسط منبر وصحبت هايم عصبانى شدم و مردم آن جارا به صورت كلّى توبيخ كردم كه شماها طاغوتى هستيد و هنوز آثار طاغوت در مجالس ومحافل شما به چشم مى خورد، مردم اين همه شهيد داده اند گويا از انقلاب اسلامى اين جاخبرى نيست و... مى ديدم مردم مرتّب به هم نگاه مى كنند مثل اين كه حرف هاى عجيبى را از من مى شنوند. خلاصه پس از تمام شدن منبر وقتى به منزل ميزبان برگشتيم، ايشان گفتند: حاج آقا در حسينيّه روى سخن شما با چه افرادى بود؟!گفتم: با مردم اين جا، گفت: حاج آقا اتّفاقاً اينها خيلى با انقلاب خوب هستند و حتّى تعداد شهداى اين جا از بقيه روستاهاى اطراف بيشتر است و... گفتم: پس چرا عكس شاه را بالاى سر منبر زده اند!؟ خيلى خنديد! گفتم: چرا مى خنديد؟ گفت: حاج آقا كدام شاه؟! آن عكس، عكسِ بانى حسينيّه است؛ عكس كسى است كه حسينيّه را ساخته است، و مردم براى يادبود او عكسش را آن جا زده اند؛ ولى ممكن است شما آن را شبيه شاه ديده ايد.خيلى متأثّر شدم و فردا شب عذر خواهى كردم و خدا را شكر كردم كه متوجه شدم وگرنه ممكن بود اگر به كسى هم نمى گفتم حدّاقل در دلم نسبت به آن مردم شريف سؤ ظن داشتم و آنان را متّهم به شاه دوستى مى كردم. آرى عزيزان آنچه چشمتان هم ديد فورى ترتيب اثر ندهيد... .1 - تحريرالوسيله، ج 2، كتاب الحدود، فى حد القذف، القول فى الموجب، مسأله 1، و القول فى الأحكام، مسأله 2؛ مبانى تكمله منهاج الصالحين، ج 1، كتاب الحدود، «الثامن» و مسأله 211.2 - جامع المسائل حضرت آيه الله فاضل، ج 2، ص 440، سؤال 1157.3 - همان، سؤال 1158.4 - همان، سؤال 1160.5 - استفتائات جديد حضرت آيه الله مكارم، ج 2، ص 497، سؤال 1421.6 - تحريرالوسيله، ج 2، كتاب الحدود، القول فى القذف،القول فى الموجب ،مسأله 8.7 - وسائل الشيعه، ج 8 ، ص 613.8 - همان، ص 603.