شتابزده ى نادان
پس از ماجراى حكمين "كه شرح آن در داستان 19 گذشت" شخصى به نام خريت بن راشد همراه سى نفر از قبيله اش "بنى ناجيه" به حضور على "ع" آمد و اعتراض كرد و گفت: سوگند به خدا من ديگر از تو پيروى نمى كنم و پشت سر تو نماز نمى خوانم و فردا از تو جدا مى شوم.او فرداى آن روز فرار كرد و از آنجا كه احتمال مى رفت، جمعيتى به گرد خود آورد و بر ضد حكومت اسلامى شورش نمايد، امام على "ع" براى تمام فرماندارانش نوشت كه در جستجوى خريت بن راشد باشند و اطلاعات خود را گزارش دهند.
خبر رسيد كه خريت و همراهانش در مدائن، با هواداران على "ع" درگير شده اند و پس از دادن پنج كشته، به طرف اهواز گريخته اند و در آنجا عده اى از دزدان و كافران را با خود، همراه كرده اند و به ياغى گرى خود ادامه مى دهند.
سرانجام على "ع" معقل بن قيس را با دو هزار نفر براى مقابله با ياغى گران روانه اهواز كرد، معقل در كنار كوههاى رامهرمز، با سپاه خريت، درگير شد و در اين درگيرى 70 نفر از بنى ناجيه و سيصد نفر از كفار كشته شدند و خود خريت كه توانسته بود فرار كند نيز به دست نعمان بن صهبان كشته شد.
معقل، مسلمانان اسير را آزاد كرد و غير مسلمانان را كه پانصد نفر بودند، به همراه خود حركت داد تا به سرزمين اردشير خوه رسيد و ماجراى فتح خود را طى نامه هائى براى على "ع" نوشت.
مصقله بن هبيره شيبانى، فرماندار اردشير خوه [ و در بعضى عبارات اردشير خره آمده است كه سرزمينى از ايالات فارس بود. ] از طرف على "ع" بود، اسيران در حضور او گريه و زارى كردند و عاجزانه از او خواستند كه آنها را خريدارى كرده و آزاد سازد.
مصقله، پس از گفتگوى بسيار با معقل، اسيران را
به پانصد هزار درهم خريد و تعهد داد كه اين مبلغ را براى امام بفرستد و سپس اسيران را آزاد نمود.
و بعد 200 هزار درهم براى امام فرستاد و از فرستادن بقيه ى پول، ناتوان شد و به شام گريخت و به معاويه پيوست. [ شرح بيشتر در كتاب منهاج البراعه علامه خوئى ج 4 ص 234 تا 240. ]
آرى او بر اثر شتابزدگى و نادانى، به ضد انقلابيون پيوست و اگر به حضور على "ع" مى آمد و جريان را مى گفت، على "ع" با او مدارا مى كرد، چنانكه آن حضرت مى فرمايد:
خدا روى مصقله را سياه كند، او كار بزرگواران را "كه آزادسازى بردگان باشد" انجام داد، ولى مانند بردگان فرار كرد، هنوز مدح ستايشگران در مورد اين كار نيك او "خريدارى بردگان و آزادسازى آنها" به پايان نرسيده بود كه خود را با فرارش، مورد سرزنش ملامت گران قرار داد.
و لو اقام لاخذنا ميسوره و انتظرنا بماله وفوره
: اگر او فرار نمى كرد و ايستادگى مى كرد، آنچه را كه داشت، از او مى پذيرفتيم و تا هنگام قدرت بر اداى بدهكاريش، با او مدارا مى نموديم [ نگاه كنيد به نهج البلاغه خطبه 44 و خطبه 181. ]
به اين ترتيب: مى بينيم امام على "ع" كار انسان دوستانه و پسنديده، را حتى از يك فرارى، ستود و از افراد نادان كه تصميم عجولانه مى گيرند و به صف دشمنان مى پيوندند انتقاد كرد و بر آنها نفرين نمود.
عجيب اينكه: همين مصقله ى فرارى، در دربار معاويه آنچنان مورد استقبال قرار گرفت، كه براى برادرش نعيم كه از شيعيان على "ع" در كوفه بود، نامه اى نوشت كه من با معاويه در مورد تو صحبت كرده ام، معاويه وعده احسان و امارت به تو داده است، به محض رسيدن نامه ى من، به سوى شام بيا و به من بپيوند. [ منهاج البراعه ج 4 ص 241. ] به راستى نفرين بر اين شكمخوارگان كه على "ع" سرانجام آنها را نفرين مى كند.
خبر از آينده
روزى على "ع" خطاب به كوفه كرد و فرمود:اى كوفه! گوئى تو را مانند چرمهاى بازار عكاظ مى نگرم كه كشيده شده و سائيده مى شوى و زير پاى حوادث ناگوار لگدكوب مى گردى، چه بار بلاها بر دوشت افكنده خواهد شد و پيش آمدهاى تكان دهنده و وحشتبار تو را فرا خواهد گرفت و انى لاعلم انه ما اراد بك جبار سوء الا ابتلاه الله بشاغل و رماه بقاتل
: و من نيك مى دانم كه هر ستمگر مغرورى نسبت به تو قصد سوء كند، حتما خداوند او را به گرفتارى خود مشغول كرده و مقتول به دست قاتلى بفرمايد [ نگاه كنيد به خطبه 47 نهج البلاغه. ]
اين گفتار در ضمن اينكه بيانگر فضيلت سرزمين كوفه و نجف اشرف است، بيانگر آن است كه كوفه در آينده آبستن حوادث دردناك از ناحيه طاغوتها و ستمگران است، ولى طولى نخواهد كشيد كه ستمگران به كيفر سخت خواهند رسيد.
همانگونه كه على "ع" فرموده بود، بلاى سختى بر كوفه نازل شد افرادى مانند زياد بن ابيه و پسرش عبيدالله بن زياد و مصعب بن زبير و يزيد مهلب و... همه با شديدترين بلاها، هدف پيكان زهرآگين مرگ ذلت بار قرار گرفتند، به عنوان نمونه:
زياد بن ابيه به كوفه حمله كرد و همه ى مردم كوفه را در مسجد جمع نمود، تا در مسجد به على "ع" سب و ناسزاگوئى كنند، طولى نكشيد كه دربان او به مسجد آمد و اعلام كرد، برويد به خانه هاى خود، امروز امير نمى آيد، زيرا هم اكنون به بيمارى فلج گرفتار شده است. [ منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه ج 4 ص 266. ]
فرمان بسيج و سخن جمجمه
ارابه زمان در حركت بود، تا اينكه پنجم شوال سال 36 هجرى فرارسيد و خبر رسيد كه معاويه ى متجاوزم به كار جمع آورى لشكر از اطراف پرداخته است و تصميم دارد به سرزمينهاى تحت پرچم على "ع" هجوم آورد.امام على "ع" براى سركوبى متجاوزين، سپاه مجهزى را آماده ساخت. اين سپاه در نخيله "كه لشگرگاه و قرارگاه تصميم گيرى و آماده باش سپاه على "ع" بود" در آماده باش كامل به سر مى بردند.
امام على "ع" از كوفه بيرون آمد و رهسپار قرارگاه نخيله شد، در آنجا براى آماده سازى و فرمان بسيج، به سخنرانى پرداخت، در اين سخنرانى، پس از حمد و ثنا فرمود:
آگاه باشيد، من پيشتازان سپاه خود را به سوى ميدان نبرد فرستاده ام و به آنان فرمان داده ام كه در كنار ساحل فرات بمانند، تا فرمان بعدى من به آنها برسد، نيك و بد كار را سنجيده ام و چنين صلاح مى دانم كه از آب بگذرم و از مسلمانان كنار دجله كمك بگيرم تا پشت سپاه قوى گردد و در نتيجه دشمن
از هر سو خود را در محاصره ديده و شكست را احساس كند. [ نگاه كنيد به خطبه 48 نهج البلاغه. ]
سپاه مجهز على "ع" همراه آن حضرت، از نخيله به سوى صفين حركت كردند، در مسير راه به مدائن "پايتخت شاهان ساسانى" رسيدند. در اين هنگام كه آنان ويرانه هاى كاخها و تالارها را مشاهده مى كردند، ناگاه على "ع" جمجمه پوسيده اى را در خرابه اى ديد، به يكى از ياران فرمود: آن را بردار و به همراه من بيا.
سپس على "ع" به ايوان معروف كاخ مدائن آمد و در آن نشست و طشتى طلبيد و مقدارى آب در طشت ريخت و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در ميان طشت بگذار، او همان كار را انجام داد.
على "ع" خطاب به جمجمه فرمود: اى جمجمه! تو را سوگند مى دهم بگو من كيستم و تو كيستى؟!
جمجمه با زبان رسا گفت: تو اميرمومنان و سيد اوصياء و پيشواى پرهيزكاران هستى، ولى من بنده ى خدا و فرزند كنيز خدا، كسرى انوشيروان هستم.
على "ع" به او فرمود: حالت چطور است؟
او گفتارى گفت كه خلاصه اش اين است: من
نسبت به زيردستان مهربان بودم ولى در آئين مجوس بسر مى بردم، رياست و زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و دين حقيقى بازداشت، اينك از بهشت، محروم هستم و گرفتار دوزخ مى باشم، اما به خاطر اينكه با رعيت مدارا مى كردم از آتش دوزخ در امان هستم و احسرتاه! اگر من ايمان مى آوردم با تو بودم اى سرور خاندان محمد "ص" و اى اميرمومنان.
سخن او به قدرى جانسوز بود كه همه حاضران صدا را به گريه بلند كردند. [ اقتباس از منهاج البراعه ج 4 ص 272. ]
اميد آنكه با خواندن اين سرگذشت، تا مرگ به سراغ ما نيامده، هم اكنون تصميم بگيريم تا پيرو واقعى امام اميرمومنان على "ع" شويم، تا واحسرتاى پس از مرگ ما بلند نشود.