داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاسخ به سوال بى موقع

جنگ صفين بود و سپاه على "ع" با سپاه معاويه، از هر سو درگير جنگ بودند. در اين هنگامه پرغوغا ناگهان يكى از بستگان سببى امام على "ع" به نام ابن دودان به حضور على "ع" آمد و گفت: شما از نظر نسب و پيوند به پيامبر "ص" و فهم قرآن، از همه نزديكتر به رسول خدا "ص" هستيد، بنابراين چرا شما را از اين مقامى كه سزاوارتر به آن هستيد، بركنار نمودند؟!

"گرچه ابن دودان، حسن ظن داشت، وانگهى از خويشان بود، از اين نظر كه احتمالا يكى از همسران على "ع" از طايفه ى بنى اسد بود [ و بعضى گويند: زينب دختر جحش يكى از همسران رسول خدا "ص" از بنى اسد بود، ولى آنچه در بالا گفته شد، مناسبتر به نظر مى رسد "منهاج البراعه ج 10 ص 6" ] ولى سوال بى موقع كرد"

امام على "ع" به او فرمود: اى برادر اسدى، تو شخصى شتابزده و مضطرب هستى كه بى موقع سوال مى كنى؟ ولى در عين حال احترام خويشاوندى از يك سو و رعايت حق پرسش كننده از سوى ديگر، موجب مى شود كه پاسخ تو را بدهم. تا آنچه مى خواهى بدانى. اينك بدان كه استبداد افراد نسبت به من در مورد مقام
رهبرى- با اينكه نسبت ما به پيامبر "ص" از همه بالاتر و پيوند ما به آن حضرت از همه بيشتر است- از اينرو بود كه عده اى بر اين مقام بخل ورزيدند "و آن را تصاحب كردند" و گروهى "خودما" هم سخاوتمندانه از آن صرف نظر كرديم، حاكم و داور خداست و همه ى ما در روز قيامت به سوى او بازمى گرديم.

از گذشته بگذر و از مساله اى كه امروز با او روبرو هستيم "جنگ با معاويه" بپرس! روزگار پس از آنكه مرا گريانيد، اينك مرا به خنده ى "تعجب" درآورده است، پس بيائيد تعجب كنيد به اين امر عجيب و عظيم كه ديگر تعجبى را باقى نگذاشت... اگر اين مشكلات رفع شود، آنها را به سوى حق خالص سوق مى دهم وگرنه
فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون: بنابراين جان خود را از روى حسرت بر آنان تباه مساز كه خداوند به آنچه مى كنند آگاه است "فاطر- 8" [ نگاه كنيد به نهج البلاغه خطبه 162- المسترشد طبرى ص 64- ارشاد مفيد ص 172. ] بنابراين على "ع" به سوال كننده و پرسش او اين چنين اهميت مى دهد، هر چند كه اين پرسش در آن هنگام ممكن است مشكلاتى را به وجود آورد.

نصيحت به عثمان

دوران خلافت عثمان بود، مسلمين به گرد امام على "ع" حلقه زدند و از عثمان در مورد كارهايش شكايت نمودند و از امام على "ع" تقاضا كردند، تا با عثمان صحبت كند و او را از خطاهايش برحذر دارد.

امام على "ع" "از كنار اين مسائل سياسى بى تفاوت رد نشد و نگفت بگذار من هم مانند سايرين تماشاچى باشم" به درخواست آنها احترام گذاشت و نزد عثمان رفت و به نصيحت او پرداخت.

در اين نصيحت، پس از ذكر شكايات و اعتراض مردم و... فرمود: بدانكه بهترين بندگان خدا، در پيشگاه او، رهبر عادلى است كه خود هدايت يافته و ديگران را هدايت مى كند، سنت معلوم اسلامى را برپا و استوار مى دارد و سنت مجهول را مى ميراند. سنتهاى اسلام، روشن و مشخص مى باشند و بدعتها نيز با نشانه هائى كه دارند آشكارند.

و ان شر الناس عندالله امام جائر ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احيا بدعه متروكه...

: بدترين انسانها در پيشگاه خدا، رهبر ستمگرى است كه هم خودش گمراه است و هم ديگران را گمراه مى كند، سنتهاى صحيح را نابود مى كند و بدعتهاى
متروك را زنده مى نمايد، رسول خدا "ص" فرمود: پيشواى ظالم را در روز قيامت حاضر مى كنند، در حالى كه نه ياورى دارد و نه عذرخواهى، او را به آتش دوزخ مى افكنند و او همچون سنگ آسيا در آتش، به چرخش مى افتد، سپس او را در قعر جهنم به زنجير مى كشند، نكند تو همان پيشواى مقتول باشى كه پيامبر "ص" همواره مى فرمود: در اين امت، پيشوائى كشته مى شود و پس از او تا قيامت، درهاى كشت و كشتار به روى آنها بازمى گردد....

و پس از گفتارى فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا زمام امور خود را به دست مروان بدهى، تا هر جا كه بخواهد، آن را بكشد...

عثمان گفت: از مردم بخواه به من مهلتى بدهند، تا حقوق از دست رفته ى آنها را تامين كنم.

امام فرمود: در مورد مدينه، مهلتى در آن نيست و بايد فورى اقدام كرد و در مورد خارج از مدينه، مهلتش به اندازه ى رسيدن دستور تو، به آنها است. [ نگاه كنيد به خطبه 164 نهج البلاغه. ]

به اين ترتيب: در اين تابلو نيز مى نگريم، كه امام على "ع" به عاليترين اصول اخلاقى و سياسى، كه نصيحت براى اصلاح امور مى باشد، اقدام مى كند و با كمال منطق و ادب به رسيدگى امور مى پردازد.

منطق و منطق پذيرى

كليب جرمى [ كليب "بر وزن كميل" پسر شهاب جرمى از بزرگان تابعين كوفه بود و بعضى گفته اند او و پدرش از اصحاب رسول خدا "ص" به شمار مى آمدند. ] مى گويد: پس از كشته شدن عثمان در مدينه، طلحه و زبير به بصره آمدند "و مردم را بر ضد حكومت على عليه السلام شوراندند و مقدمه ى جنگ جمل را پايه ريزى كردند" پس از اندكى على "ع" "با سپاه خود براى سركوبى شورشيان بيعت شكن" به سوى بصره حركت كرد، هنگامى كه به محل ذى قار رسيد دو نفر از روساى قبيله، به من گفتند با ما بيا تا به حضور على "ع" برويم و ببينيم هدفش از اين حركت چيست؟

قبول كردم با آنها به ذى قار رفتيم و به محضر على "ع" رسيديم. او را هوشمندترين روساى عرب يافتيم. سوالاتى در مورد روساى قبائل از من كرد و من پاسخ دادم. پس از گفتگو و روشن شدن مطلب، آن دو نفر كه همراه من بودند با آن حضرت بيعت نمودند، سپس آن حضرت به من فرمود: آيا تو بيعت، نمى كنى؟

گفتم: من پيام آور قبيله مى باشم و بايد خبر را براى آنها ببرم، ديدم گروهى از يارانش كه آثار سجده



در پيشانيشان ديده مى شود، مكرر به من مى گفتند بيعت كن، تا اينكه على "ع" فرمود: آزادش بگذاريد، مرا با اين استدلال "كه در متن نهج البلاغه آمده" قانع كرده و سرانجام پس از روشن شدن حق، بيعت كردم، [ تاريخ طبرى ج 5 ص 192. ] آن استدلال اين بود:

وقتى كليب گفت: من پيام آور و پيام برنده هستم و آمده ام براى قبيله خود، از اينجا خبرى را ببرم "و تصميم گيرى من بر اساس هسته ى مركزى تشكيلات قبيله خودمان مى باشد"

امام على "ع" به او فرمود:

اگر قبيله ات تو را براى اين موضوع مى فرستاد كه محل ريزش باران را برايشان بيابى، سپس به سوى آنها بازمى گشتى و از مكان سبزه زار و آب به آنها خبر مى دادى، اگر با تو مخالفت كرده و به سوى بيابان بى آب و علف مى رفتند، تو چه مى كردى؟!

كليب گفت: آنها را رها مى كردم و خودم به سوى سرزمين پرآب و علف مى رفتم،

حضرت فرمود: پس دستت را به عنوان بيعت دراز كن.

آن شخص مى گويد: فوالله ما استطعت ان امتنع عند قيام الحجه على فبايعته
: سوگند به خدا، وقتى استدلال امام را دريافتم و حق را شناختم، قدرت "علمى براى" سرپيچى از آن را نيافتم، با آن حضرت بيعت كردم [ نگاه كنيد به خطبه 170 نهج البلاغه. ]

به اين ترتيب درمى يابيم كه امام على "ع" مرد منطق و استدلال بود، قبل از آنكه مرد شمشير باشد و آنان كه آمادگى روحى داشتند و مرض و بيمارى در قلبشان نبود مجذوب استدلالهاى آن بزرگوار مى شدند و به او مى پيوستند.

ضمنا على "ع" در سخن فوق، به تمامى انسانها و در همه ى زمانها درس استقلال راى آموخت، چرا كه بيشتر گمراهان، خود را در محاصره ى حصار مصنوعى و تشكيلاتى مى نگرند و لجوجانه در همان حصار زندانى مى گردند، ولى كليب، اين حصار را در پرتو راهنمائى على "ع" شكست و بحق پيوست.

/ 71