دفاع از حق امامت
در ماجراى خلافت و رهبرى، پس از رحلت رسول خدا "ص"، يا پس از قتل عمر بن خطاب و تشكيل شوراى شش نفرى، امام على "ع" براى اثبات خلافت و امامتخود با استدلال سخن مى گفت و از حق خويش دفاع مى كرد.
در اين ميان سعد بن ابى وقاص "يكى از افراد شورا" [ و يا ابوعبيده ى جراح- اگر اين جريان را مربوط به پس از رحلت پيامبر "ص" بدانيم "شرح نهج حديدى ج 9 ص 305. ] به على "ع" رو كرد و گفت: تو به اين امر "خلافت" حريص مى باشى.
امام در پاسخ او فرمود: شما با اينكه فاصله ى پيوندتان نسبت به رسول خدا "ص" بسيار است، حريصتر هستيد، اما من كه پيوند مكتبى و نسبى نزديك به رسول خدا دارم، حق خودم را مطالبه مى كنم ولى شما بين من و حق من، قرار گرفته ايد و دست رد به سينه ام مى زنيد.
و وقتى كه با استدلال و منطق، شايستگى خود را در حضور جمعيت ثابت كردم، اعتراض كننده "سعد يا ابوعبيده" آنچنان حيران ماند كه نمى دانست در پاسخم چه بگويد. سپس امام اين دعا را كرد:
خداوندا من در مورد قريشيان و حاميانشان از درگاه تو كمك مى جويم، آنها رشته ى پيوند خويشاوندى مرا بريدند و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند. و در غصب حق من و پيكار با من همداستان شدند، بلكه "از اين بالاتر" گفتند: بعضى از حقوق را بايد گرفت و
بعضى را رها كرد [ نگاه كنيد به خطبه 172 نهج البلاغه. ] "و اين از حقوقى است كه بايد از آن چشم پوشيد".
خداشناسى
امام اميرمومنان على "ع" در عصر خلافت خود، فراوان به مردم مى فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى: قبل از آنكه از ميان شما بروم، مسائل خود را از من بپرسيد.روزى ذعلب يمنى كه آدم نيرومند و پر جرات و زبان بازى بود، به دوستانش گفت: پسر ابوطالب خود را بر فراز پرتگاه خطرناكى قرار داده است، امروز با سوالى كه از او خواهم كرد، در حضور جمعيت او را شرمگين خواهم نمود. [ شرح نهج البلاغه خوئى ج 10 ص 259. ]
با اين تصميم، به مسجد آمد و در حضور جمعيت، از على "ع" پرسيد:
هل رايت ربك يا اميرالمومنين: اى اميرمومنان! آيا پروردگارت را ديده اى؟!
امام فرمود: آيا من كسى را كه نديده ام مى پرستم؟!
ذعلب گفت: چگونه خدا را ديده اى؟!
امام فرمود: چشمها او را هرگز نمى بينند، ولى دلها در پرتو حقيقت ايمان او را خواهند ديد، او به همه چيز نزديك است، اما نه آن گونه كه به آنها چسبيده باشد و از همه چيز دور است اما نه آنچنانكه از آنها بيگانه باشد، سخن مى گويد اما نه اينكه قبلا محتاج به فكر باشد و اراده مى كند اما نه اينكه قبلا تصميم گيرى نمايد و.... [ نگاه كنيد به خطبه 179 نهج البلاغه. ]
نفرين بر ضد انقلاب و تعقيب آنها
جمعى حدود سى نفر از سپاه كوفه از قبيله بنى ناجيه با تحريكات شخصى به نام خريت بن راشد "كه سرگذشتش در داستان 21 نقل شد" تصميم داشتند، به خوارج ملحق گردند، امام على "ع" يكى از ياران را به سراغ آنها فرستاد، تا از وضع آنها اطلاع يابد و آن را گزارش دهد. او رفت و جريان اين گروه ياغى و ضد انقلاب را از نزديك، بررسى كرد و به حضور امام بازگشت.
امام از او پرسيد: آيا آنها خود را در امان ديدند و برجاى خود باقى ماندند و يا ترسيدند و گريختند؟!.
او عرض كرد: آنها ترسيدند و گريختند.
امام "ع" آنها را چنين نفرين كرد: بعدا لهم كما بعدت ثمود: از رحمت خدا بدور باشند، همانگونه كه قوم ثمود، دور شدند.
سپس فرمود: آگاه باشيد اگر نيزه ها و شمشيرهاى ما آنها را فرامى گرفت، از گذشته خود پشيمان مى شدند، امروز شيطان از آنها خواسته كه ايجاد تفرقه كنند، ولى فردا از آنها بيزارى مى جويد و در نكبت آنها همين بس كه راه هدايت را رها كرده و به دره سقوط و گمراهى افتاده اند و از راه حق به سوى بيابان گمراهى و سرگردانى رميده اند. [ نگاه كنيد به نهج البلاغه خطبه 181- همانگونه كه على "ع" فرموده بود، آنها از اين حركات مذبوحانه ى خود، طرفى نبستند، ياران خريت و سپس خود خريت، به دست ياران على "ع" به دوزخ روانه شدند "شرح بيشتر در منهاج البراعه ج 4 ص 234 به بعد و ج 10 ص 290 به بعد. ]