سيماى على در ايام طفوليت - داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماى على در ايام طفوليت

امام على "ع" در فرازى از خطبه قاصعه "طولانى ترين خطبه نهج البلاغه" مى فرمايد: من در دوران نوجوانى، بزرگان و دلاوران عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند دو قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم، شما به خوبى پيوند نسبى و سببى و مكتبى مرا با پيامبر "ص" مى دانيد، پيامبر "ص" مرا در دامن خود پروريد، من كودك بودم، پيامبر "ص" مرا چون فرزند خود در آغوش گرمش مى فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جاى مى داد، آن چنان به او نزديك بودم
كه بوى پاكيزه او را استشمام مى كردم، او غذا را مى جويد و به دهانم مى گذارد، هرگز نيافت كه من دروغى بگويم و در كردار من اشتباهى رخ دهد.

در همان وقت كه پيامبر "ص" را از شير باز گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مامور نمود تا پيامبر "ص" را شب و روز به راههاى بزرگوارى و درستى و اخلاق نيك راهنمائى كند. [ اين مطلب، پاسخ به اين سوال را مى دهد: كه پيامبر اسلام "ص" قبل از بعثت، پيرو چه دينى بوده است؟، طبق اين سخن على "ع" فرشته بزرگى "كه طبق بعضى از روايات، بزرگتر از جبرئيل بوده" احكام الهى را به او ابلاغ مى كرد و او را حفظ مى نمود، چنانكه شيخ طوسى "متوفى 460 ه" سرآمد فقهاى شيعه در كتاب خود عده الوصول همين عقيده را داشت. ]

من همچون بچه شترى تازه زا كه پيوسته به دنبال مادرش مى باشد، به دنبال او مى رفتم. او هر روز نكته هاى تازه از اخلاق را براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه در خط او حركت كنم.

آن حضرت مدتى از سال در كوه حرا به سر مى برد و كسى جز من او را نمى ديد و در آن روز غير از خانه ى رسول خدا "ص" خانه ديگرى كه اسلام در آن راه يافته باشد، نبود. و اسلام تنها در خانه پيامبر "ص" بود. خديجه
نفر دوم بود و سومين مسلمان نيز من بودم. ما اسلام را پذيرفته بوديم، من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى خوش و دل انگيز نبوت را احساس مى كردم. من هنگام نزول وحى بر پيامبر "ص" صداى فغان شيطان را شنيدم، از آن حضرت پرسيدم: اين ناله ى چيست؟!

فرمود: اين شيطان است كه از "پاداش" عبادتش مايوس گشته "يا از اينكه مورد پرستش واقع شود" نااميد گشته و لذا ناله مى كند و به من فرمود:

انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست بنبى ولكنك لوزير و انك لعلى خير: اى على! تو آنچه را كه من مى شنوم مى شنوى و آنچه را مى بينم، مى بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى، ولى وزير من هستى و بر جاده ى خير و سعادت قرار دارى. [ نگاه كنيد به خطبه 192 نهج البلاغه خطبه قاصعه "نهج البلاغه صبحى صالح ص 301". ]

بجاست كه يك نمونه تاريخى از حمايت على "ع" از پيامبر "ص" در دوران نوجوانى را كه نشانگر تعهد و شهامت على "ع" است، در اينجا نقل كنيم:

قبلا بايد توجه داشت، كه على "ع" در حالى قبول اسلام در آغاز بعثت پيامبر كرد، كه حدود ده سال داشت.
يكى از القاب على "ع" قضم است، هشام از امام صادق "ع" پرسيد: چرا به على "ع" اين لقب را دادند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:

در آغاز بعثت، مشركان به كودكان گفته بودند كه به طرف پيامبر "ص" سنگ بيندازند و آن حضرت هرگاه از خانه بيرون مى آمد، كودكان به طرف او سنگ و خاك مى ريختند، پيامبر "ص" اين جريان را به على "ع" "كه آن وقت نوجوان بود" گفت.

على "ع" عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، هرگاه از خانه بيرون آمدى، مرا نيز خبر كن كه همراه تو بيرون آيم. تا اينكه روز بعد پيامبر "ص" همراه على "ع" از خانه بيرون آمدند، كودكان مانند عادت هر روزه به سوى پيامبر "ص" سنگپرانى كردند.

در اين وقت على "ع" به آنها حمله كرد و آنها را مى گرفت و به صورت و بينى و گوش آنها مى زد، كودكان با صداى گريه نزد پدران خود رفتند و گريه كنان مى گفتند: قضمنا على قضمنا على: على ما را كوبيد على ما را زد از اين رو، پس از اين واقعه به آن حضرت قضم "بر وزن چدن" گفتند. [ بحار ط جديد ج 20 ص 67- قضم در لغت به معنى كسى است كه در اطراف دندانهايش غذا مى خورد و اين كلمه به معنى درهم كوبى است. ]

لجاجت سردمداران شرك و صلابت على

در آغاز بعثت گروهى از سران قريش و سردمداران شرك، به حضور پيامبر "ص" آمدند و گفتند: اى محمد "ص" تو ادعاى بزرگى كرده اى كه هيچكدام از پدران و خاندانت هرگز چنين ادعائى نكرده اند، "پيامبرى". ما از تو يك معجزه مى خواهيم، اگر آن را انجام دهى، خواهيم دانست كه تو پيامبر به حق هستى و در ادعاى خود صادق مى باشى وگرنه بر ما روشن مى شود كه جادوگر و دروغگو هستى!

پيامبر "ص" پرسيد: خواسته ى شما "كه بايد از روى اعجاز انجام شود" چيست؟

گفتند: اين درخت را "اشاره به درخت كهن و تنومندى كه در چند قدمى آنها بود" صدا بزنى كه از ريشه برآمده و جلو آيد و پيش رويت بايستد

پيامبر "ص" فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است، اگر خداوند اين خواسته ى شما را انجام دهد، آيا ايمان مى آوريد؟

گفتند: آرى.

فرمود: به زودى آنچه را خواستيد به شما نشان مى دهم، ولى مى دانم كه شما به سوى سعادت باز

نمى گرديد و در ميان شما كسى قرار دارد كه در درون چاه "بدر بعد از جنگ بدر" انداخته خواهد شد و نيز كسى هست كه جنگ احزاب را به راه مى اندازد.

آنگاه صدا زد: اى درخت!، اگر به خدا و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر خدا هستم با ريشه از زمين بيرون بيا و در نزد من آى و به اذن خداوند ، پيش رويم بايست.

امام على "ع" مى فرمايد: سوگند به خداوندى كه پيامبر "ص" را به حق مبعوث كرد، درخت با ريشه هايش، از زمين كنده شد و جلو آمد و به شدت صدا مى كرد و مانند پرندگان هنگام بال زدن از بهم خوردن شاخه هايش، صدائى بلند شنيده مى شد تا اينكه پيش آمد و در جلو رسول خدا "ص" ايستاد و شاخه هايش همانند بالهاى پرندگان به هم خورد. بعضى از شاخه هايش را روى پيامبر "ص" افكند و من در طرف راست آن حضرت بودم.

سران قريش وقتى اين وضع را ديدند، از روى تكبر و غرور گفتند: به درخت فرمان بده، نصفش به جلو آيد و نصف ديگرش در جاى خود، باقى بماند، پيامبر "ص" همين دستور را داد، نصف آن درخت با وضعى عجيب و صدائى بلند آنچنان نزديك شد كه نزديك بود به آن حضرت بپيچد.
سران شرك باز از روى كبر و غرور گفتند: دستور بده كه اين نصف درخت، به جاى خود باز گردد و به نصف ديگر بپيوندد! پيامبر "ص" همين دستور را فرمود و درخت به صورت اول درآمد.

على "ع" مى فرمايد: من گفتم: لا اله الا الله، اى پيامبر! من نخستين كسى هستم كه به پيامبرى تو ايمان دارم و نخستين فردى هستم كه اقرار مى كنم اين درخت به فرمان خدا، براى تصديق نبوت و بزرگداشت دعوتت، آنچه را خواستى، انجام داد.

اما سران شرك و قريش "عنود" همه گفتند: محمد- ص- ساحر و دروغگو است، كه سحرى عجيب دارد و در سحر خود داراى مهارت عظيم است و گفتند: آيا پيامبر بودن محمد "ص" را جز امثال اين "اشاره به من" تصديق مى كند؟!.

اما من از كسانى هستم كه از سرزنش سرزنشگران نمى هراسند، سيمايشان سيماى صديقين است و گفتارشان گفتار نيكان مى باشد، زنده دار شب و روشنى بخش روزند. رهرو خط قرآن و احيا كننده ى سنتهاى خدا و رسولش مى باشند. از تكبر و غرور و فساد و خيانت دور مى باشند. دلهايشان در بهشت و پيكرهايشان در انجام مسئوليت و وظيفه الهى است. [ نگاه كنيد به قسمت آخر خطبه قاصعه "خطبه 192 نهج البلاغه". ]
اين بود قصه ى دلاورمرد تاريخ، امير سخن و بيان، ايمان و صلابت، يعنى على "ع" آنكه چهره اى به طراوت گل و شمشيرى به صلابت پولاد آسيب ناپذير و قلبى به پاكى آب زلال داشت و در راه عقيده ى راستين، چون كوهى استوار و پابرجا بود.

/ 71