شيوه ى زندگى در لباس و غذا و... - داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



شيوه ى زندگى در لباس و غذا و...

يكى از دوستان على "ع" به نام علاء بن زياد [ [ابن ابى الحديد مى گويد: به عقيده ى من ربيع بن زياد برادر عاصم بوده و امام به عيادت او رفته است "شرح نهج حديد ج 11 ص 35"

نگارنده گويد: در كتاب اصول كافى ج 1 ص 410 نيز نام ربيع بن زياد آمده كه از برادرش عاصم به حضرت على "ع" شكايت كرد....] ] در بصره سكونت داشت و بيمار گرديد.

اميرمومنان "ع" به عيادت او رفت، وقتى خانه ى عريض و طويل و وسيع علاء را ديد، فرمود: اين خانه با اين همه وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر هستى؟!

سپس فرمود: آرى مگر اينكه بخواهى به اين وسيله به آخرت برسى "آن را پل معنويات قرار دهى" مانند آنكه: 1- در اين خانه از مهمان پذيرائى كنى 2- صله ى رحم نمائى 3- حقوق واجب خود "مانند زكات" را از
اين خانه خارج كرده و به اهلش برسانى، فاذا انت قد بلغت بها الاخره

: كه در اين صورت، با داشتن همين خانه هم به آخرت نائل شده اى

علاء، عرض كرد: اى اميرمومنان! از برادرم عاصم بن زياد، پيش تو شكايت مى كنم!

امام فرمود: براى چه؟ مگر چه كرده؟.

علاء عرض كرد: عبائى ناچيز پوشيده و از دنيا كناره گرفته است.

على "ع" فرمود: او را نزد من بياور، وقتى كه عاصم به حضور على "ع" آمد، حضرت به او رو كرد و فرمود:

يا عدى نفسه! لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك...

: اى دشمنك جان خود، شيطان بر تو راه يافته و تو را صيد كرده است، آيا به خانواده ات رحم نمى كنى؟! تو خيال مى كنى خداوند كه زندگى طيب و خوب را بر تو حلال كرده، دوست ندارد از آن بهره مند شوى؟! انت اهون على الله من ذلك: تو بى ارزشتر از آنى كه خداوند با تو چنين كند.

عاصم عرض كرد: اى اميرمومنان! ولى تو با اين لباس خشن و غذاى سخت و ناگوار به سر مى برى "و
من از تو پيروى مى كنم"

امام فرمود: عزيزم! من مثل تو نيستم، ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره: خداوند متعال بر پيشوايان عدل و حق، واجب كرده است كه بر خود سخت گيرند و شيوه ى زندگيشان را، هماهنگ با وضع زندگى طبقه ى ضعيف مردم قرار دهند، تا نادارى و فقر، فقير را از جا بدر نبرد. [ نگاه كنيد به خطبه 209 نهج البلاغه. ]

نادارى فقير، موجب نافرمانى او از خدا نشود و تنگدستى و فشار زندگى موجب آن نشود كه به فقيران سخت بگذرد.

به اين ترتيب امام على "ع" در اين فراز، چندين درس آموخت:

1- عيادت بيمار

2- نهى از افراط و تفريط در زندگى

3- پل قرار دادن دنيا براى آخرت

4- تعيين وظيفه ى رهبران حق در انتخاب زندگى ساده.

در حديث كافى آمده: عاصم پس از شنيدن سخن امام، بى درنگ آن را پذيرفت، عباى خشن را كنار گذاشت و لباس نرم پوشيد. [ اصول كافى ج 1 ص 411. ]
در اينجا مناسب است به اين روايت نيز توجه كنيد:

حماد بن عثمان مى گويد: در محضر امام صادق "ع" بودم كه مردى به آن حضرت عرض كرد: شما فرمودى على بن ابيطالب "ع" لباس زبر و خشن مى پوشيد و پيراهن چهار درهمى در بر مى كرد و مانند اينها، در صورتى كه در تن شما لباس نو مى بينم

امام صادق "ع" به او فرمود:همانا على بن ابيطالب "ع" آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بدمنظره نبود و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد، به بدى انگشت نما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان، لباس آن زمان است ولى قائم ما اهلبيت "ع" زمانى كه قيام كند، همان لباس على "ع" را پوشيده و به روش على "ع" رفتار مى كند [ اصول كافى جلد اول ص 411 ط آخوندى- علامه ى خوئى در شرح نهج البلاغه خود در جلد 13 بحث مشروح و طولانى در رد صوفيگرى "به مناسبت جريان عاصم" نموده است. ] "يعنى رهبران حاكم بايد در لباس و خانه و غذا خود را هماهنگ طبقه ضعيف اجتماع كنند".

تعريف رخ به رخ

امام على "ع" در جبهه ى صفين بود، روزى رزمندگان قهرمان اسلام در محضرش اجتماع كردند، امام براى آنها سخنرانى كرد در اين سخنرانى بعد از حمد و ثناى الهى درباره ى حقوق زمامدار اسلام بر پيروانش سخن پر ارزش و مهمى را بيان داشت.

در اين هنگام ديدند، مردى از اصحابش بپا خاست و سخنرانى كرد و در اين سخنرانى، آن حضرت را ستود از مقام على "ع" تعريف كرد و اطاعت و پيروى خود را از فرمان امام، در همه حال اعلام داشت. [ نقل مى كنند كه او را تا آن روز در سپاه على "ع" نديده بودند و برخاست و با كمال فصاحت، به حمد و ثناى پرداخت و سپس امام على "ع" را چنين ستود: تو پيشواى ما هستى و ما رعيت و ملت تو. خداوند به وسيله ى تو ما را از ذلت به عزت رهنمون ساخت و ساير بندگان را از زير يوغ در يوزگى نجات بخشيد ما در اختيار و تحت فرمان تو هستيم، توئى گوينده ى راستگو و حاكم موفق و مالك هوشمند، هيچگونه روا نيست كه از تو اطاعت نشود ما علم و كمال تو را با علم هيچ كس، مقايسه نمى كنيم، عظمت و جلال تو در نزد ما بسيار بزرگ است و فضائل تو در نزد ما فوق تصور است. در اينكه اين شخص چه كسى بوده؟ روشن نيست، علامه مجلسى مى گويد: ظاهر اين است كه اين مرد، حضرت خضر "ع" بوده، كه در موارد متعدد آشكار شده و با امام على "ع" گفتگو نموده، تا حجت بر مردم كامل گردد "شرح نهج البلاغه خوئى ج 14 ص 160 و 154". ]
امام "ع" نپسنديد كه او، آن حضرت را بستايد "با اينكه مقام و ارزش امام بسيار بيشتر از اين حرفها و ستايشها بود" بنابراين فرمود:

سزاوار است آن كس كه عظمت و شكوه خدا، در نظرش بزرگ است، همه چيز جز خداوند در نظرش كوچك باشد... و سپس فرمود: بدترين حالات رهبران در پيشگاه صالحان اين است كه گمان برده شود آنها مرعوب و فريفته ى تفاخر شده اند و جلوه ى برترى جوئى، آنها را فراگرفته است...

و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لست- بحمدالله- كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه ان تناول ما هو احق به من العظمه و الكبرياء...

: من اين را نمى پسندم كه حتى در ذهن شما اين موضوع راه يابد كه من مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم، من بحمدالله اين گونه نيستم، و فرضا اگر دوست مى داشتم كه مرا بستايند، ولى ترك آن را انتخاب مى كردم، به خاطر اظهار حقارت و كوچكى در برابر خداى سبحان و بزرگ كه از همه كس به مدح و ثناء، سزاوارتر است...

و در پايان فرمود: فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما
كنا فيه الى ما صلحنا عليه...

: همانا من و شما بندگان و مملوك خداوند يكتا هستيم. خداوند آنچنان بر ما مسلط است كه ما خودمان بر خود، آنگونه تسلط نداريم خداوند ما را از آنچه بوديم خارج ساخت و به سوى رستگارى روانه كرد و به جاى گمراهى، هدايت بخشيد و پس از تيره دلى و كور ذهنى، به ما بصيرت و شناخت داد. [ نگاه كنيد به خطبه 216 نهج البلاغه- در كتاب روضه ى كافى، خطبه ى فوق به طور مفصلتر از امام باقر "ع" نقل شده است و در اين روايت آمده كه شخص مدح كننده، براى بار دوم برخاست و عرض كرد: اى اميرمومنان! تو بالاتر از آن هستى كه من گفتم... على "ع" باز گفتارى فرمود، او براى بار سوم نيز برخاست و مطالبى گفت و امام نيز سخنانى فرمود و آن شخص بعد از گفتار خود پس از سومين بار، ديگر ديده نشد "شرح نهج البلاغه خوئى ج 14 ص 159 تا 163". ]

به اين ترتيب مى بينيم امام على "ع" از مدح رخ به رخ، نهى كرد و آن را ناپسند شمرد.

در اينجا به ياد گله ى حضرت امام خمينى "مدظله العالى" افتادم كه: روز سه شنبه 7 مهر 1366 شمسى، ائمه ى جمعه سراسر كشور همراه آيت الله مشكينى در حسينيه جماران به حضور امام رسيدند، آيت الله مشكينى قبل از سخن امام، چند دقيقه صحبت كرد و
در اين صحبت مقدارى از مقام ارجمند امام خمينى، تجليل نمود، امام در آغاز سخن فرمود: من قبلا از آقاى مشكينى گله كنم، ما آنقدرى كه گرفتار نفس خودمان هستيم، كافى است، ديگر مسائلى نفرمائيد كه انباشته بشود در نفوس ما و ما را به عقب برگرداند شما دعا كنيد كه آدم بشويم... [ اين همان مطلبى است كه امام على "ع" آن را از اوصاف متقين مى شمرد "نهج البلاغه خطبه 193" و نظير مطلبى است كه على "ع" در برابر جمعى كه او را ستودند فرمود "نهج البلاغه حكمت 100". ]

و در روايات آمده: حواريون "ياران خاص عيسى" از حضرت عيسى "ع" پرسيدند: خالصترين عمل چيست؟ فرمود: الذى يعمل لله تعالى، لا يحب ان يحمده عليه احد: آن عملى است كه بجا آورنده اش آن را تنها براى خدا انجام مى دهد و دوست ندارد كه احدى او را در مورد آن عمل، بستايد. [ شرح نهج البلاغه خوئى ج 14 ص 152. ]

/ 71