مساوات در تقسيم بيت المال - داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مساوات در تقسيم بيت المال

عبدالله بن زمعه بن اسود، از شيعيان و ياران حضرت على "ع" بود، گرچه پدر و عمويش در جنگ بدر جزء سپاه شرك بودند و كشته شدند و جدش اسود از كسانى بود كه پيامبر "ص" را استهزاء مى كرد، ولى خودش در خط على "ع" حركت مى كرد و از پيروان آن حضرت بود. [ مصادر نهج البلاغه ج 3 ص 177. ]

او، در موردى بيشتر از حق خود از بيت المال درخواست كرده و خيال مى كرد به خاطر نزديك بودنش به
على "ع"، آن حضرت او را بر ديگران مقدم مى دارد، ولى امام در پاسخ درخواست او فرمود:

ان هذا المال ليس لى و لا لك و انما هى فيى للمسلمين و جلب اسيافهم فان شركتهم فى حربهم، كان لك مثل حظهم و الا فجناه ايديهم لا تكون لغير افواههم

: اين ثروت، نه از آن من است و نه از آن تو، بلكه از غنائم جنگى است كه مسلمانان با شمشيرهايشان آن را به دست آورده اند. اگر تو همراه آنها بوده اى، همانند آنها سهم دارى، وگرنه دستچين آنها براى غير دهان آنها نخواهد بود.

[ نگاه كنيد به خطبه 232 نهج البلاغه- از ابواسحاق همدانى نقل شده: روزى دو زن نزد على "ع" آمدند يكى از آنها عرب بود و ديگرى كنيز آزاد شده، امام، چند درهم و مقدارى غذا به طور مساوى به هر كدام داد، زن عرب، اعتراض كرد و گفت: من عرب هستم و اين زن از عجم است چرا، به من بيشتر ندادى؟ امام "ع" فرمود: سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق، نيز برتر نمى بينم. "بحار ج 41 ص 137". ]

در اينجا به تناسب موضوع فوق به داستان ذيل توجه كنيد:

عاصم بن كليب از پدرش نقل مى كند كه گفت: در محضر على "ع" بودم كه مقدارى پول و چيزهاى ديگر
بعنوان بيت المال از ناحيه اى در ايران آورده بودند، حضرت برخاست و تصميم تقسيم آن را گرفت، مردم براى دريافت سهميه ى خود هجوم مى آوردند حضرت براى حفظ انضباط، دستور فرمود: طنابى به عنوان حائل، اطراف اموال كشيدند و جمعيت در آن طرف طناب قرار گرفتند و خود على "ع" داخل طناب شد و دستور فرمود: روساى هفت قبيله "كه در آن روز در كوفه سكونت داشتند" حاضر شدند. حضرت سهميه هر يك از قبائل را به نماينده ى آنها داد، تا نمايندگان آن اموال را به طور مساوى بين اعضاء قبيله ى خود تقسيم نمايند در آخر كار، يك قرص نان از داخل ظرفهاى خالى شده به دست آمد، على "ع" فرمود: همان نان را هفت قسمت كنيد و براى هر قبيله اى از قبائل هفتگانه، يك قسمت آن را بگذاريد سپس فرمود:




  • هذا جناى و خياره فيه

    اذ كل جان يده الى فيه



  • اذ كل جان يده الى فيه
    اذ كل جان يده الى فيه



يعنى: اين دستچين من است و بهترينش در ميانش مى باشد، زيرا هر چيننده، دستش به دهان خودش بازمى گردد. [ [بحارالانوار ج 41 ص 136- شعر فوق از عمرو خواهرزاده جذيمه ى ابرش است، كه وى با دوستانش گياهى از زمين مى چيدند، دوستانش سبزيهاى بهتر را مى خوردند، ولى عمرو سبزيهاى خوب را در ميان آستينش مى گذاشت و در آخر كار، آنچه را در آستينش قرار داده بود براى دائى خود آورد و گفت:




  • هذا جناى و خياره فيه

    اذ كل جان يده الى فيه



  • اذ كل جان يده الى فيه
    اذ كل جان يده الى فيه



يعنى: اين دستچين من است كه سبزيهاى نيكش نيز همراهش مى باشد، ولى دوستان من، سبزيهاى خود را به دهانشان گذاردند و خوردند. امام على "ع" به اين شعر، متمثل شد و آن را كنايه از اين مطلب گرفت كه دست رنج هر كسى مال خودش است و به همان اندازه كه حق دارد به او مى رسد "سفينه البحار ج 1 ص 191". علامه ى مجلسى مى گويد: امام على "ع" دنياى "مادى" را طلاق داده بود، وقتى از همه ى بلاد اسلامى- جز شام- اموال "بيت المال" فراوان و بسيار مى آمد، آنها را بين افراد خود تقسيم مى كرد و سپس اين شعر را مى خواند: هذا جناى و خياره فيه... "بحار ج 41 ص 148".] ]
و طبق روايت ديگر، امام على "ع" اموال مسلمين را پس از آنكه تقسيم مى كرد، محل آن را جارو كرده و آب پاشى مى نمود سپس خطاب به پولهاى زرد و سفيد مى فرمود:

يا صفراء غرى غيرى، يا بيضاء غرى غيرى:

اى دينارهاى زرد و درهمهاى سفيد، غير مرا فريب بدهيد سپس شعر فوق را مى خواند و منظورش اين بود كه:




  • هر كو عمل نكرد و عنايت اميد داشت
    نابرده رنج، گنج ميسر نمى شود
    مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد



  • دانه نكشت ابله و دخل انتظار كرد
    مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
    مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد



/ 71