نامه ها - داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


نامه ها

خانه هشتاد دينارى

شريح بن حارث از شخصيتهاى معروف اسلامى است كه 60 سال قاضى كوفه بود، نخستين كسى كه وى را قاضى كرد، عمر بن خطاب در زمان خلافتش بود، كه از سال 18 تا 22 هجرى بود و شريح حدود چهل سال داشت.

و در زمان عثمان نيز قاضى بود در زمان خلافت على "ع" نيز طبق اجازه ى على "ع" بر قضاوت خود باقى ماند.

گرچه على "ع" در بعضى از نظريه ها با وى مخالف بود، حتى چند بار بر او خشم گرفت و او را از كوفه به قريه بانقيا "نزديك كوفه" كه بيشتر ساكنانش يهودى بودند، تبعيد كرد، اما او را از قضاوت بركنار ننمود.

بعضى گويند: وى 183 سال عمر كرد [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 14 ص 29 -28. ] و بعضى مدت عمر او را صد سال تا 120 سال نوشته اند. [ طبقات ج 6 ص 90 و ج 7 ص 161. ]

شريح، شخصى هوشيار و زيرك بود و شناخت عجيبى به امور قضاوت و اصلاح امور مردم داشت.
از خصوصيات او، اينكه ريش نداشت و كوسه بود و در ميان عرب ضرب المثل بود كه مى گفتند: شريح ادهى منا لثعلب و احيل: شريح از روباه زيركتر و حيله بازتر است.

از اين رو اين مثال را براى او مى گفتند، كه شريح مدتى در نجف اشرف اقامت داشت و هنگامى كه به عبادت و نماز مى پرداخت، روباهى مى آمد و دركنار و جلو او بازى مى كرد و فكر او را از نماز پرت مى نمود.

اين موضوع مدتى تكرار شد، تا اينكه شريح آدمكى درست كرد و كلاه خود را سر آن آدمك گذاشت، از آن پس روباه مى آمد كنار آن آدمك "به خيال اينكه انسان واقعى است" بازى مى كرد، شريح آهسته از پشت سر آن روباه آمد و او را گرفت و از اين رو گفتند: شريح زيركتر از روباه است. [ شرح نهج البلاغه خوئى ج 17 ص 158. ]

به هر حال، از امام صادق "ع" نقل شده فرمود: وقتى كه على "ع"، شريح را به قضاوت نصب كرد، با او شرط نمود كه هيچ حكمى بدون تاييد حضرت على "ع" صادر ننمايد. [ وسائل جلد 18 ص 6. ]

اكنون بازگرديم به داستانى از نهج البلاغه در رابطه با شريح.
شريح در زمان خلافت على "ع" خانه اى براى خود به هشتاد دينار خريد و آن را قباله ى خود كرد.

اين موضوع به على "ع" گزارش شد. امام او را احضار كرد و فرمود: به من گزارش شده كه تو خانه اى به قيمت 80 دينار خريده اى و آن را به نام خود قباله كرده اى و براى آن شهود و گواه گرفته اى؟!

شريح در پاسخ گفت: درست گزارش داده اند

امام نگاه خشم آلودى به او كرد و فرمود:

اى شريح! به زودى كسى "عزرائيل" به سوى تو آيد كه نه به قباله ات مى نگرد و نه به امضاى آن شهود و گواهان توجه مى نمايد، تو را از آن خارج مى كند و تنها تو را در گودال قبر مى گذارد.

اى شريح! مبادا اين خانه را از مال ديگران خريده باشى و بهاى آن را از راه حرام به دست آورده باشى؟ كه در اين صورت، دنيا و آخرت خود را تباه ساخته اى.

اين را بدان كه اگر هنگام خريدارى خانه نزد من آمده بودى، قباله اى برايت مى نوشتم كه حتى با توجه به آن، به خريدن خانه اى به قيمت يك درهم يا بيشتر علاقه نشان نمى دادى.

نسخه قباله ى من چنين بود:

اين چيزى است كه بنده ى ذليل از مرده اى كه آماده ى كوچ است، خريدارى كرده كه خانه اى از سراى
غرور، در محله فانى شوندگان و در كوچه ى هلاك شوندگان قرار دارد:

اين ملك از يكسو به آفات و بلاها اتصال دارد و سوى ديگرش به مصائب روى دارد. و حد سومش به هوسهاى نفسانى و حد چهارمش به اغواى شيطان منتهى مى شود.

اين خانه را فريفته ى آرزوها، از كسى كه پس از مدت كوتاهى مى ميرد، به مبلغ خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت دنياپرستى خريده است و هرگونه كشف خلاف و فسادى واقع شود بر عهده ى پيكرهاى پوسيده شاهان ايران و روم و يمن است... و شاهد اين قباله عقل است. آنگاه كه از سلطه ى هوسها بيرون آيد و از بند دنياپرستى آزاد گردد. [ نگاه كنيد به نهج البلاغه نامه 3- به اين ترتيب امام على "ع" انسانها را با ساده زيستى و دورى از تجملات و خانه هاى گرانقيمت- بخصوص در زمان فقر اقتصادى جامعه دعوت نمود. ]

پيام تند على به قلدرى خودمحور

سال آغاز خلافت على "ع" بود، اشعث بن قيس كه از طرف عثمان، فرماندار آذربايجان بود، در مقام خود باقى ماند تا اينكه: امام على "ع" كه از قلدرى و خودمحورى اشعث خبر داشت به منشى خود، عبيدالله بن ابى رافع فرمود تا نامه ى ذيل را براى اشعث بنويسد. او در شعبان سال 36 نامه را نوشت و آن نامه توسط زياد بن مرحب همدانى به اشعث رسيد [ مصادر نهج البلاغه ج 3 ص 202 درباره ى خباثت اشعث به خطبه 19 نهج البلاغه مراجعه شود. ] و مطلب آن اين بود:

نبايد پست فرماندارى، پلى براى آب و نان تو گردد، بلكه اين مقام امانتى است در گردن تو و تو بايد مطيع مقام مافوق باشى!، تو حق ندارى كه نسبت به ملت، با استبداد راى رفتار كنى و در مورد بيت المال، فقط بايد در محل شايسته اش با كمال احتياط مصرف گردد. بايد اموال خدا را به سوى من بفرستى، اميد است كه من رئيس بدى براى تو نباشم. [ نگاه كنيد به نامه 5 نهج البلاغه. ]
اين قسمت، فرازى از نامه است و اصل نامه بسيار بيشتر مى باشد و در كتاب شرح نهج البلاغه ى خوئى "ج 17 ص 181" نقل شده و در اين كتاب آمده: وقتى كه نامه به اشعث رسيد، آن ناپاك برخاست و در ميان جمعيت سخنرانى كرد و گفت: اى مردم، اميرمومنان عثمان مرا فرماندار آذربايجان كرد و خود از دنيا رفت و اينك مردم با على "ع" بيعت كرده اند و پيروى ما از على "ع" همانگونه خواهد بود كه از عثمان پيروى مى كرديم.

و وقتى كه اشعث به منزلش آمد، اصحاب نزديك خود را طلبيد و به آنها گفت:

نامه ى على "ع" مرا به وحشت افكنده، او اموال آذربايجان را از من مطالبه مى كند بدانيد كه من به معاويه مى پيوندم! اصحاب، ناراحت شدند و به او گفتند:

مرگ براى تو بهتر از اين تصميم گيرى است، آيا شهر خود و جمعيت قبيله ى خود را رها مى كنى و خود را در گناه مردم شام غوطه ور مى سازى؟!

اشعث، به خود آمد و از اجراى تصميم خود حيا كرد و به كوفه بازگشت و به محضر على "ع" رسيد و خود را تسليم آن حضرت نمود. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 17 ص 182. ]

/ 71