دلجويى از فرماندار
سهل بن حنيف از مسلمين مخلص صدر اسلام و از ياران نزديك رسول اكرم "ص" بود و در تمام جنگها، در ركاب آن حضرت با دشمن مى جنگيد و پس از پيامبر "ص" از ياران على "ع" بود و در خط على "ع" حركت مى كرد.سهل، از جانب امام على "ع" والى و فرماندار بلاد فارس شد و همچنين مدتى فرماندار مدينه بود و وقتى امام على "ع" با سپاه خود از مدينه به سوى جنگ با قاسطين و ناكثين حركت كرد، او را جانشين خود در مدينه قرار داد.
او در سال 38 هجرى پس از جنگ صفين در كوفه از دنيا رفت و امام در مرگ او سخت ناراحت شد و بر جنازه ى او پنج بار نماز خواند "يعنى هر بار جمعيت تازه اى مى آمد، نماز را تكرار مى كرد" و فرمود: اگر هفتاد بار بر او نماز گزارم، سزاوار است.... [ اسدالغابه ج 2 ص 363- رجال كشى ص 38- قاموس الرجال ج 5 ص 34- و در سوك او فرمود: لو احبنى جبل لتهافت: حتى اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم مى شكافد و فرومى ريزد "نهج البلاغه حكمت 111" كنايه از اينكه شدائد و گرفتاريها به سرعت به بندگان صالح خدا، سرازير مى شود. ]
او از سران انصار و برادر عثمان بن حنيف و از دودمان اوس بود.
به امام على "ع" "كه در كوفه بود" خبر رسيد كه عده اى از مدينه به شام رفته و به معاويه پيوسته اند، سهل فرماندار مدينه، از اين جريان، ناراحت و متاسف شد. امام على "ع" براى سهل نامه اى نوشت، كه مى توان آن را نامه ى دلجوئى از فرماندار خوب ناميد و ضمنا حاكى از
شيوه ى برخورد على "ع" در چنين موارد بود و آن نامه اين بود:
اما بعد: به من گزارش شده كه افرادى از مردم آن سامان، مخفيانه به سوى معاويه گريخته اند، در اين مورد هيچ افسوس مخور و فكر نكن كه عده اى از ياران و حاميان خود را از دست داده اى. براى آنها همين "نكبت" بس، كه از راه هدايت به سوى گمراهى رفته اند و اين براى تو مايه آرامش خاطر است.
آنها دنياپرستانى هستند كه شتابان به سوى دنيا شتافته اند، در حالى كه عدالت را به خوبى دريافته اند و مى دانند كه همه ى مردم در حكومت ما، حقوق يكسان دارند. آنها از اين برابرى به سوى خود محورى و تبعيض و سودجوئى فرار كرده اند.
انهم و الله لم ينفروا من جور و لم يلحقوا بعدل...
: سوگند به خدا، آنها از ستم نگريخته اند و به عدالت نپيوسته اند و ما اميدواريم كه خداوند در اين راه، مشكلات را بر ما هموار سازد و نابسامانيها را سامان دهد. [ نگاه كنيد به نامه 70 نهج البلاغه. ]
به اين ترتيب على "ع" فرماندارش را دلجوئى داد و از انحراف جمعى از مردم نه تنها اظهار ضعف نكرد،
بلكه آن را مايه ى آرامش خاطر دانست، زيرا آنها به طور طبيعى از جامعه مقدس اسلامى زدوده شدند و جامعه از لوث وجود آنها تصفيه و پاكسازى شد چرا كه مرام على "ع" اين بود كه گمراهان را بازوى خود قرار ندهد.
بخشدار خائن، زير رگبار سرزنش امام
منذر بن جارود عبدى، از شخصيتهاى عرب و از قبيله عبدالقيس بود. پدرش "جارود" مسيحى بود كه در سال 9 يا 10 هجرى همراه گروهى به مدينه سفر كرده و به اسلام گرويد و بعد در بصره سكونت گزيد و در جنگ با كفار، در سرزمين ايران به شهادت رسيد.منذر "بر وزن مرده" از جانب اميرمومنان على "ع" بخشدار يكى از نواحى كشور اسلامى شد، ولى به بيت المال خيانت كرد و با بذل و بخشش هاى بى حساب به خويشان و بستگان خود، به حيف و ميل بيت المال پرداخت. [ شرح نهج خوئى ج 20 ص 397. ]
اين خبر به على "ع" رسيد، امام "ع" اين پيام را براى او فرستاد و دستور جلب او را صادر كرد:
اما بعد: شايستگى پدرت، مرا نسبت به تو، خوشبين و غافل ساخت. گمان بردم تو هم به پيروى از
پدرت "پرهيزكار" هستى، ولى ناگاه به من گزارش دادند كه تو در پيروى از هوسهاى نفسانى، شتابان مى باشى و براى آخرت خود چيزى نمى گذارى و با آباد ساختن دنياى خود، آخرتت را ويران مى كنى و حتى به خاطر پيوند با خويشانت، دين خود را از دست مى دهى و اگر اين خبرهائى كه در مورد تو به من رسيده، درست باشد، شتر خويشانت و بند كفش خودت، از تو بهتر است و فردى مثل تو نه شايسته مرزدارى است و نه بر عهده گرفتن كارهاى اجرائى از او ساخته است و نه اينكه لياقت دارد تا قدرتش را بالا برند و يا او را در امانتى شريك سازند و يا در جمع آورى بيت المال، به او اطمينان كنند.
فاقبل الى حين يصل اليك كتابى هذا ان شاء الله:
وقتى كه به خواست خدا، اين نامه ام به تو رسيد بى درنگ به سوى ما بيا. [ نگاه كنيد به نامه 71 نهج البلاغه- شريف رضى مى فرمايد: منذربن جارود، همان كسى است كه اميرمومنان على "ع" در مورد او فرمود: او آدم خودخواهى است كه همواره به اين طرف و آن طرف خود مى نگرد و همچون متكبران گام برمى دارد و مواظب است كه گرد و غبارى بر كفشش ننشيند "ذيل نامه 71". ]