داستانهای نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانهای نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نصيحت على به دانشمند ربانى

عبدالله بن عباس فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموى رسول خدا و على "ع" بود كه در آن هنگام كه بنى هاشم در شعب ابوطالب محاصره بودند "يعنى سال 7 و 8 بعثت" در همان شعب "واقع در مكه" متولد شد و در سال حدود 71 هجرى در سن تقريبى 75 سالگى در مكه از دنيا رفت.

او مفسر قرآن و از شاگردان برجسته ى على "ع" و از دانشمندان بزرگ اسلام، به شمار مى آمد و علاقه ى شديد به خاندان نبوت داشت. وقتى از دنيا رفت، محمد بن حنفيه "فرزند على عليه السلام" مى گفت: اليوم مات ربانى هذه الامه: امروز دانشمند الهى اين امت از دنيا رفت

و در بستر رحلت اين گفتار بر زبانش جارى بود:

: خداوندا! زنده ام بر آن عقيده اى كه على "ع" بر آن زنده بود و مى ميرم بر آن عقيده اى كه او از دنيا رفت و پس از اداى اين سخن، جان سپرد. [ در اين باره، مطالبى در داستان 88 خاطرنشان شد. ]

به هر حال در نهج البلاغه در دو سه مورد، مطالبى آمده كه بعضى نسبت مى دهند كه مورد خطاب امام على "ع"
ابن عباس بوده است و بعضى اين نسبت را رد كرده اند.

در اينجا به نقل يكى از موارد اكتفا مى كنيم. لازم به تذكر است كه پس از جنگ جمل، امام على "ع"، عبدالله بن عباس را فرماندار بصره كرد. [ اسدالغابه ج 3 ص 194- رجال كشى ص 54 و قاموس الرجال ج 6. ]

علامه ى خوئى در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: پس از گسترش اسلام، مالياتها و غنائم اسلامى مانند سيل به حجاز سرازير شد بعضى از اصحاب به جمع كردن و اندوختن اموال، حريص شدند، امام على "ع" آنها را نصيحت كرده و آنها را بر حذر داشت كه ممكن است در پرتگاه سقوط به طرف دنيا قرار گيرند و دنيا آنها را فريب دهد. در اين راستا، يك نامه براى ابن عباس نوشت كه در آن چنين آمده است:

اما بعد: تو بر اجل مقدر، نمى توانى پيش دستى كنى و از آنچه روزى تو نيست، نصيب تو نخواهد شد.

و اعلم بان الدهر يومان، يوم لك و يوم عليك: بدان كه دنيا، دو روز است 1- يك روز به سود تو 2- يك روز به زيان تو و بدانكه دنيا خانه اى است در حال تغيير و تحول، آنچه كه از دنيا براى تو تقدير شده، به سراغ تو مى آيد، هر چند ناتوان باشى و آنچه به زيان تو است، آن نيز گريبان تو را خواهد گرفت، هر چند قوى
باشى و بتوانى آن را از خود دفع كنى. [ نگاه كنيد به نامه 72 نهج البلاغه- از روايات ابن عباس است كه گفت: رسول خدا "ص" به من فرمود، از پنج چيز بيزارى بجو 1- قاسطين "طرفداران معاويه". 2- ناكثين "بيعت شكنان و آتش افروزان جنگ جمل" 3- خوارج و نهروانيان 4- قدريه "جبرى ها" 5- مرجئه كه مى گفتند در ايمان ديگران نبايد دخالت كرد و خدا از ايمان هر كس بهتر اطلاع دارد "رجال كشى ص 54". ]

و در مورد ديگرى مى فرمايد: با روى گشاده با مردم روبرو شو و بر اساس قضاوت عادلانه به آنها بنگر و از خشم و غضب، سخت دورى كن كه خشم انگيزه اى از شيطان است. [ نگاه كنيد به نامه 72 نهج البلاغه- از روايات ابن عباس است كه گفت: رسول خدا "ص" به من فرمود، از پنج چيز بيزارى بجو 1- قاسطين "طرفداران معاويه". 2- ناكثين "بيعت شكنان و آتش افروزان جنگ جمل" 3- خوارج و نهروانيان 4- قدريه "جبرى ها" 5- مرجئه كه مى گفتند در ايمان ديگران نبايد دخالت كرد و خدا از ايمان هر كس بهتر اطلاع دارد "رجال كشى ص 54. ]

امام، با اين نصيحت- حتى به شخصيتهاى بزرگ مذهبى- اخطار نمود كه مبادا مردم را تحقير كنند و بر اموال عمومى دستبرد بزنند و غفلت از دنيا آنها را مغرور سازد و مبادا دامن خود را به دنيا بيالايند. و دنيا را هدف قرار دهند، بلكه دنيا را پلى براى آخرت و هدفهاى عالى معنوى نموده و از آن استفاده مشروع نمايند.

مناظره با خوارج

قبلا ماجراى خوارج را "در داستان 28" به طور خلاصه، خاطرنشان ساختيم. خوارج همان ياران ديروز على "ع" بودند كه بر اثر كوردلى و لجاجت و نادانى، در مساله حكميت و جنگ صفين و... در برابر على "ع" موضع گرفتند و سرانجام همه ى آنها- جز اندكى- در يك جنگ شديد "جنگ نهروان" به دست سپاه على "ع" كشته شدند.

قبل از جنگ، امام از راههاى گوناگون با آنها تماس گرفت تا اختلافات با مذاكره و مناظره حل گردد و كار به جنگ نكشد، ولى آنها گوش به نصايح على "ع" ندادند و آتش جنگ را شعله ور ساختند.

يكى از راهها اين بود كه امام، پسر عمويش ابن عباس را، كه به خوبى آنها را مى شناخت، چندين بار بين خود و آنها، واسطه قرار داد، ولى از آنجا كه آنها در حصار باورهاى كج و دروغين خود محبوس بودند، گاهى قبل از آنكه با ابن عباس سخن بگويند، به ذكر مسائل جزئى مى پرداختند مثلا در حالى كه ريختن خون بهترين بندگان خدا مانند عبدالله بن خباب و

همسر باردار او را جايز مى دانستند [ شرح نهج خوئى ج 4 ص 128. ] به ابن عباس كه براى مناظره نزد آنها مى آمد، مى گفتند: اين لباس زيبا "به قول امروزيها: طاغوتى" چيست كه پوشيده اى؟!....

امام به ابن عباس فرمود:

لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و يقولون، ولكن حاججهم بالسنه فانهم لن تجدوا عنها محيصا

: به وسيله ى آيات قرآن با خوارج مناظره مكن، زيرا قرآن كتابى است كه مى توان آياتش را با احتمالات و توجيهات گوناگون معنى كرد، تو چيزى مى گوئى و آنها چيزى ديگر "و سخن به جائى نمى رسد" ولى با سنت پيامبر "ص" با آنها بحث كن كه در برابر آن پاسخى نخواهند يافت. [ نگاه كنيد به نهج البلاغه نامه 77. ]

توضيح اينكه: مثلا ابن عباس، شاگرد هوشيار و آگاه على "ع" مى خواست، از آيات قرآن، صحت اصل حكميت را "صرف نظر از كيفيت آن" براى آنان ثابت كند، ولى آنها بر اثر جمود و كوته فكرى و ناآگاهى به

معانى و مفاهيم قرآن، با توجيهات و احتمالات، سخن ابن عباس را رد مى كردند و مى پنداشتند كه بايد براى هر موضوعى، آيه ى بخصوصى باشد و چون قرآن درباره ى حكميت سياسى دو گروه، چيزى نگفته است، پس حكميت دو گروه مسلمانان باطل است .

دانشمند معتزلى، ابن ابى الحديد مى گويد: سخن فوق "كه امام، به ابن عباس فرمود" در جاى خود بى نظير است و مفهوم بسيار عالى دارد... سپس مى گويد: اگر سوال شود كه پس ابن عباس با كدام سنت بايد با خوارج گفتگو كند، در پاسخ گوئيم: منظور امام، سخنان آشكار "و توجيه ناپذير" پيامبر "ص" است مانند اينكه پيامبر "ص" فرمود:

على مع الحق و الحق مع على، يدور معه حيثما دار:

على با حق است و حق با على "ع" است و هر جا كه باشد، على "ع" نيز همراه و بهم پيوسته با حق است.

و يا مانند حديث غدير كه پيامبر "ص" فرمود:

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله: خداوندا، دوست بدار آنكه على "ع" را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه على "ع" را دشمن بدارد و يارى كن آنكه على "ع" را يارى كند و واگذار آن كس را كه على "ع" را واگذارد.

و امثال اين گونه روايات را كه اصحاب از
پيامبر "ص" شنيده بودند و مورد قبول همه بود و اگر خوارج حتى در مقابل اين گفتار آشكار و قاطع نيز سرباز مى زدند. براى على "ع" ثابت مى شد كه خوارج هدف ديگرى دارند، نه اينكه حسن نيت داشته ولى نمى فهمند. هر چقدر على "ع" در اين مورد كوشش كرد و اتمام حجت نمود، آنها بر لجاجت خود افزودند، سرانجام على "ع" ناگزير شد با آنها پيكار كند و آن چنان با آنها بجنگد كه، همه ى آنها- جز اندكى- را به هلاكت رسانده و سر به نيست نمايد. [ شرح نهج ابن ابى الحديد ج 18 ص 72- در نامه 78 نهج البلاغه نيز مطالبى در مورد خوارج آمده است. ]

پايان بخش نامه ها

/ 71