بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید از آن جا كه ماركس براى نظرهاى اقتصادى خود، مبانى فلسفى را طرح مى نمود، با نظرهاى خود، ندانسته تحليل هاى خويش را نقض مى كرد. از او انتقاد مى شد كه چگونه عوامل حاكم بر نظام اقتصادى خود را خطاناپذير مى انگارد؟ اگر افكار و انديشه ها موقتى و تابع روابط اقتصادى جامعه و تاريخ است، چگونه انديشه هاى او غير موقتى و پايدار مى باشد؟ اگر كردار انسان معلول شرايط حاكم بر اجتماع است، ديگر چه جايى براى صحبت از اراده فردى و تبليغ افكار ماركسيستى است؟ اگر سرمايه دارى به حكم جبر تاريخ فرو خواهد پاشيد و زمان و روند معين دارد، چه حاجت به نوشتن كتاب عليه آن و سازماندهى طبقه كارگر و تسريع در سرنگونى آن مى باشد؟