دو محور اصلى شكل گيرى منش انسان، «تربيت عقلانى» و «تربيت اخلاقى» اوست. محور اول را در فصول گذشته به تفصيل بررسى كرديم و تفاوت ديدگاه مكتب اسلام را با مكتب هاى بشرى، در نحوه تربيت عقل انسان در زمينه هاى فلسفى، حقوقى، سياسى و اقتصادى نشان داديم و اينك به محور دوم، يعنى تربيت اخلاقى و نظرهاى مختلف درباره آن مى پردازيم.ابتدا بايد سه كلمه اخلاق، علم اخلاق و فلسفه اخلاق را از يكديگر تفكيك كنيم:منظور از «اخلاق»، پديدار شدن صفاتى در نفس انسان است كه به دنبال آن اعمالى خاص و متناسب با آن صفات، بدون فكر كردن، از انسان صادر مى شود؛ مثلاً، كسى كه خُلق سخاوت در او به صورت يك ملكه در آمده، هنگام بذل و بخشش دچار ترديد نمى شود و بخشيدن را بر بخل ورزيدن ترجيح مى دهد.«علم اخلاق»، صفات خوب و بد، يعنى فضايل و رذايل را بررسى مى كند و در مورد چگونگى اكتساب صفات نيك و ترك صفات زشت بحث مى كند.«فلسفه اخلاق» عهده دار بررسى ملاك خوب شمردن و بد شمردن اعمال آدمى است و منشأ پيدايش اخلاق و تقسيم رفتارهاى انسان به پسنديده و ناپسند است و معيار حسن و قبح آنها را بحث مى كند.اظهار نظر درباره فلسفه اخلاق در هر مكتب، منوط به رجوع به پايه هاى جهان بينى و انسان شناسى آن مكتب است و اختلاف در اين بحث، ناشى از اختلاف در ديدگاه ها درباره جهان و انسان است. استاد «حسن زاده آملى» به تبعيت از على (ع)، نافع ترين دانش را معرفت انسان به نفس خويش دانسته و رابطه آن را با خير و شر اخلاقى، بسيار نزديك تلقى نموده و مى گويد:معرفت نفس ناطقه انسانى، محور جميع مسائل علوم عقلى و نقلى و اساس همه خيرات و سعادات است... انسان كارى مهم تر از خودسازى ندارد و آن مبتنى برخودشناسى است.