اين مكتب، ريشه اخلاق را عواطف و احساسات انسان مى داند. هر كارى كه عواطف خانوادگى و اجتماعى ما را تأمين مى نمايد، داراى خير اخلاقى است، و آنچه عواطف را جريحه دار كند، ناپسند است. «اگوست كنت» بر عاطفه و احساس نوع دوستى، به عنوان مبناى اخلاقْ دست مى گذاشت و چون آن را مقهور حس خودخواهى مى ديد، رشد و پرورش اين عاطفه را در كانون خانواده و با محبت مادرى، عملى مى دانست و شعار او، زيستن براى ديگران بود. «شوپنهاور» ملاك اخلاق را رحم و شفقت اعلام نمود. او كه فيلسوفى بدبين بود، ميل به زيستن را عامل شر مى دانست، چرا كه باعث مى شود موجودات به نفع حيات خود و عليه زندگى ديگران كار كنند، و بدين تربيت درد و رنج را در جهان افزون تر كنند. او اندرزهاى «بودا» را براى سركوب ميل درونى انسان به زيستن، ترويج مى كرد. استدلال او اين بود كه زيستن، خواستن است؛ خواستن، رنج بردن است؛ پس زيستن، رنج بردن است. كسى كه رحم و شفقت داشته باشد، ديگران را آزار نمى دهد.