«گويو» كه از بنيانگذاران اين مكتب است، مخالف طرح قوانينى به عنوان دستورهاى اخلاقى است، و به نظر او مفهوم حيات، يعنى احساس نياز به رشد و تكامل و ارتقا، كه اخلاق ساز است. حيات و وجود حقيقى، نوعى كرامت و بزرگ منشى است و بدون اين حيات، هستى معنا ندارد و مرگ فرا مى رسد. بنابراين، اخلاقيات، غنچه و گلِ حيات انسانى و محصول طبيعى آن است. اگر كانت مى گفت: «من مكلف هستم، پس مى توانم»، گويو مى گويد: «من مى توانم، پس مكلف هستم»، يعنى تكليف ناشى از قدرت است. حيات به انسان توانايى مى دهد و توانايى، او را به عمل به تكليف سوق مى دهد. «نيچه» نيز حيات شكوفا و قدرت بخش را اصل قرار داد و اخلاق كليسايى را مخصوص بردگان وضعيفان نام نهاد و ارزش عالى حيات را در زندگى قدرت آميز و ظفرمند معرفى نمود. او گفت: اقويا به دليل قدرت و نيرويى كه دارند بر حقند ولايق تسلط برديگرانند؛ ميل به زيستن و مبارزه كردن و قدرت خلاقيت و آفرينندگى را بسيار ستود؛ غرور، استقامت، خشونت و شجاعت را فضيلت شمرد و رضا، تسليم، عدل، رحم و محبت را رذيلت ناميد.