بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نتيجه اين تلاش هاى مذبوحانه دور از خداباورى، كار را به آن جا رسانده كه گاه زشت ترين تعبيرات را براى اين موجود شريف به كار برده اند، انسان را ديوانه و روانى لقب داده اند و از عقلْ تهى، تا چه رسد به اين كه رشد و تربيت عقلى به او بدهند. عجيب اين كه اين تعبيرات را ناشى از تحقيقات علمى دانسته و آنها را از زبان نام آورترين روانكاوان و انسان شناسان مى شنويم. عبارات «فرويد» خواندنى است:انسان هميشه مانند يك بيمار روانى است، زيرا نمى تواند به طور دلخواه بر خود حكومت كند و در برابر واكنش هاى جنسى نيز ناتوان است. خواهش هاى نفس او بسيار زياد است و انجام هر كدام با هزاران ناكامى روبه رو مى شود.چگونه مى توان با اين همه بدبينى و كج انديشى، تربيت صحيح كرد؟ نه فقط در موضوع روان، كه در موضوع عقل هم جهالت حاكم است. «كانت» از طرفى شكيّات همه جانبه «هيوم» را در مورد جهان هستى مطالعه كرده و از طرف ديگر يقينيّات «نيوتن» را درباره كرات آسمانى و جاذبه بين آنها خوانده است و بر سر دو راهى شك كامل ويقين كامل نسبت به موجوداتْ قرار گرفته و از تفاوت تربيت عقلى اين دو دانشمند به حيرت افتاده است كه كدام يك داراى عقل رشديافته و كدام يك خام است. كانت مى گويد:رابطه عليت و نتايج آن كه به بزرگى كواكب و جاذبه ميان آنها منجر مى شود، در نظر هيوم فقط و فقط عادتى است كه نيروى تخيل ما به آن خو گرفته و پايه اى در ماوراى احساس ما ندارد... بايد ميان هيوم و نيوتن يكى انتخاب شود.نتيجه بى اعتنايى به هدايت الهى و معرفت هاى نازل شده پيرامون حقيقت جهان و ماهيت انسان و چگونگى پرورش عقلى و جهان شناختى او موجب اين سرگردانى هاست و حاصل آن جز احساس شكست، جهل، عقب ماندگى، نفى گذشته، تجديد نظر پياپى، شك و انكار همه واقعيات چه مى تواند باشد؟! آيا درباره جهان موجود و انسان مشهود، اين همه پراكنده گويى جايز است؟ آيا وجود انسان و تربيت پذيرى او قابل شك است؟ آيا پرورش استعدادهاى بالقوه و معيّن او، از راه هاى گوناگون و بلكه متناقض، امكان پذير است؟ آيا اين راه به اهداف بين المللى ماده 26 ختم مى شود؟!