انسانى را كه قرآن معرفى مى كند، نه مطلقاً شرور است و نه مطلقاً خيّر و نيكوكار، بلكه آمادگى هر دو حال را دارد. بعضى آياتْ استعداد شرگرايى او را مى رساند، به طورى كه او را موجودى ستمگر و نادان، ناسپاس، طغيانگر، عجول و شتابزده، تنگ چشم و ممسك، مجادله گر و حريص و... لقب مى دهد. (10) برخى ديگر استعداد خيرگرايى انسان را بيان مى كند و او را خليفه خدا بر زمين، مسجود فرشتگان، امانتدار خدا، داراى كرامت ذاتى و كسى كه همه موجودات و مخلوقات براى او آفريده شده، معرفى مى نمايد.در نتيجه، انسان قرآنى موجودى است كه بر خلاف حيوانات، بين آنچه در اول هست و آنچه مى تواند بشود خلأ و فاصله وجود دارد و اين فاصله را بايد با «تربيت» خويش پر كند، با تربيت غلط به اسفل السافلين مى رسد و از حيوان پست تر مى شود و كارهايى مى كند كه هيچ حيوان درنده اى نمى كند، و با تربيت صحيح به اعلى عليين مى رسد و از فرشته برتر مى گردد و به مقامى مى رسد كه هيچ ملك مقربى راه نمى يابد.اسلام، نه انسان را شرور بالذّات و نه محكوم جامعه و طبيعت مى داند؛ تربيت را نه مخصوص طبقه اى خاص، نه پيچيده و مبهم، نه منحصراً عقلانى و نه سازگار شدن با جامعه و محيط تعريف مى كند، بلكه آن را امرى عمومى و ضرورى و به اختيار انسان دانسته و تشخّص و انسانيت انسان و تمايز او را با حيوان، در به فعليت رساندن كمالات روحى و معنوى بالقوه اى كه در او نهاده شده، اعلام مى كند؛ اين استعداد و تهيّؤ خداداد را مى ستايد و مقام خليفة اللهى و امانتدارى خدا را لايق او مى داند:ما آن امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، از تحمل آن خوددارى نمودند و ترسيدند؛ انسان آن را تحمل كرد، چه او ستم پيشه و جاهل است.مفسران گفته اند: امانت مذكور، ولايت الهى و كمال عبوديت است و لازمه آن اين است كه علم و ايمان از يك طرف و عمل صالح كه عبارت از عدالت است، از طرف ديگر، در او جمع باشد. انسانى كه ممكن است صفت عالم و عادل بودن به خود بگيرد، قهراً امكان جاهل و ظالم شدن هم دارد؛ علم و عدالت انسان، موهبتى است كه خدا به او داده و خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است. (13) پس اين دو صفت، مذمّت انسان نيست، بلكه جلالت شأن بالقوه انسان را نشان مى دهد كه همه موجودات براى او خلق شده اند و در خدمت او قرار گرفته اند. در آيه اى ديگر مى فرمايد: