بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید «آكوئيناس»، دولت تابع كليسا را محترم و غير آن را قابل مؤاخذه وساقط دانست.«ماكياولى»، كليسا را عامل ضعف دولت لقب داد و زورمندى و يكه تازى و عوام فريبى را لازمه كار دولت ذكر كرد. «هابز»، نوع انسان را خونخوار و گرگ صفت دانست و دولت بى منازع و حريف را لازم براى مهار او معرفى كرد.«لاك»، انسان را آزاده و سازش پذير و صلح طلب شناخت و دولت را مشروط به تأييد ملّت نمود.«روسو»، انسانِ فردى را داراى سرشتى غير از انسانِ در جامعه تصور كرد و از انسان اجتماعى سلب اختيار نمود.«ماركس»، انسان را محكوم به جبر تاريخ انگاشت و جوامع بشرى و حكومت هاى حاكم بر آنها را داراى روند از پيش تعيين شده و غيرقابل تغيير دانست.از اين پراكندگى و تشتت انديشه درباره انسان و اجتماع و رهبرى جامعه، چه انتظارى است؟! انسانى كه معلوم نيست اصالت با فرد اوست يا با اجتماع او؛ جنگ طلب است يا صلح طلب، متكى به خود است يا متكى به محيط، دولت پذير است يا دولت گريز، عقل گراست يا تجربه گرا، آزاديخواه است يا بردگى پسند، آخرت خواه است يا دنياطلب، جبرى است يا اختيارى!تا ماهيت انسان درست شناخته نشود، حقوق سياسى و اجتماعى او، قوانين قابل اجرا براى او، زمامدار لايق براى سامان دهى نظام اجتماعى او و مقصد و منتهاى زندگى او معلوم نمى شود.