سخنان مقام معظم رهبرى
سخنانحضرت آية الله العظمى خامنه اى (مدظله العالى) در جمع اعضاى ستاد بزرگداشت دومين شهيد محراب آية اللَّه سيد اسد الله مدنى رحمه اللهبسم الله الرحمن الرحيم اولاً خيلى متشكريم از همه دوستان عزيز، آقايان و علماى محترم، مسئولين محترم كه همت گماشتيد براى اين كار مفيد و لازم و ان شاءاللّه كه در همه مراحل اين كار، روح با اخلاص مرحوم آيت الله شهيد مدنى همراه و كمك كار شما باشد و تشكر مى كنيم كه لطف كرديد و تشريف آورديد.مرحوم شهيد مدنى يك نمونه برجسته اى از يك روحانى فعال و حايز جهات گوناگون هستند.چون روحانيت را بر خلاف مشاغل و هيئت هاى ديگرى كه در جامعه وجود دارد نمى شود در يك بعد خلاصه كرد مثلاً بگوئيم كه يك روحانى يعنى كسى كه فقط علوم مربوط به امر دين را وارد است، يا روحانى يعنى كسى كه فقط مشغول تبليغ دين است، يا روحانى يعنى آن كسى كه فقط در ارتباط با مردم است و يا روحانى يعنى كسى كه به امور دينى و مسائل روحى و خودسازى خيلى توجه مى كند.اينها هر كدام به تنهايى معناى روحانى مطلوب نيست.روحانيت داراى همه اين جوانب است و يك روحانى خوب و روحانى واقعى آن كسى است كه انسان بتواند در همه اين جوانب يا عمده اين جوانب انسان بتواند در او يك حركت و فعاليتى مشاهده كند.ايشان حقيقتاً يك مصداق بارزى از يك روحانى كامل بود.اولاً ايشان ملاّ بود، عالم بود، فقيه بود، در قم و نجف تحصيلات عاليه فقه و اصول و هم چنين معقول كرده بودند.مرد عالمى بود كه آگاهانه و از روى معرفت عمل مى كرد.خاصيت علم در انسان همين است كه حركات او و سكنات او عالمانه است و اين خصوصيات در ايشان بود.در روايات داريم كه عالم ناطق مستعمل علمه اهل بيان و تبيين بود.ايشان مى توانست در قشرهاى مختلف در ميان جوانها كاملاً با مخاطب جوان ارتباط برقرار كند.من در تبريز رفتم در اوايل يا اواسط امامت جمعه ايشان در تبريز، ديدم آنچنان ايشان با جوانها، جوانهاى كم سال، 20 ساله، 21 ساله آنچنان گرم و صميمى است واقعاً مثل اين كه با پدرشان حرف مى زنند، با برادر بزرگشان حرف مى زنند.آن هيمنه علمى در رابطه ايشان با جوان اصلاً محسوس نبود.يعنى واقعاً رابطه برقرار مى كرد.با جوان اين چنين بود.با عامه مردم و قشرهاى خيلى عمومى مردم نيز چنين بود.در ايامى كه سوسنگرد در يكى از دفعاتى كه آزاد شده بود، بعد البته مجدداً اشغال شد، بنده اهواز بودم، مى خواستم به سوسنگرد بروم، لباس نظامى تنم بود و در اين بين ديديم كه آقاى مدنى از تهران به دنبال ما به اهواز آمده بودند.گفتند: كجا مى رويد، گفتيم: مى رويم سوسنگرد.گفتند: من هم مى آيم، ايشان را هم با خودمان برداشتيم و رفتيم، آنجا ظهر نماز خوانديم و من قدرى با مردم صحبت كردم.خب طبعاً من فارسى حرف مى زدم و نمى توانستم نطق عربى از حفظ كنم.بخصوص آنهم با لهجه بومى و مردمى.ايشان گفتند: كه من با مردم حرف مى زنم و منتظر نشد، چون بعد از اين كه من صحبت كردم جمعيت مسجد تقريباً متفرق شد.ايشان رفت توى مردم يك وقت ديديم جماعت عظيمى از زن و مرد را دور خودش جمع كرده و با لهجه حرف مى زنند.يك سخنرانى حسابى گرم، آنجا كرد، كه مردم را به هيجان آورد.يك خاطره اى كه من مكرر نقل مى كنم در همان جماعت آنجا بود كه مردم يك زنى را نشان دادند و گفتند: اين، هفت تا، پنج تا از مهاجمين عراقى را با چوب كشته است.يعنى حرف آقاى مدنى و آن شور و هيجانى كه ايجاد كرده بود، همه را به شور و هيجان آورد و اين چنين مى توانست با آن قشر مردم ارتباط برقرار كند.