سخنى با امام غدير
يا على تو محو مطلق بوده اى
يا على از نفس دون ما را بزن
خلق را ياراى سرالله نيست
آه اى رعد خدا بر جان طور
اى هواى تشنگى باران ببار
با تو هستم اى ابدبان ازل
اى عقاب كوه الله الصمد
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
با حق بود و تو با حق بوده اى
ذوالفقارى از درون ما را بزن
هيچ كس از قعر تو آگاه نيست
نام تو يعنى حريم روح و نور
اى بشارت، بر گناهكاران ببار
شير مرد بيشه هاى لم يزل
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
اى بازو توانمند قرآن و اى شمشير شكست ناپذير پيامبر "ص"، اى خون و گوشت جان احمد "ص"، اى لسان صدق الله و اى كبريا، تو، سر بسم الله الرحمن الرحيمى كه همه حسنها و جمالها و كمالها مستجمع در الله است و تو نقطه باء بسم اللهى كه خود فرمودى: تمام اسرار الهى در كتابهاى آسمانى است و همه آنچه در كتابهاى آسمانى است در قرآن و در سوره حمد نهفته است و آنچه در سوره حمد است مندرج در بسم الله است و آنچه مندرج در بسم الله است مجتمع در باء بسم الله و سپس مجتمع در نقطه آن است و آن نقطه منم.
رسول اكرم "ص" درباره حضرت على "ع" فرمود: در شب معراج كه به آسمان رفتم. چنان به خدا نزديك شدم كه فاصله من و خدايم به اندازه دو كمان يا دو زراع يا كمتر بود. معبودم فرمود: اى محمد "ص" در ميان مخلوقات كدام را از همه بيشتر دوست دارى. عرض كردم: على "ع" را، خطاب رسيد: پس تماشا كن. چون نگريستم، ديدم، على بى ابى طالب آنجاست.
اى شخصيت بى كران و جامع اضداد! كه را رسد تا تو را وصف كند؟! اى كه عارف امانت مى آويزد و عاشق در عشق تو سينه چاك مى كند و در شيدايى تو نغمه جانسوز مى سرايد، دوستان از شوق مهر و صفاى تو سرمست مى شوند و پهلوانان در ميدان سبقت و افتخار و مدال، با نام تو جرات و جسارت و قدرت مى گيرند و با يا على شهره آفاق مى شوند، يتيمان خود را در آغوش تو مى افكنند و گرمى محبت پدرانه تو را بر رخسار خويش احساس مى كنند و دردمندان، خود را در سايه لطف تو تسلى مى دهند و محرومان همه جا با هم ناله اند.
ولتر، فيلسوف فرانسوى مى گويد:
شخصيت على "ع" چون درياى پهناور تمام جهان هستى را در برگرفته و اين دريا فقط با يك قطره اشك كودك يتيمى توفانى و متلاطم مى شود.
اى سر ناله ها و زلال اشكها، خمار نگاهها و معناى عدالتها! هيچ قلبى ظرافت راز و هيچ گوشى محرم اسرار تو نبود! چرا راز غمها را در اعماق چاه پنهان مى كردى؟! اگر بشريت از اين غصه جان دهد، بر او ملالى نيست.
فرمانده از تو شيوه رزم و رزمنده در ركاب تو رمز حماسه و ستيز و استاندار و فرماندار از تو راه و رسم كشور دارى و سياست آموخت. على اى معلم اعظم و مربى اعلى، اى آنكه تمام فضائل و مكارم در وجود تو جلوه گر شده و همه بدان معترف بودند. آرى معاويه در اين باره گفت: هيچ قصرى نبود كه بخواهم و مالك آن نباشم، هيچ زن زيبا رويى نبود كه ميل او كنم و در كنارش نباشم. هيچ غذاى لذيذ و دلپذيرى نبود كه اشتها داشته باشم و برايم فراهم نباشد، اما ندانستم محبت و عشق چيست. اى كاش تمام آنچه كه داشتم مى دادم تا يك دقيقه زندگى على "ع" را به من بدهند و در آن دقيقه مى فهميدم كه محبت و عشق چيست! عشق به خدا و عشق به مردم و عشق به كار و عشق به كار كه خستگى و ملامت در آن نباشد.
عايشه مى گويد كه پيامبر فرمود: الحق مع على "ع" يزول معه حيث مازال
رسول اكرم به حضرت على "ع" فرمود: براستى حق همراه تو و بر قلب و زبان تو جارى است. حق بين دستها و مقابل چشمان توست. ايمان با گوشت و خون تو آميخته است، همچنان كه با گوشت و خون من آميخته شده است.
نور در حق جمال تو چنان درخشيد كه ديده ها را توان تماشاى آن نيست. آن زمان كه در بستر شهادت خفته بودى و ظرف شير برايت آوردند، قدرى از آن نوشيدى و بقيه را به قاتلت دادى، همان قاتل پست كه شمشير خود را با هزار درهم به زهر آلوده بود. اين گونه بودى كه هيچ مادرى چون تو را نمى زايد. اى شير خدا در ميدان پيكار، آن قدر پيش تاختى كه ارزش يك ضربه ذوالفقارت از عبادت جن و انس برتر شد. هيچ جوانمردى به پاى تو نرسيد و هيچ اسلحه اى بهاى شمشير تو را پيدا نكرد. اى سربازان كارزار! اگر در جنگ بدر، مجسمه هاى كفر و الحاد چون وليد و عتبه و شيبه و ديگر شجاعان عرب را با بازوان نيرومند خود به خاك نمى افكندى، هرگز مسلمانان ياراى مقاومت نداشتند؛ نه تنها آن سه نفر كه بيش از نصف لشكر دشمن به دست تو هلاك شدند در نبرد خندق كه به فرموده رسول خدا "ص" رويارويى تمامى كفر در برابر تمامى ايمان بود، عمروبن عبدود مظهر شرك و غرور را به خاك افكندى، همو كه هيچ پهلوانى را ياراى مقابله با او نبود، اما اى فاتح، چه شد كه وقتى او را بر زمين انداختى و روى سينه اش نشستى، ناگهان برخاستى؟ چه شد؟ براى اثبات اخلاصت بود و آموزش اين درس كه: شمشير بايد براى خدا آخته شود و براى حق بر سر دشمن فرود آيد. الله اكبر!
الله اكبر از شجاعت و قدرت تو كه درب قلعه خيبر را، كه پنجاه نفر توانايى كندن آن را نداشتند، به تنهايى از جا كندى؛ همان درى كه وقتى به سويى انداختى، هفتاد نفر شدند تا آن را حركت دادند...
تو در تمام جنگها بشارتگر پيروزى و بركت بودى. احد تو تنها وفادار رسول خدا بودى و از فرمانش سر نتافتى، در حالى كه ديگران مفتون غنائم شدند و سخن پيامبر "ص" را فراموش كردند و ثمره تلخ آن را چشيدند، در جنگ طائف، ذات السلال، حنين، فتح مكه و... نقش بر همگان آشكار بود.
در فتح مكه پاى بر دوش پيامبر "ص" گذاردى، نگران از آن كه دوش رسول خدا "ص" را نيازارى رسول حق، شادمان و آرام، نه تنها سنگينى پايت را احساس نكرد، بلكه آرامش و خنكى دستى را احساس كرد كه خدا در عرش بر دوش او نهاده بود:
والنبى قال لنا
وضع الله على كتفى يدا
و على واضع اقدامه
فى محل وضع الله يده.
ليلة المعراج لما صعده
فاحس القلب ان يقدر ان قد برده
فى محل وضع الله يده.
فى محل وضع الله يده.
در هر جا جستجو كنيم، مى يابيم كه تو برتر و جامعتر و ژرف ترى، پس بناچار درياى كمالات تو را در چند قطره واژه بيان مى كنيم و بر عجز و ضعف خويش اقرار مى نمايم كه تو:
زادگاهت، بيت الله
زندگانى ات عبدالله
وجودت محو ذات الله
پيكارت، فى سبيل الله
سرانجامت، فناى فى الله
اى تجسم صفات خدا
فداك عذرا
بابى انت و امى
با كاروان غدير
سال دهم هجرت بود و درخشش اسلام، حجاز و ديگر سرزمينهاى دور و نزديك را روشن كرده بود. ظلمت كفر و شرك و بت پرستى برچيده شده، كعبه از بت و بت پرستى پاك گشته و تجلى گاه پرستش و عبوديت حق شده بود. حقوق پايمال شده مظلومان، احيا شده و شخصيتهاى طاغوتى و ارزشهاى كاذب، زبون و ارزشهاى فراموش شده، دوباره زنده شده بود. بردگان ديروز، سروران و سردمداران و بزرگان گذشته از قله كبر و غرور، سقوط كرده، كام حقيقت طلبان سيراب و حسرت نيك گرايان برآورده شده بود. حكومت اسلام در چهارچوب خاص خود شكل گرفته، خطوط كلى نظام سياسى، اقتصادى، فرهنگى آن در مدار توحيدى ترسيم شده بود. جامعه مرده و بى حركت حجاز، زنده گشته و زندگى جديدى را آغاز كرده بود.
عجب تحول شگفتى! اينك همين سرزمين بى بها، كه امپراتور روم و ايران به خاطر اينكه جز ريگ داغ و آفتاب سوزان چيز ديگرى نداشت، آن را قابل استعمار و استثمار نمى دانستند، مگر جذب دلها و وحدت فكرها شده و شوكت و جبروت قيصر و كسرى بى رنگ گشته و رنگ خدايى جلو كرده است. محمد "ص" محبوب قلبها و كعبه، خانه عشق و پرستش و مكه، ام القراى اسلام و حجاز در جهان سياسى، اجتماعى و نظامى آن روز مطرح شده است.
با نزول آيه
و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق؛ و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.
پيامبر اسلام ماموريت يافت تا در ميان مردم، حج اعلام كند و مسلمانان از گوشه و كنار از ميان دره هاى عميق، بعضى با پاى پياده و بعضى سوار بر شتران لاغر در اين سرزمين مقدس فرود آيند و نظاره گر فراوان حج شده، تجلى عبوديت و بندگى خدا را به چشم خود ببينند.
پيامبر گرامى اسلام "ص" آهنگ زيارت بيت الله الحرام كرد. او پس از ده سال دورى از وطن، اكنون مى خواهد به زادگاه خود برگردد. اين خبر در شهر و اطراف آن پيچيد. زمزمه شوق از در و ديوار به گوش مى رسيد. مردم از شادى همراهى با پيامبر "ص" سر از پايى نمى شناختند و با نشاط و اميد به تهيه مقدمات سفر مشغول بودند.
وه كه چه شيرين است با محمد "ص" طواف كردن و وقوف در عرفات و مشعر داشتن و در معيت او به مسلخ عشق ابراهيم و اسماعيل رفتن! امسال در حج غوغايى برپا مى شود، غوغايى كه نقش آفرين آن پيامبر و على است.
مورخان، جمعيت همراه را تا صدو بيست هزار و افزون از آن ثبت كرده اند مردم اميدوارند در اين كنگره عظنم عبادى سياسى آنچه را كه رسول خدا "ص" انجام مى دهد، فرا گيرند و اين سنت محمدى را به نسلهاى آينده منتقل كنند. روز چهارم ذى القعده بود كه آنها از مدينه بيرون آمدند. بيابان از زن و مرد و پير و جوان موج ميزد گرد و غبار راه بر چهره ها نشسته بود. مردم در بيابان و دلها گرد كعبه مى چرخيدند، گويا شتران نيز در سرور سواران خود شريك بودند.
در بيابان از سبزه و گياه و خرمى خبرى نبود، همته سنگ بود و خار گهگاهى درختى بى طراوت در صحرا.
پيامبر "ص" دستور داد، مردم لباسهاى دوخته را بيرون آورند و خود را براى ورود به بارگاه خدا در مكه نظيف كنند و غسل احرام به جا آورند و همزمان با نظافت ظاهر، دل و جان را از غير خدا پاك گردانند و به جاى لباسهاى رگارنگ، لباس احرام كه داراى رنگ خدايى و بى رنگ از همه رنگها و نيرنگها و تزويرهاست به خود گيرند كه همانا آن، لباس تقواست: و لباس التقوى ذلك خير پيامبر "ص" هنگام ظهر، نماز را در مسجد شجره به جاى آورد و در لباس احرام، تلبيه گفت: لبيك اللهم لبيك لبيك با شريك لك لبيك ان الحمد والنعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك
رسول خدا "ص" اين جملات را تكرار مى كرد و مردم نيز به پيروى از آن حضرت و در پاسخ به دعوت معبود خويش، لبيك مى گفتند.
پيامبر "ص" 66 شتر همراه آورده بود كه با 34 شتر على "ع" صد راس شد و به روايتى خود حضرت براى قربانى به تنهايى صد شتر آورده بود.
او با چهره اى كه چون خورشيد مى درخشند و شهر را نور باران مى كرد، وارد مكه شد. با ورود به مكه خاطرات گذشته برايش تداعى شد: خدايا اين چه شهرى است؟ اينجا مكه است، همان شهرى كه در آن روزى پيامبر "ص" تنهاى تنها از حرا پايين آمد و جز خدا و همسر وفادارش خديجه كبرى "س" و اراده و ايمان و پيمانش كى ديگرى همراه او نبود. آرى در همين شهر بود كه رنجها و تلخيهاى فراوان ديد و خون دلها خورد، مثل اينكه هنوز فرياد يارانش كه در زير شكنجه مى گفتند: الله الله، احد احد، محمد رسول الله و... بر در و ديوار باقى مانده است؛ خاطرات گذاشتن تخته سنگ بر سينه بلال حبشى و شكنجه هاى دردناك خاندان ياسر و سميه كه اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر "ص" كرد و به نام اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر "ص" كرد و به نام اولين شهيد در راه قرآن در تاريخ درخشيد، به يادش مى آمد، روزهايى كه در كوچه او را سنگ مى زدند و به او اهانت مى كردند و او با سر و صورت غبارآلود به خانه مى آمد و دخت كوچكش فاطمه "س" كه چون مادرش مهربان بود آب مى اورد و سر و صورت او را مى شست و لباسهايش را پاك مى كرد و او را مى نشاند و نوازش مى كرد. رسول خدا به ياد مى آورد كه با خديجه به نماز ايستاده و اولين كسى كه به آنان پيوست كودكى به نام على بود. آرى او خود را به دامان پر مهر پيامبر "ص" افكند و از سرچشمه ايمان او سيراب گشت و تعلم و بربيت رسول خدا "ص" را با جان و دل پذيرا شد.
اجتماع سه نفرى آنان يعنى حضرت محمد، على و خديجه صلوات الله عليهم اكنون 120 هزار نفر است كه با قدرت و شوكت و استقلال و آزادى تمام به حج آمده اند. پيامبر "ص" چون به در مسجدالحرام رسيد، با فروتنى و ادب ايستاد و قبل از هر چيز، سپاس رب كعبه را به جاى آورد و بر ابراهيم درود فرستاد. چون وارد مسجد شد، حجرالاسود را، كه تجلى يدالله است، استلام نمود، با خداى خود بيعت مجدد كرد و پس از آن هفت دور بر گرد خانه خدا طواف كرد. او چون شمعى در ميان انبره پروانه ها احاطه شده بود و همگى دور يار مى گشتند. گويند كه چون حاجيان در زمين بر گرد كعبه گردش كنند، فرشتگان نيز در عرش بر گرد بيت المعمور طواف كنند و حالا جمع عرشيان و خاكيان هم اواز، سرود پرستش و تقديس مى خوانند.
پيامبر "ص" پس از طواف، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد. بعد از نماز از آب زمزم نوشيد و دعاى مخصوص آن را خواند. دوباره به سوى حجرالسود آمد و آن را لمس كرد، آن گاه روزانه صفا شد. همراه با شادى و شوق طواف و شوق سعى صفا و مروه، قلب مبارك او نگران آينده بود كه چه خواهد شد وبعد از او چه كسى پاسدارى خانه خدا را عهده دار مى شود و شعاير و مقدسات و مناسك را چه كسى حفظ مى كند، زمام امور به دست كه خواهد افتاد؟ آيا حاصل زحمتها و رنجهاى او به باد خواهد رفت؟
اين افكار، ذهن پيامبر "ص" را در حالى كه از صفا به مروه و از مروه به صفا مى رفت و آيه مباركه ان الصفا والمروه من شعائر الله را زير لب زمزمه مى كرد، به خود مشغول كرده بود. كوه صفا و مروه از شعاير الهى و از نشانه هاى خداست؛ همان جا كه تجلى گاه ايثار و تسليم ابراهيم و هاجر است، همانجايى كه حضرت ابراهيم به امر پروردگارش، هاجر و كودك تشنه اش را در بيابان خشك و سوزان گذشت و خود را تسليم خدا كرد. و پس از آن، ستگلاخ شكافته شد و آب زمزم جوشيدن گرفت و سرانجام، اسماعيل از تشنگى رهايى يافت.
در اين هنگام، حضرت على "ع" كه براى انجام ماموريتى الهى به يمن رفته بود، به دستور پيامبر "ص" از يمن برگشت و در مكه به آن حضرت پيوست. رسول خدا "ص" پس از انجام اعمال مكه به اتفاق حضرت على "ع" و ساير مسلمانان روانه منى و عرفات و مشعر شدند. پيامبر "ص" در مكه براى براى مردم خطبه خواند و ضمن آن، جمله اى فرمود كه قلب همگان را آتش زد؛ آن جمله اين بود: اين سفر آخرت من است، مردم! ديگر مرا در جمع خود نمى يابيد. چشمها اشكبار و دلها غمگين بود. در منى، رمى عقبه انجام شد و پس از آن، نوبت قربانى كردن رسيد.
حضرت على "ع" 34 شتر كه با شترهاى پيامبر 66شتر در مجموع صد راس مى شد، همراه آورده بود. بعضى از روايات بيانگر آن است كه پيامبر "ص" امير مومنان على "ع" را در قربانى كردن شترهاى خود شريك كرد و پس از انجام قربانى از هر شترى مقدارى گوشت برداشتند و در ديگى پخته و پيامبر "ص" و على "ع" از آن خوردند. پيامبر "ص" پوست و قلاده شتران را به قصاب نداد و بين فقيران تقسيم كرد.
با انجام قربانى، اعمال حج به پايان رسيد و رسول خدا "ص" تصميم بازگشت به مدينه گرفت. خيل حاجيان به همراه پيامبر "ص" و امير مومنان على "ع" راه مدينه و مى رود تا سرنوشت پر فراز و نشيب خود را رقم زند و آينده تاريخ را روشن سازد تا حقيقت جويان بى غرض و دينداران بى عناد بر سر دو راهى دين و دنى نمانند و دين و ايمان خود را به دنياى مسلمانان ظاهر ساز و رياست پيشه نفروشند و زحمتهاى طاقت فرساى حبيب خدا محمد مصطفى "ص" هدر نرود.